معنی ارد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ارد. [اِ رَ] (اِخ) (ده...) موضعی است بسیزده فرسخی میانه ٔ شمال و مغرب شهر لار.
ارد. [اُ رُ] (اِخ) مدائی (مادی). سکه ای از همدان بدست آمده متعلق بعهد اشکانی بنام اُرد مدائی. (ایران باستان ص 2680).
ارد. [اَ] (اِخ) نام ایزدی در آئین ایرانیان باستان. در اوستا اَشی وَنگوهی و در پهلوی اَرت آمده، کلمه ٔ ونگهو صفت است بمعنی نیک وخوب. کلمه ٔ مرکب مزبور بمعنی اشی نیک است و آن در پهلوی بصور اَرشَش وَنگ و اَشَش وَنگ و اَرشوش ونگ و معمولاً بصورت اَشیش وَنگ آمده است که همه بمعنی اشی نیک است. ارت یا ارد نیز پهلوی است که در فارسی باقی مانده. در لغت نامه ها اَرد و آراد و آرد هر سه یاد شده است. در گاتها و دیگر بخشهای اوستا، ارت (اشی) گاه اسم مجرد است بمعنی توانگری و بخشایش و برکت و نعمت و مزد و بهره و گاهی اسم خاص ایزدی که نگهبان مال و خواسته و دارائی است. اسم این فرشته در گاتها یاد شده است. وی مانند سفندارمذ، اناهید و چیستا (فرشته ٔدانش) مؤنث شناخته شده. در جهان مادّی مال و جلال وخوشی دینداران از پرتو وجود اوست و در جهان مینوی وروز واپسین، پاداش کارهای نیک و سزای کردارهای زشت بیاری او انجام شود. در تفسیر پهلوی، در توضیح یسنای 60 بند 4 کلمه ٔ اشی (ارت) را چنین تفسیر کرده اند: «توانگری که از درستکاری و رستگاریست ». دارمستتر از بندهش بزرگ نقل کند: «ارت ایزد خانه ٔ بهشتی است. بهتر است که او را اَهلیش وَنگ بنامند، برخی نیز او را اشیش ونگ مینامند، او بفر و شکوه خانه می افزاید. زیرا هرکه بدیگران چیزی بدهد همان چیز افزوده و بزرگتر شده بخانه ٔ وی بازگردد، همچنین ارت پاسبان گنجینه ٔ پارسایان است چه بهشت بمنزله ٔ خانه ایست که از جواهر ساخته شده باشد و گفته اند که سراسر جهان مادّی بدون دین آهورا به اندازه ٔ خانه ٔیک مرد پارسا ارزش ندارد». در یسنای 34 بند 12 آمده: «چه چیز است آیین تو؟ چه را خواستاری ؟ چه ستایش، چه پرستش ؟ ای مزدا ما را بیاگاهان، تا بشنوند که چه پاداشی اشی خواهد بخشید، بواسطه ٔ اشا (راستی) راه نیک و هومن (منش نیک) را بما بیاموز». در اوستا بین اشی و سروش رابطه ای مشهود است (چنانکه در یسنای 43 بند 12، یسنای 27 بند 6 و غیره). نگهبانی روز بیست وپنجم هر ماه با ایزد ارت است. در یسنای 16 بند 6 ارت در ردیف فرشتگان سی روز ماه نام برده شده است همچنین در دو سیروزه ٔ کوچک و بزرگ نام او آمده است. در بندهشن فصل 27 بند 24 آمده است که اقسام بهارها، گلهای مخصوص ارت میباشند. پارِندی (در پهلوی: پارند بمعنی فراوانی و نعمت) از یاران و همراهان این ایزد است. در اوستا «ارت یشت » بنام ایزد ارت (ارد) است. در برهان آمده: ارد بکسر اول، نام فرشته ایست که موکل بر دین و مذهب است و تدبیر و مصالح روز ارد که بیست وپنجم از هرماه شمسی است بدو تعلق دارد - انتهی. || (اِ) چون ایزد مزبور نگهبان روز بیست وپنجم هر ماه شمسی است، این روز را بنام او ارد خوانند. اسدی در لغت نامه ٔ خود آرد: ارد، روزیست از سی روز پارسیان. بیرونی در فهرست روزهای ایرانی نام این روز را «ارد»، درسغدی «ارزخ » و در خوارزمی «ارجوخی » یاد کرده است. زرتشتیان نیز این روز را «ارد» نامند. در برهان آمده: نیک است درین روز نو بریدن و پوشیدن و بد است نقل و تحویل کردن:
کهن دژ بشهر نشابور کرد
برآورد و پردخت از روز ارد.
فردوسی.
ارد روز است فرّخ و میمون
با همه لهو و خرّمی مقرون
ای دلارای یار گلگون رخ
خیز وپیش آر باده ٔ گلگون
تا بیاد خدایگان زمین
شاد باشیم و می خوریم اکنون...
مسعودسعد.
رجوع به یشتها تألیف پورداود ج 2 صص 179- 185 (ارت - اشی) و روزشماری در ایران باستان تألیف محمد معین صص 57- 59 شود.
ارد. [اَ رَ] (اِخ) مخفف اراد است و آن نام فرشته ایست که تدبیر و مصالح روز ارد که بنام او مسمی است بدو مفوض است. (شمس اللغات). رجوع به اَرْد شود.
ارد. [اُ] (اِ) مانند و نظیر و شبه. (جهانگیری) (برهان قاطع) (شعوری).
ارد. [اُ رَ] (اِخ) بیست وپنجم از هر ماه شمسی. (شمس اللغات). رجوع به اَرْد شود.
ارد. [اِ] (اِخ) نام فرشته ایست که موکل بر دین و مذهب است و تدبیر و مصالح روز ارد که بیست وپنجم از هر ماه شمسی است بدو تعلق دارد، نیک است در این روز نو بریدن وپوشیدن و بد است نقل و تحویل کردن. (برهان قاطع) (جهانگیری). روزیست از این سی روز پارسیان. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). روزیست از روزهای پارسیان. (فرهنگ اسدی نخجوانی). صحیح این کلمه همان اَرْد (بفتح اول) است لیکن در فردوسی به کسر آمده است:
سرآمد کنون قصه ٔ یزدجرد
بماه سپندارمذ روز ارد.
فردوسی.
همی رفت سوی سیاوخش کرد
بماه سپندار در روز ارد...
فردوسی.
که تاج کئی یافت از یزدگرد
بخرداد ماه اندرون روز ارد.
فردوسی.
یکی شارسان نام شاپورگرد
برآورد و پردخت از او روز ارد.
فردوسی.
چو بگذشت او شاه شد یزدگرد
بماه سپندارمذ روز ارد.
فردوسی.
صاحب مؤیدالفضلاء بمعنی نخست و نیز بیست وپنجم روز از ماه، آورده است.
ارد. [اَ] (اِخ) کوره ایست بفارس، کرسی آن تیمارستان است. (معجم البلدان) (مرآت البلدان).
ارد. [اَ] (اوستایی، ص) مأخوذ از اَرْتَه و اَرِتَه و اِرِتَه اوستائی و رتَه سانسکریت بمعنی درستی و راستی و پاکی و تقدس و مجازاً مقدس، همین کلمه در اول اردشیر و اردوان و اردویراف و اردیبهشت و نیز بصورت مزیدمقدمی در اسماء امکنه مانند: اردستان، اردبیل و اردکان دیده میشود. || (اِ) خشم. قهر. غضب. (برهان قاطع) (جهانگیری) (غیاث) (شمس اللغات). || مخفف آرد. (برهان قاطع) (شعوری) (مؤید الفضلاء). آرد باشد یعنی غله ٔ آس کرده. (سروری):
داریم ز نعمت توهر چیز
اکنون هستم به ارد محتاج.
جمال سپاهانی.
ولی در این بیت آرد خواندن نیز مخل وزن نیست.
ارد. [اَ] (اِخ) یکی از قرای فوشنج است. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
ارد. [اَ] (اِخ) کرسی ناحیتی در فرانسه و موقع آن در کنار نهر کون، بمسافت 20 هزارگزی جنوب غربی اسوار و در آن مواد آتشفشانی یافت شود و محصول آن گوسفند و پشم است. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).
ارد. [اَ رَ] (اِخ) یکی از جزائر دریای واقع در شمال شرقی جزیره ٔ بحرین و آن جزیره ای منخفضه و رملیه است و ترعه ای آنرا میشکافد که آب وی از دریا بهنگام مد رسد. این جزیره و جزیره ٔ بحرین به حاصلخیزی و فراوانی آب و نیکوئی هوا و بسیاری لؤلؤ، از دیگر جزایر خلیج فارس امتیاز دارند. (ضمیمه ٔ معجم البلدان).
ارد. [اَ رَدد] (ع ن تف) نافعتر. (آنندراج).
(اُ رْ) [انگ.] (اِ.) فرمان، دستور، ~ کسی را خواندن به حرف کسی اهمیت دادن، فرمان کسی را انجام دادن.
روز بیستوپنجم از هر ماه خورشیدی: اردروز است فرخ و میمون / با همه لهو و خرمی مقرون (مسعودسعد: ۵۵۰)، سرآمد کنون قصهٴ یزدگرد / به ماه سپندارمذ روز ارد (فردوسی: ۸/۴۸۸)،
* ارد دادن
* ارد دادن: (مصدر لازم) [عامیانه]
دستور دادن، امر کردن، فرمان دادن،
سفارش غذا دادن،
پادشاه اشکانی