معنی احشام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
احشام. [اَ] (ع اِ) ج ِ حَشم. نوکران و خدمتکاران. (غیاث). احشام مرد؛ حَشم او:
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گردسپه گرد احشام بود.
هاتفی.
احشام. [اِ] (ع مص) تشویر دادن. شرمنده گردانیدن. خجل کردن. || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن. || بخشم آوردن. (تاج المصادر).
احشام. [اَ] (اِخ) دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان.
(اَ) [ع.] (اِ.) جِ حشم.
حشم
[قدیمی] عشایر،
ستوران، چارپایان
رمه، گله، خدام، خدمتگزاران، نوکران
نوکران و خدمتکاران