معنی ادماج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ادماج. [اِ] (ع مص) محکم گردانیدن. || محکم خلق کردن. محکم خلق گردانیدن. (زوزنی). || پیچیدن در جامه. درپیچیدن چیزی بجامه. || دربردن. (آنندراج). || در پرده داشتن. (آنندراج). || باریک میان شدن. || نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مدعای دیگر باشد چنانکه در این بیت:
آنچه تیرت می کند بر جان خصم
میکند تیغ تو با فرق سران.
(از غیاث اللغات).
به اصطلاح شعرا نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مدعای دیگری باشد و لاحق است به استتباع. تفاوت آنکه استتباع نیست الا در مدح و ادماج در غیر مدح هم یافته میشود. مثال:
بسکه سر بردارم و مانم ببالین تا سحر
در شب هجر تو گویا از ازل دارم حذر [کذا].
اظهار بیخوابی است در شب هجر بنوعی که مستلزم است قرب مرگ را در الم جدائی. (آنندراج). در لغت یعنی پیچیدن و داخل کردن چیزی در چیزی. و در اصطلاح آنست که کلام بغیر از معنی خودش از مدح و غیره متضمن معنی دیگری باشد و این شامل مدح و غیر مدح میشود و اعم است از استتباع که آن شامل مدح است و بس. (تعریفات جرجانی). به تخفیف الدال کما یستفاد من المطول، حیث قال: الادماج من ادمج الشی ٔ فی الثوب، اذا لفه فیه. و فی جامعالصنایع ذکر انه بتشدیدالدال و لیس هذا ببعید ایضا لان الادماج بتشدیدالدال الدخول فی الشی ٔ والاستتار فیه کما ذکر فی بعض کتب اللغه. و کلا المعنیین یناسبان المعنی الاصطلاحی لتقاربهما و هو ای المعنی الاصطلاحی الذی هو اصطلاح اهل البدیع ان یضمن کلام سیق لمعنی مدحاً کان او غیره معنی آخر. و هذاالمعنی الآخر یجب ان لایکون مصرحاً به. و لایکون فی الکلام اشعار بانه مسوق لاجله فهو اعم من الاستتباع لشموله المدح و غیره. و اختصاص الاستتباع بالمدح کقول المتنبی، شعر:
اقلب فیه اجفانی کأنی
اعد بها علی الدهر الذنوبا.
فانه ضمن وصف اللیل بالطول الشکایه من الدهر؛ یعنی لکثره تقلبی لاجفانی فی ذلک اللیل کأنی اعد علی الدهر ذنوبه. ثم المقصود بالمعنی الاخر الجنس اعم من ان یکون واحداً کما مر او اکثر کما فی قول ابن نباته. شعر:
و لابد لی من جهله فی وصاله
فمن لی بخل اودع الحلم عنده.
فقد ادمج ثلاثه اشیاء الاول وصف نفسه بالحلم والثانی شکایهالزمان بانه لم یجد فیهم صدیقاً، و لذلک استفهم عنه منکراً لوجوده کما یشعر به قوله: فمن لی بخل. الثالث وصف نفسه بانه ان جهل لوصال المحبوب لایستمر علی جهله بل یودع حلمه قبل ذلک عند صدیق امین ثم یسترده بعد ذلک. کما ینبی ٔ عنه قوله: اودع. هذا ماقالوا. و ایضا فیه ادماج رابع و هو وصف نفسه بانه لایمیل بالجهل بالطبع. و انما یجهل لوصال المحبوب للضروره لانه لابد منه. و ادماج خامس، و هو ان لایفعله الامره واحده کما اشار الیه بقوله جهله. هذا خلاصه ما فی المطول و شرح الابیات المسمی بعقودالدرر. (کشاف اصطلاحات الفنون).

ادماج. [اِدْ دِ] (ع مص) اِندِماج. درآمدن در چیزی واستوار شدن در آن. (منتهی الارب). دررفتن در چیزی. || مدور گردیدن. || داخل کردن.

فرهنگ عمید

در بدیع، آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آن که بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید، مانندِ این بیت: در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خون‌خوار بنگرید (سعدی۲: ۴۴۹) که شاعر در ضمن اشاره به دادگری شاه، به وصف معشوق نیز پرداخته است،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ در پرده داشتن، استوار شدن، باریکمانی، خلاندن، در جامه پیچیدن، پرخیده گویی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر