معنی ارجمندی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ارجمندی. [اَ م َ] (حامص مرکب) گرانبهائی. || عزّ. عِزّت. (زوزنی). عزازت. ذوآبه. (منتهی الارب). مقابل ِ ذُل ّ و ذلّت و خواری: هو فی عِز و مَنعه؛ یعنی او در ارجمندی است و با خود حمایت کنندگان و پشتی دهندگان دارد. هو فی عِز مَنیع؛ او در عزّت و ارجمندی است. اخسن الرجل، خوار گردید بعد ارجمندی. مریره؛ ارجمندی نفس. (منتهی الارب):
به کسری چنین گفت کای شهریار
جهان را بدین ارجمندی مدار.
فردوسی.
|| کَرامت. (منتهی الارب). بزرگواری. || فضیلت. || قدر. منزلت. شوکت: کُوفان و کَوْفان، ارجمندی و شوکت. (منتهی الارب). || لیاقت. شایستگی. || آبرومندی.
بزرگواری، عزت،
عز، عزت
عز
اصالت، بزرگواری، عزت، فخامت، نجابت،
(متضاد) ذلت
گرانبهایی پربهایی، بزرگواری کرامت، عز عزت عزیزی مقابل ذلت خواری، لیاقت شایستگی، بی نیازی توانگری، وقار، خرمی سرسبزی، جوانمردی سخاوت، نجابت اصالت، دانایی هوشیاری خردمندی.