معنی ارتحال در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ارتحال. [اِ ت ِ] (ع مص) از مکانی بمکان دیگر شدن. کوچ کردن. (زمخشری). انتقال. از جائی بجائی شدن. کوچیدن. احتمال. کوچ. بجائی رفتن. رحلت. برفتن. از منزلی برداشتن. (تاج المصادر بیهقی). رخت از منزلی برداشتن. سفر کردن:
ما نمی بینیم باشد این خیال
چه خیالست این که هست این ارتحال.
مولوی.
|| سیر کردن و رفتن شتر. (منتهی الارب). || بر پشت راحله نشستن. بر پشت کسی نشستن و هو فی الحدیث. (تاج المصادربیهقی). || مردن. موت. فوت. درگذشتن. || شتر را پالان کردن. (زوزنی). پالان برنهادن بر شتر. || بار نهادن. بار بنهادن. || چیزی را از جای برداشتن. (غیاث).
کوچ کردن، رحلت کردن، مردن. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص ل.)]
[مجاز] رحلت کردن، درگذشتن، مردن،
[قدیمی] از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن،
از دنیا رفتن
درگذشت
جابجایی، درگذشت، رحلت، کوچ، کوچیدن، مرگ، وفات
از مکانی به مکان دیگر شدن، سفر کردن، کوچ کردن، کوچیدن
اِرْتحال، رِحْلَت کردن، کوچ کردن، در گذشتن، از جائی به جائی رفتن.
َ