معنی ادرار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ادرار. [اِ] (ع مص) گردانیدن تیر بر ناخن. || بسیارشیر شدن.
- ادرار ناقه،بسیار شیر دادن آن.
|| ادرار مغزل، سخت برگردانیدن دوک را. || ادرار شیئی، حرکت دادن آن. || ادرار ریح سحاب را؛ بباریدن داشتن. دوشیدن باد ابر را. بیرون آوردن باد باران از ابر. (تاج المصادر بیهقی):
باران بهمنی همه یاقوت گشت و دُر
و ادرار ابر گشت همه دُرّ آبدار.
حاتمی هروی.
|| شیر و باران فروگذاشتن. (زوزنی). || پیوسته گردانیدن عطا. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیوسته کردن بخشش. باربار بخشش نمودن. (غیاث اللغات). || آب ورطوبت راندن، چنانکه داروهای مدرّ: ادرار بول، ادرار حیض، ادرار طمث: بر ادرار به گلشکر علاج کردم شفا یافت. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و هر گاه که مادّه برگها میل کند استفراغ یا بعرق باشد یا به ادراربول. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و داروهای لطیف کننده و ادرار بول و طمث آرنده. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و شربتهاکه ادرار بول کند بکار دارند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).ازبهر آنکه رطوبتها را بعرق تحلیل نباشد رطوبتها درتن بماند و بدین سبب ادرار بول بیشتر باشد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی). آبی ترش معده را قوی کند و ادرار کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و تدبیر ادرار بول... برفق باید کرد. (ذخیره). هر روز قلیه فرمودمی از کوک از بهره آنکه ادرار کند. (ذخیره). و بعضی داروها ادرار بول کند چون بادیان و تخم کرفس و فطراسالیون و مانند آن. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). بطم بنمشک، عرب حبهالخضرا خوانند زیادتی اشتهای طعام آرد و ادرار بول کند. (نزههالقلوب). || (اِ) در تداول عامه ادرار، بول و شاش را گویند: ادرار کردن. ادرار داشتن. || وظیفه و مقرری. اجراء. مرسوم. مستمری. راتبه. عطیه. انعام:
هرچند بلای چرخ، مرسومم
هر روز عنای دهر ادرارم.
مسعودسعد.
ز پیش آنکه ز ادرار تو بگشتم حال
نشسته بودم بامرگ در جدال و قتال.
مسعودسعد.
نان حلال کسب کنیم از طریق علم
ادرار چون خوریم چو جهال صوفیان.
انوری.
شاه خلعت داد و ادرارش فزود
پس زبان در مدح عقل او گشود.
مولوی.
خلعت و ادرار از راهش نبرد
کرد گوهر ز امر شاه او خرد و مرد.
مولوی.
بنده دایم خلعت و ادرارجوست
خلعت عاشق همه دیدار اوست.
مولوی.
مرا در نظامیه ادرار بود
شب و روز تلقین و تکرار بود.
سعدی.
و یکی را از بزرگان در حق این طایفه حسن ظنی بلیغ بود و ادراری معین کرده. (گلستان). گفتم خاموش که اشارت سید (ص) بفقر طایفه ایست که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا، نه اینان که خرقه ٔ ابرار پوشند و لقمه ٔ ادرار نوشند. (گلستان). از ادراری که سال بسال از دیوان عزیز لایزال غزیراً میرسد. (جهانگشای جوینی). و از خراج املاک که در ناحیت قومس بر ایشان منسوب بود سه هزار دینار ادرار فرمود. (جهانگشای جوینی).

ادرار. [اَ] (ع اِ) ج ِ دار. سرای ها: و بناهای مساجد و انشای مدارس و رباطات و قناطرو ادرار و انظار و اوقاف بر علما و سادات و زهاد و ابرار. (تاریخ سیستان).

فرهنگ معین

(مص م.) روان ساختن، جاری کردن، (اِ.) وظیفه، مقرری، (عا.) بول، شاش. [خوانش: (اِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

مایعی زردرنگ، مرکب از آب، اسیداوریک، نمک طعام، و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می‌شود، پیشاب، شاش،
[قدیمی] وظیفه، مستمری، مقرری،
(اسم مصدر) [قدیمی] ریختن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بول، پیشاب، جیش، شاش، گمیز، راتب، راتبه، شهریه، مستمری، مشاهره، مواجب، وظیفه

فرهنگ فارسی هوشیار

حرکت دادن، بیرون آوردن باد و باران از ابر، ونیز بمعنی پیشاب و شاش هم گویند

پیشنهادات کاربران

میز

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر