معنی اردوان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اردوان. [اَ دُ] (اِخ) رجوع به اردوال (شهرک) شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ارتبان. ارته پان. نام عده ای از ایرانیان باستان و از آن جمله پنج تن از شاهان اشکانی و نام پادشاهی بوده از نسل گشتاسب. (برهان قاطع). رجوع به اردوان اول ودوم و سوم و چهارم و پنجم و غیره شود. این نام مرکبست از ارته تقدس و درستکار و بان یا پان به معنی حافظ و حامی و نگهبان و اردوان به معنی نگهبان درستکاران است. در فرهنگ رشیدی آمده: ( (معنی ترکیبی آن نگاهدارنده ٔ خشم)) است و آن صحیح نیست. فردوسی در شاهنامه از دو اردوان یاد کرده:
چه زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و با داد و روشن روان.
جو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از نیش بگسست چنگال گرگ.
و در حقیقت پنج اردوان اشکانی در روایات داستانی ایران که بفردوسی رسیده تبدیل به دو اردوان شده است. رجوع به ایران باستان ص 2541، 2546، 2550، 2551، 2552، 2553، 2554، 2555، 2556، 2567، 2568، 2570، 2577، 2580، 2590، 2633 و 2703 شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) کبیر. رجوع به اردوان بزرگ شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) سوم. اشک هیجدهم. چون اشک هفدهم وُنُن اول بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد، بعلت آنکه وی به اخلاق رومی عادت کرده بعض عادات پارتی را نمی پسندید و جمعی از یونانیان را مقرب خویش کرد. بزرگان پارت از او روی گردانیدند و اردوان را که سابقاً در میان داهی ها بود و در این زمان پادشاه آذربایجان بشمار میرفت، به تخت سلطنت دعوت کردند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 2، بند 3). و او با قشونی که از اتباع خود ترکیب یافته بود به پارت تاخت و با وُنُن جنگ کرد ولی چون مردم پارت باطناً با ونن بودند، شکست خورده به آذربایجان برگشت و با سپاهیان بیشتری عازم پارت گردید و این دفعه فاتح گشت. ونن پس از آن فرار کرده با عده ٔ کمی از یارانش به سلوکیه رفت. ولی قشون او که مورد تعقیب دشمن بود، تلفات بسیار داد. اما اردوان بر اثر این فتح وارد تیسفون گردیده بر تخت نشست. (یوسف فلاویوس، کتاب 18، بند 2). وُنن ازسلوکیه به ارمنستان پناه برد و چون در این وقت تخت سلطنت خالی بود، او را پادشاه ارمنستان کردند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 2، بند 4).
اردوان و وُنن: اردوان پس از اینکه بتخت نشست و شنید که وُنن پادشاه ارمنستان گردیده، در اندیشه فرورفت. معلوم است که در نفع او نبود پادشاه مملکت همجوار، دشمن خونین او و تحت الحمایه ٔ روم باشد. بنابراین صلاح خود را در این دید که در ارمنستان و هم در روم با این وضع مخالفت کند. قیصر روم تی بریوس میخواست که وُنن با اجازه ٔ دولت روم پادشاه ارمنستان گردد، ولی اردوان سفیری به روم فرستاده، آشکارا به تی بریوس اعلام کرد که اگر وُنن را بپادشاهی ارمنستان بشناسد، باید برای جنگ حاضر شود. در همان وقت از ارامنه خواست که وُنن فراری را به او رد کنند و قسمت مهمی از ارامنه با این تقاضای اردوان همراه بودند. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 18). تی بریوس که میخواست وُنن را حمایت کند، بر اثر تهدید اردوان در شناسائی او خودداری کرد. (یوسف فلاویوس، همانجا تاسی توس، سالنامه ها) و در این احوال وُنن، چون خود را در مخاطره دید، فرار کرده نزد والی روم در سوریه کری تی کوس سیلانوس رفت و در تحت حمایت او درآمد. سیلانوس با شعف او را پذیرفت. قراولانی برای حفاظت او گماشت و امر کرد او را پادشاه خوانند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 2، بند 4). در این وقت اردوان بدور کردن وُنن از ارمنستان اکتفاء نکرده خواست پسرش اُرد پادشاه ارمنستان گردد. تی بریوس، چون دیدکه ابهت رومیها در مشرق بسبب بر تخت نشستن اردوان ورانده شدن وُنن از ارمنستان متزلزل گردیده، خواست بی جنگ، که خطرناک بود، وسیله ای برای اعاده ٔ آن بکار برد و با این مقصود برادرزاده ٔ خود را، که ژرمانیکوس لقب داشت، بفرمانفرمائی کل آسیای رومی (از داردانل تا فرات) مأمور کرد و برای اینکه مردمان مشرق زمین را، از قوت و ابهت روم مبهوت سازد، به او دستور داد که هر چه برای نمودن جلال و عظمت خود لازم دارد، تدارک و مانند سلاطین بزرگ با کبکبه و جلال حرکت کند. اختیارات ژرمانیکوس بحدی بود، که میتوانست بدون رجوع بدولت روم، پادشاهان دست نشانده ٔروم را معزول یا منصوب دارد و حتی اجازه داشت که بنظر خودش اعلان جنگ دهد و در مواقع مقتضی عهد صلح ببندد. خلاصه آنکه ژرمانیکوس مانند پادشاه تمام مستملکات روم در آسیا، بطرف مشرق روانه شد. در باب نسب و صفات شخصی او باید گفت که او پسر بزرگ دروزوس برادر تی بریوس قیصر روم بود و چون بر اثر شورش ژرمن ها به آن طرف قشون کشیده فاتح گردید، لقب ژرمانیکوس، یعنی فاتح ژرمن ها به او دادند. ولی تی بریوس باطناً مخالف او بود. این شخص، چنانکه مورخین رومی نوشته اند، رفتاری نجیبانه داشته خلقاً و عادهً ملایم، مؤدب، سربازی خوب و محبوب القلوب بوده. ژرمانکیوس در 18 م. به آسیا درآمده به امور حکمرانی پرداخت و اول کاری که کرد، باقشون خود به ارمنستان رفته، وارد آرتاکساتا پایتخت آن شد. (تاسی توس، همانجا. بند 43). در این وقت، موقعاو مشکل بود، زیرا اگر موافق میل خود، وُنن را تقویت کرده بر تخت ارمنستان مینشاند، میبایست با اردوان بجنگد. زیرا روشن بود که اردوان هرگز تحمل نخواهد کرد، دشمن او پادشاه مملکت هم حدّ پارت گردد و هرگاه میخواست اُرُد پسر اردوان را بپادشاهی ارمنستان بشناسد، مانند آن بود که ارمنستان را بکلی به اردوان تسلیم کرده باشد و چنین پیشآمد لطمه ٔ بزرگی بنفوذ و ابهت روم در مشرق میزد. در این احوال بالاخره او صلاح روم را در آن دید که حد وسط را اختیار کند. یعنی نه وُنن پادشاه ارمنستان باشد و نه اُرُد پسر اردوان. بنابراین او شخصی را که زنو نام داشت و پسر پوله مو پادشاه سابق پنت (بعد از کوچک شدن آن بدست رومیها) و ارمنستان کوچک بود و بواسطه ٔ اقامت طولانی در ارمنستان بعادات و اخلاق ارامنه شناسائی کامل داشت، بر تخت نشانید، جشن جلوس او را با حضور نجبای ارامنه گرفت، بدست خود تاج پادشاهی را بر سر او گذارد و او را آرتاکسیاس نامید. تاسی توس گوید (همانجا) که این اسم از نام پایتخت ارمنستان آرتاکساتااتخاذ شده و معلوم است که مورخ مزبور اشتباه کرده، زیرا بعکس، اسم پایتخت ارمنستان از آرتاکسیاس آمده به این معنی که آرتاکساتا در اصل آرتاکسیاس ساتا بوده و بعدها، از کثرت استعمال آرتاکساتا گردیده.
پس از این کار، ژرمانیکوس به سوریه برگشت و دیری نگذشت که سفیر اردوان وارد شد. اومأموریت داشت از ژرمانیکوس بخواهد که وُنُن را از سوریه که نزدیک سرحد ایران است، دور کنند. سفیر از طرف اردوان اظهار میداشت که او مکاتبه با عده ٔ کثیری از نجبای پارتی دارد و آنها را بشورش تحریک میکند و کلیهً اقامت چنین شخصی در جاهائی که نزدیک سرحدات ایران است، صلاح نیست. سفیر افزود که اردوان حاضر است ملاقاتی با ژرمانیکوس کرده عهد مودتی را که پارت و روم در زمان اُگوست و کایوس با هم بسته بودند، تجدید نماید، ژرمانیکوس این پیشنهاد اردوان را پذیرفت و قرارشد که وُنُن از سوریه حرکت کرده به کیلیکیه برود و در شهری که پومپه ساخته بود (پومپه - یوپولیس) اقامت کند. بعضی گفته اند که دراین کار خصومت ژرمانیکوس نسبت به پی زو والی سوریه و تمایلش بزن او، پلان سینا دخالت داشته و وُنُن میخواسته مورد عنایت این زن واقع شود. ولی این روایت معلوم نیست که مبنائی داشته باشد. بهرحال ژرمانیکوس با پذیرفتن تقاضای اردوان، او را راضی کرد. ولی وُنُن از این پیش آمد بسیار افسرد و بعد از اینکه او را بطرف کیلیکیه حرکت دادند، چون از اقامت در شهر مزبور تنفر داشت، فرار کرد و او را تعقیب کرده کشتند (19 م.).در همین سال ژرمانیکوس هم درگذشت. توضیح آنکه، چون تی بریوس با او باطناً خصومت میورزید، پی زو والی جدیدسوریه را مأمور کرد، او را سم ّ داده بکشد و او این دستور را انجام داد. پس از آن زن ژرمانیکوس، آگریپ پینا جسد شوهرش را بعادت رومیها سوزانیده و خاکستر را در سبوئی ریخته، به روم رفت و محاکمه ٔ پی زو را خواست. والی سوریه، چون دانست که تی بریوس او را تقویت نخواهد کرد، بخودکشی اقدام کرده درگذشت. از کیفیات دیگر، چون به تاریخ پارت مربوط نیست می گذریم. تاریخ پارت از زمان فوت ژرمانیکوس روشن نیست. با وجود این از نوشته های تاسی توس (سالنامه ها، کتاب 6، بند 31) چنین میتوان استنباط کرد که اردوان جنگهای عدیده با دول هم حدّ خود کرده و در همه جابقدری بهره مند گردیده که خواسته با دولت روم بجنگد.در این زمان تی بریوس پیر بود (در 34 م. او 75 سال داشت) و اردوان میدانست که ژرمانیکوس درگذشته و والی جدید سوریه وی تلّیوس شخصی نیست که طرف ملاحظه باشد. بنابراین در 34 م. همین که شنید که زنو مرده، داخل ارمنستان گردیده آنرا اشغال کرد و پسر بزرگترش را بر تخت نشانید. اسم او را نمیدانیم، زیرا دیوکاسیوس و تاسی توس فقط نام خانوادگی اورا، که ارشک است ذکر کرده اند. ولی معلوم است، که نام شخصی هم داشته. از کتاب 15، فصل 1، بند 36 سترابون هم چنین برمی آید. در همان وقت اردوان از رومیها تقاضا کرد، خزانه ای را که وُنن از پارت برده و در سوریه یا در کیلیکیه گذارده، پس بدهند و اظهار کرد که او حقاً پادشاه تمام ممالکی است که در ایام قدیم متعلق به مقدونیه یا پارس بوده، زیرا او حق دارد خود را جانشین کوروش و اسکندر بداند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 6، بند 31). بعد، چون دید که تی بری یوس حاضر نیست با پارت بجنگد و به وی تلّیوس والی سوریه دستور داده، مناسباتی صلح آمیز با پارت داشته باشد و از جنگ احتراز کند، در صدد برآمد، کاپادوکیه را، که در این زمان جزء روم بود، اشغال کند و بعض عملیات برای انجام این مقصود خود کرد. جهت آن بود که اردوان از احوال تی بریوس بی اطلاع نبود.
احوال تی بریوس: اگر چه شرح احوال تی بریوس بتاریخ ایران مربوط نیست، ولی برای فهم وقایع مقتضی است کلمه ای چند در این باب بگوئیم. او پسرخوانده ٔ اُکتاویوس اُگوست قیصر روم بود و سرداری نامی بشمار میرفت، زیرا در جنگ های عدیده با بهره مندی برمشکلات فائق آمده بود. پس از مرگ قیصر بواسطه ٔ نامی که داشت و نیز از جهت نفوذ مادرش، که از متنفذات روم بود، طرفدارانش غلبه کرده و او را بجای اُگوست نشانیده قیصر و اُگوستش خواندند. تی بریوس در داخله ٔ روم اصلاحاتی مجری داشت، اوضاع دولت روم را بهتر کرد و در سیاست خارجه پیرو عقیده ٔ اُکتاویوس گردیده، بسط آنرا بیش از آنچه که بود، برای روم مضر دانست. ولی چون خودرأی و مستبد بود، به این و آن پیچید و دشمنان زیاد یافت. بعد چون رومیها به استثنای مجلس سنا و چند نفر چاپلوس، که کورکورانه مطیع اوامر او بودند، ازاو ناراضی گشتند، از سؤظن زیاد و نیز از این جهت، که طبعاً معاشرت را دوست نداشت، بجزیره ٔ کاپری رفته در آنجا انزواء اختیار کرد و در اینجا جباری شد که نظایرش در تاریخ زیاد نیست. هر کس، که دارای نامی بود یا از خانواده ٔ بزرگی بشمار می آمد، یا ثروتی داشت و یا مورد سوء ظن او میگردید، مصون از ظلم او نبود. در نتیجه، اشخاص و خانواده هائی زیاد قربانی این احوال او گشتند و بر نفرت مردم از او بدرجات افزود، تا اینکه در سن 75 سالگی بخودکشی اقدام کرد. توضیح آنکه آنقدر از خوردن غذا امتناع ورزید، تا بمرد. (37 م.). فسق و فجور او هم در جزیره ٔ کاپری معروف است.
اردوان و تی بریوس: اردوان که بر احوال تی بریوس آگاه بود و نارضامندی رومیها را از اومیدانست گمان میکرد که او هرگز بجنگ اقدام نخواهد کرد. ولی در این وقت به تی بریوس خبر رسید که چون مردم ایران از اردوان و حکومتش راضی نیستند، میتوان انقلابی در این مملکت ایجاد کرد. حتی بعض نجبای پارتی به روم رفته به تی بریوس گفتند که اگر او فرهاد پسر فرهاد چهارم را به ایران بفرستد، مردم بر اردوان قیام خواهند کرد (35 م.) این اشخاص ضمناً گفتند که اردوان از جهت شقاوت تمام اشخاص رشید خانواده ٔ اشکانی را کشته تا مدعی نداشته باشد. تی بریوس از شنیدن این اخبار مشعوف گشت، زیرا یقین حاصل کرد که اگر جنگ خانگی در پارت روی دهد، اردوان فرصتی نخواهد یافت که در سیاست خارجه این قدر جسور باشد و روم را تهدید کند. بنابراین فرهاد پسر فرهاد چهارم را به سوریه فرستاد تا انقلابی را در ایران برپا کند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 6، بند 32). اردوان بزودی از این توطئه آگاهی یافت و چون سرمنشاء آن را سین ناکِس نامی، که از نجبای پارت و بسیار ثروتمند بود، دانست و فهمید که خواجه ٔ آبدوس، که در دربار اهمیتی داشت، با او همدست است، در ابتداء خواست هر دو را نابود گرداند، ولی چون نمیدانست دشمنان او کی ها هستند و عده شان چیست و تا چه درجه این توطئه اهمیت دارد، به احتیاط نزدیکتر دید که اجرای نقشه ٔ خود را بتأخیر اندازد. بنابراین برای خواجه زهری ترتیب داد که زود کشنده نبود و سین ناکِس را همه روزه بقدری مشغول کارها میداشت که او فرصت نمییافت به اداره کردن مخالفین بپردازد. در این وقت قضیه ای هم بکمک اردوان آمد. توضیح آنکه پسر فرهاد چهارم که برای ایجاد انقلاب در ایران به سوریه وارد شده بود، چون خواست رفتار خود را تغییر داده طوری کند که پسند پارتیها باشد، از عادت رومی خود دست کشید و چون در مدت چهل سال اقامت در روم این عادت در او ریشه دوانیده بود و ترک عادت، چنانکه گفته اند، موجب مرض است، ببستر ناخوشی افتاد و بمرد. از جمله جهت ناخوشی او، چنانکه از قول خودش روایت میکنند، لباس دراز پارتیهابوده. (دیوکاسیّوس، کتاب 18، بند26). این مرگ ناگهانی فرهاد برای اردوان خیلی مفید بود، چه خیال او را از طرف فرهاد آسوده میداشت. در این وقت بود یا قبل از این زمان، معلوم نیست، ولی محقق است که از شرکت تی بریوس در توطئه ٔ داخلی ایران برای ایجاد اغتشاشی در آن، اردوان بقدری برآشفت که نامه ای بسیار سخت به تی بریوس نوشت. نویسنده ٔ رومی سوئه تُن گوید (تی بریوس، بند66): مفاد نامه چنین بودکه اردوان تی بریوس را شقی، ترسو و فاسدالاخلاق (از جهت فسق و فجورش) خوانده به او توصیه میکرد موافق میل تبعه اش، که بجا و حق است، فوراً بخودکشی اقدام کند. تی بریوس از این نامه بشدت در خشم فرورفته، برخود پیچید و بر اثر این حال وقتی که خبر مرگ فرهاد را شنید، از نقشه ٔ خود در ایجاد انقلاباتی در ایران منصرف نگردید و تیرداد برادرزاده ٔ فرهاد را به سوریه روانه کرد، تا کار را به انجام برساند. در همان وقت بر اختیارات وی تلیوس افزود و فَرس مَن پادشاه ایبری، یعنی گرجستان را تحریک کرد که بمتصرفات ایران حمله کند.
حمله ٔ فَرس َمَن به ارمنستان: در این وقت اردوان در مخاطره ٔ بزرگ واقع شد. در داخله توطئه بر ضد او دوام داشت و از خارج از دو سمت، از طرف سوریه و قفقاز مورد حمله بود. فَرس َمَن اعلام کرد که قصد او نشانیدن برادرش مهرداد بر تخت ارمنستان است. تاسی توس گوید که تی بریوس این نقشه را به او پیشنهاد کرده بود. (سالنامه ها، کتاب 6، بند 32). بعد او کسان و همراهان ارشک های ارمنستان را خریده از طریق خیانت آنها را بدست آورده نابود ساخت و با قشونی بطرف ارمنستان حرکت و آن را بی مقاومتی اشغال کرد. اردوان پسر خود اُرُد را مأمور کرد به ارمنستان رفته حقوق اشکانیان را بر این مملکت محفوظ دارد. ولی چون قوای فَرَس مَن زیادتر بود و او آشنائی کامل به احوال این مملکت داشت، اُرُد از جنگ در دشت نبرد احتراز کرد. قوای فَرس َمَن بیشتر بود، زیرا او در این وقت کمک و همراهی آلبانی ها (یعنی ارانی ها) را طلبید و به این هم اکتفا نکرده، دربند داریال را در کوههای قفقاز باز کرده، مردمان سکائی و سارماتی را در این جنگ شرکت داد. تاسی توس این مردمان را سارمات مینامد. (سالنامه ها، کتاب 6، بند 33). ولی یوسف فلاویوس مورخ یهود گوید که سکائی بودند. (کتاب 18، بند 4). دیگر اینکه هر دو نویسنده ٔ مزبور گویند، که سارماتها و سکاها از دربند دریای خزر گذشتند، ولی گمان میکنیم که این اشتباه است، زیرا راه آنها از دربند داریال بوده و جهت نداشته که راهشان را دورتر کرده، دور بزنند. دربند داریال راهی است که از ماوراء قفقاز یعنی پشت کوههای قفقاز به گرجستان میرود و حال آنکه دربندی که در کنار دریای خزر واقع است (باب الابواب مورخین اسلامی) یا دربند کنونی به ارّان آن زمان یا به شیروان قرون بعد و دولت بادکوبه ٔ کنونی هدایت میکند. این مردمان همیشه انتظار داشتند که موقعی بدست آورده در منازعه ٔ جنوبی ها دخالت کنند و مقصودشان این بود که بخدمت یکی ازطرفین منازعه درآمده طرفی ببندند (حقوقی دریافت دارند و بعلاوه بتاخت وتاز و غارت بپردازند) اینها در این وقت از آن جهت بطرف فَرَس َمن رفتند که دربند داریال در دست ایبریان یا گرجی ها بود و دربند دریای خزر، چنانکه خود تاسی توس هم گفته، در تابستان قابل عبور نبود، زیرا دریا در این وقت طغیان میکرد و آبش به این راه میریخت. (سالنامه ها، کتاب 6، بند 32). اُرُد در مقابل اتحاد سه مردم مزبور صلاح خود را در آن دید که جنگ را بتأخیر اندازد و بنابراین در شروع به آن تعلل ورزید، ولی بالاخره در مقابل اصرار فَرَس مَن بجدال مجبور گردید داخل جنگ شود و حال آنکه ضعیف بود، زیرافقط سواره نظام داشت و فَرَس مَن علاوه بر سواره نظام پیاده نظامی از مردمان مختلف آراسته بود. با وجود این ممکن بود اُرُد فاتح گردد، ولی در جنگ تن بتن، که او با دشمن خود کرد، بزمین افتاد و همراهان او پنداشتند، که کشته شده و بر اثر این قضیه، چنانکه در قشون مشرق زمین آن زمانها همیشه روی میداد، قشون او فرار کردو موافق روایت یوسف فلاویوس (تاریخ یهود، همانجا) هزاران نفر از دم شمشیر گذشتند. این جنگ برای اردوان خسرانی زیاد دربرداشت. ارمنستان را او بکلی از دست داد و از قوای لشکری و مالی اش در مقابل دشمنان داخلی خیلی کاست (35 م.).
فرار اردوان به گرگان: با وجود این اردوان از پای ننشست و در بهار 36 م.، سپاهیان زیاد جمع کرده بطرف شمال رفت تا شکست پسرش را تلافی کرده ارمنستان را هم برگرداند. ولی در این احوال به او خبر رسید که وی تلیوس والی سوریه با لژیونهای رومی در راه است و میخواهد بمستملکات پارت در بین النهرین دست اندازد. بر اثر این خبر او مجبور گردید، ارمنستان را رها کرده بحفظ مستملکات خودش بپردازد. زیرا شکی نداشت که در غیاب وی، وی تلیوس بهره مند خواهد بود. سردار رومی، چون خبر آمدن اردوان را شنید، بترسید از اینکه با او در دشت نبردروبرو گردد. بنابراین نقشه ٔ خود را تغییر داده، پرداخت به اینکه پول خرج کند و بزرگان پارت را بر ضد اردوان برانگیزد. این دفعه توطئه نجباء بر ضد اردوان نتیجه داد. زیرا عدم بهره مندی اردوان در جنگ آخری از اعتبار او کاسته بود و همه، به استثنای عده ٔ کمی از سپاهیان خارجی (داهی) که برای حفاظتش همراه او بودند، بر ضد او شده بودند. در این حال او خود را تنها و بی کس دید و بعد از تأمل تصمیم کرد که نزد قوم داهی رفته در آنجا اقامت گزیند، تا پارتیها از کرده ٔ خود شاید پشیمان گردیده دوباره او را بسلطنت بطلبند.
آمدن تیرداد به ایران: اما وی تلّیوس، پس از اینکه از خارج شدن اردوان از ایران آگاه شد، از فرات گذشته تیرداد را برتخت نشانید. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 6، بند 36). در این وقت اُرْنُس پاد والی بین النهرین اول کسی بود که به استقبال رفته طرفدار تیرداد گردید. سین ناکس سردسته ٔمخالفین اردوان و پدرش آبداگز خزانه دار شاه و سایر رجال دولت هم چنین کردند و شهرهای یونانی بین النهرین دروازه ها را با بشاشت و خوشوقتی برای تیرداد گشودند، زیرا امیدوار بودند که شخصی که در میان رومیها اقامت داشته بمراتب بهتر از شاهی خواهد بود که در میان سکاهای غیر متمدّن بار آمده. شهرهای پارتی هم مثلاً آرِته می تا و هالوس مانند شهرهای یونانی رفتار کردند (اولی در سی تاسن بود، دومی را نتوانسته اند با محلی مطابقت دهند). اهالی سلوکیه بقدری در حسن پذیرائی افراط کردند که رفتارشان باتملق و چاپلوسی تماس یافت. اینها نه فقط تمام احتراماتی را که بر حسب عادت نسبت بشاه میکردند، بجا آوردند، بل سلف تیرداد را حرام زاده و غاصب تاج و تخت خواندند و نیز گفتند که او از خانواده ٔ اشکانی نبود. درمقابل این چاپلوسیها تیرداد با این یونانیها عهدی بسته بر حقوق مردم در اداره کردن شهرشان افزود. تا این وقت این شهر مجلس سنائی داشت، مرکب از سیصد نفر اشخاص مُسن ّ و ثروتمند و مردم هم نظارتی به اعمال سنا داشتند. اردوان بتازگی تغییری در قانون اساسی این شهر داده حکومت اشرافی را تقویت کرده بود. تیرداد عکس این سیاست را اتخاذ کرده، حکومت ملی را قوت داد. بعدتیرداد به تیسفون رفت، تا تاج بر سر گذارد و در این موقع، چون حضور بعض نجباء لازم بود و آنها آمدنشان را بتأخیر میانداختند، چند روزی گذشت و بالاخره در میان جمعی، سورِنا تاج را بر سر تیرداد گذارد. (معلوم است که این شخص از خانواده ٔ سورِن بوده). پس از آن، چون بین النهرین و بابل و تیسفون تیرداد را بسلطنت پذیرفته بودند، سایر قسمتهای مملکت هم مخالفتی نکردند. (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 6، بند 42). بعد تیرداد پرداخت به اینکه اردوان را گرفته بکشد یا لااقل او رااز حدود ایران براند، ولی برای این کار بمحاصره ٔ محلی که اردوان حرم و خزانه خود را در آنجا گذارده بود، اکتفاء کرد. از طرف دیگر رفتار اردوان در میان داهی ها طوری بود که رقت آنها را تحریک میکرد. مثلاً او قوت خود را از شکار بدست می آورد و لباس مندرس می پوشیدو همواره نشان میداد که از آن بلندی به چه پستی افتاده و مستحق ترحم و همراهی است. در مقابل این رفتار و تظاهرات اردوان، تیرداد خبطهائی کرد که در ابتدای سلطنت مشئوم بود. توضیح آنکه چون مقام خود را محکم دید، پنداشت که باید بعقیده ٔ خود کار کند و وزارت اعظم و مقامات دیگر دولتی را به اشخاصی که خودش انتخاب کرده بود، داد نه به آنهائی که متوقع بودند و انتظاررسیدن به این مقامات را داشتند و دیگر اینکه اشخاصی که درتاجگذاری تیرداد عمداً یا از جهت پیش آمد سوئی حاضر نشده بودند، اکنون میترسیدند که غیبت آنها بر ایشان گران تمام خواهد شد. تمامی این کیفیات دست بهم داده باعث شد که نجباء از راندن اردوان پشیمان گشتندو اشخاصی را نزد او فرستاده دعوتش کردند که بیاید واز نو تخت را اشغال کند. این اشخاص وقتی که وارد گرگان شدند، اردوان را در وضع بد و حقیری یافتند. دیدند که او با کمانش معاش خود را تحصیل میکند و در لباس مندرس است. در ابتداء اردوان درباره ٔ فرستادگان ظنین گشته تصور کرد که اینها برای گرفتن و تسلیم کردن او به تیرداد آمده اند، ولی دیری نگذشت که مأمورین خیال او را از این بابت راحت کرده اردوان را مطمئن ساختند که دشمن تیرداداند و در اظهاراتشان صادق. (تاسی توس، همانجا، بند 44). پس از آن اردوان پیشنهاد آنها را پذیرفت و قشونی از داهی ها و سکاها ترتیب داده بطرف مغرب راند و در این موقع لباس مندرس خود را تغییر نداد، تا هر بیننده را برقت آرد (باید در نظر داشت که تاسی توس فقط اسم سکاها را برده، ولی یوسف فلاویوس گوید، از داهی ها و سکاها. چون بالاتر گفته شد، که اردوان در میان داهی ها اقامت طولانی داشت، بحقیقت نزدیکتراست که تصور کنیم قشون او از داهی ها بوده و چون قوم داهی یکی از اقوام سکائی بود، بدین مناسبت اسم سکاها را هم برده اند. م.) در این وقت او با شتاب حرکت کرد، تا بدشمن مجال تهیه ٔ قواء ندهد و دوستانش فرصت نداشته باشند از تصمیمشان برگردند. اردوان بدین منوال به تیسفون نزدیک گردید، و حال آن که دشمن او، تیرداد، در تردید بود که چه کند. بعضی به او پیشنهاد میکردند بی اتلاف وقت به استقبال دشمن رود و تا قشون او از خستگی این راه طولانی بیرون نیامده، جنگ کند. برخی عقیده داشتند که تیرداد به بین النهرین عقب نشسته با ارامنه و مردمان دیگر شمال متحد شده و قشون رومی را که در اختیار وی تلیوس والی سوریه است و البته بمجرد رسیدن خبر آمدن اردوان، از فرات خواهد گذشت، بقوای خود افزوده بجنگ اردوان رود. عقیده ٔ آخری بد بود، زیرا در ابتدای امر تیرداد میبایست عقب نشیند و عقب نشینی در نظر مردم در حکم فرار است و اثرات شوم دارد. با وجود این چون تیرداد مرد جنگی نبود، این عقیده را پسندید بخصوص که وزیرش آبداگز طرفدار این عقیده شد. تیرداد از دجله گذشت تا نقشه ٔ خود را انجام دهد، ولی دیری نگذشت که تمام قشون او پراکند، بعضی به اردوی اردوان ملحق شدند و برخی بخانه های خودشان برگشتند (35 یا36 م.). در این احوال تیرداد با یک مشت مردم از فرات گذشته به سوریه رفت و خود را وقتی در امنیت دید که دوباره تحت الحمایه ٔ روم گردید. معلوم است که پس از آن اردوان از نو بتخت نشست، بی اینکه مجبور شده باشدجنگ کند، ولی مقام خود را چندان محکم ندید که باز بمسئله ٔ ارمنستان بپردازد یا با دولت روم ستیزه کند. بنابراین مهرداد پسر فَرس مَن گرجی در ارمنستان بماندو وی تلیوس هم از طرف فرات دچار اشکالاتی نگردید.
روابط روم با اردوان: از طرف دیگر تی بریوس که انقلابی را در ایران باعث شده بود، چون دید که نقشه اش پیش نرفت، مایل گردید به احوال جنگ خاتمه دهد و روابط دوستانه بین دولتین روم و پارت برقرار گردد. با این مقصود به وی تلیوس امر کرد این کار را انجام دهد. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 18، بند 4). و اواردوان را بکنار فرات دعوت کرد، تا عهد مودتی بین دولتین بسته شود. یوسف فلاویوس گوید که در جائی از فرات، چنانکه معمول بود، پلی از کشتی ها ساختند و تلاقی اردوان با والی سوریه در وسط پل روی داد و پس از اینکه عهد مودت بسته شد، هرودآن تی پاس، یکی از متحدین روم، اردوان و والی سوریه رابضیافتی طلبید و این میهمانی در زیر خیمه ٔ باشکوهی که در وسط پل زده بودند، برگزار شد. (همانجا، بند 4-5). در عهد مودت دولت روم متعهد شد که هیچ گونه کمکی بمدعیان سلطنت پارت نکند و اردوان از هرگونه ادّعائی راجع به ارمنستان صرف نظر کرد، در این ملاقات رومیهااردوان را بر آن داشتند که پسرش دارا را برای اظهارمودّت به روم بفرستد و رومیها چنان وانمودند که اردوان خواسته گروگانی به روم بدهد، تا بنماید که مناسباتش با دولت مزبور حسنه خواهد بود. لفظ گروگان را یوسف فلاویوس ذکر کرده (همانجا) و نیز سوئه تن و دیوکاسّیوس. (کتاب 59، بند 27). ولی معلوم نیست که قصد اردوان چنین بوده. شاید او پسرش را برای اثبات روابط دوستی به روم فرستاده. بعلاوه این اقدام که موافق مقام شاه پارت نبود، اردوان چنددانه کندر در آتشی که در جلو بیرق رومی و صورت امپراطور میسوختند، انداخت و رومیها این عمل او را علامت احترام و خضوع پنداشتند. (دیوکاسیّوس، همانجا). در باب این عهد باید گفت که شرایط آنرا در روم نمیدانستند و فقط وقتی شرایط افشاء شد که تی بریوس درگذشت (37 م.) و کالی گولا بجای او نشست. وقتی که رومیها از شرایط عهد مزبور مطلع شدند، مشعوف گشتند و این بهره مندی را از کفایت تی بریوس و تردستی وی تلّیوس دانستند، ولی در زمان کالی گولا انتشار دادند که اردوان اظهار کرده، من با ملت روم هیچ گاه خصومتی نداشته ام. طرف بغض و عداوت من تی بریوس بود، حالا که او درگذشته، با کالی گولا خصومتی ندارم و روابط مودت را حفظ خواهم کرد. خلاصه آنکه برای نمودن دوستی خود آنطور رفتار کرده و این فتح دیپلوماسی را از کالی گولا باید دانست. ولی حقیقت این است که این بهره مندیهای رومیها در دولت اشکانی نه از تی بریوس بود و نه ازکالی گولا، رومیها میبایست مرهون اُکتاویوس اُگوست باشند، که آن کنیزک فاسد رومی را بدربار فرهاد چهارم فرستاد و او منشاء اوضاعی گردید که نتیجه اش آن همه انقلابات درباری بود. گوئیم ( (آن همه)) زیرا با وقایعی، که ذکر شده، شرح این انقلابات هنوز خاتمه نیافته و پائین تر، کیفیات دنباله ٔ آن بیاید.
اغتشاش در ایالت بابل: در این وقت یا کمی پس از آن، اختلالی در یکی از ایالات غربی دولت پارت روی داد وشرح آن چنین بود: یهودیها از ازمنه ٔ قدیم در آسیای غربی پراکنده بودند و محل های یهودی نشین در ارمنستان، ماد، خوزستان، بین النهرین و سایر جاهای ایران کم نبود. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 16، بند 6) (موسی خورِن، تاریخ ارمنستان، کتاب 2، فصل 3، بند 2). بنای این مستعمرات از زمان بخت نصر دوم پادشاه بابل شروع شده بود و در همه جا عده ٔ یهودیها بیش از عده ٔ مردمان دیگر، که مجاور آنها بودند، رو به ترقی میرفت و مخصوصاً در بین النهرین و بابل بر عده ٔ یهودیها و اهمیت آنها میافزود، و حال آنکه سِلکوس و سایر پادشاهان سلوکی با آنها خصومت میورزیدند و آنها را از بابل به انطاکیه میبردند. (یوسف فلاویوس، کتاب 12، بند 3). چنین بود وضع آنها، تا دولت اشکانی بسط یافت و بابل ایالتی از دولت پارت گردید. در دوره ٔ سلطنت سلسله ٔ اشکانی وضع یهودیها خوب بود و دولت پارت از آنجا که تعصب مذهبی نداشت، متعرض آنها نمیشد. یهودیهای پارت انجمنی تشکیل کرده بودند که دولت اشکانی آنرا شناخته بود. این ها شهرهائی داشتند که مختص یهودیها بود. یک خزانه ٔ عمومی تأسیس کرده بودند و گاهگاه پولهائی با سی یا چهل هزار نفر به اورشلیم میفرستادند. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 18، بند 9). حکومت اشکانی کلیهً با نظر ملاطفت به یهودیها مینگریست و از آنها در مقابل یونانیها و سریانیها، که طرف اعتماد اشکانیها نبودند، استفاده میکرد. بنابراین یهودیها از دولت اشکانی رضایت داشتند و هیچ گاه مایل نبودند، اغتشاشی در مستعمرات یهود روی دهد. ولی دراین زمان وقایعی اتفاق افتاد که موجب بدبختی های بزرگ شد: دو جوان یهودی آسی نای و آنی لای نامان، که از اهل شهر نه آردا، یعنی شهری که خزانه ٔ عمومی یهود در آنجا بود، بشمار میرفتند، مورد تعدّی صاحب کارخانه ای که آنها را بکار میبرد، گردیدند و فرار کرده بشهر سرحدّی، که بین دو بازوی فرات واقع بود رفتند و مصمم گشتند، براه زنی بپردازند. با این مقصود دسته ای از جوانان را دور خود جمع کرده باعث ناامنی حول وحوش شدند. کارهای اینها چنین بود که باجی برای امنیت از اهالی میگرفتند و از مسافرین هدایائی دریافت میکردند. وقتی که طغیان آنها بالا گرفت، والی بابل مأمور قلع و قمع آنها گردید و برای اینکه بزودی و آسانی بهره مند شود، قرار داد که روز شنبه، که یهودیها کار نمیکنند، به آنها بتازد. ولی یهودیها بموقع از حرکت والی اطلاع یافته قرار دادند که روز شنبه را تعطیل نکنند و در نتیجه والی جنگ کرده شکست خورد. اردوان، چون از قضیه آگاه شد، دو برادر مزبور را بدربار خود خواست و برادر بزرگتر را، که آسی نای نام داشت، والی بابل کرد. این شخص ایالت بابل را با احتیاط و جدّی تمام اداره کرد و مدت 15سال در این شغل بماند (حدس میزنند از 19 تا 34 م.). پس از آن آنی لای عاشق زن یکی از نجبای پارتی، که فرمانده ساخلو بابل بود، گردید و چون نمیتوانست بر آن زن دست یابد، جنگی با فرمانده کرده او را بکشت و زن او را گرفت، ولی یهودیها برآشفته گفتند که این زن آئین بت پرستی را در جامعه ٔ یهود داخل میکند و در نتیجه از آسی نای خواستند که او برادرش را مجبور کند، زنش را طلاق دهد. اقدام او در این مسئله باعث شد که زن آنی لای او را مسموم کرد و پس از اینکه او درگذشت، آنی لای بی اجازه ٔ دربار حکومت بابل را بدست گرفت. این برادر، چون اشتیاق زیاد به راه زنی داشت، همین که بمسند حکومت نشست، درخاک ایالت هم جوارش، که در تحت حکومت مهرداد نام، پارتی بود، بنای تعدی را گذارد. مهرداد که از نجبای درجه ٔ اول پارت بشمار میرفت و علاوه بر آن یکی از دختران اردوان را ازدواج کرده بود، بمقام مقاومت برآمد ولی بهره مند نگردید، توضیح آنکه آنی لای بر او شبیخون زده قشونش را شکست داد و خود مهرداد را اسیر کرد. اگر چه او از کشتن مهرداد از جهت خویشاوندیش با اردوان ونیز از ترس اینکه شاه انتقام قتل او را از آنی لای و یهودیهای بابل بکشد، دست بازداشت، ولی اسیر خود را بسیار توهین کرد، زیرا او را سربرهنه بر خری سوار کرده از میدان جنگ نزد آنی لای بردند. بعد او مهرداد را آزاد کرد و والی نزد زنش برگشت ولی این زن حاضر نشد، توهینی را که آنی لای بشوهرش کرده بود، تحمل کند و گفت او را راحت نخواهد گذارد، مگر اینکه قشون تازه نفس دیگری جمع کرده انتقام خودرا از آنی لای بکشد. مهرداد درصدد جنگ برآمد و آنی لای بی واهمه بجنگ او رفت، ولی چون قشون خود را بجلگه ٔ گرم و خشکی بمسافت ده میل از بابل برد و بی آنکه به آنها استراحت دهد، جدال را شروع کرد، شکست خورد و در عوض بجان بابلی ها افتاده با آتش و آهن خسارات زیادی به آنها وارد کرد و بعد گریخته بشهر (نه آردا) رفت. بابلی ها تسلیم او را از اهالی شهر مزبور خواستند و چون آنها را یارای چنین اقدامی نبود، بابلیها خواستند قراری در این باب داده شود و بعد، وقتی که از قوه ٔ آنی لای آگاه شدند، شبی بر سپاهیان او، که مست یا در خواب بودند، تاخته همه را از دم شمشیر گذراندند. بدین ترتیب آنی لای و دسته ٔ سپاهیانش معدوم گشتند. بر اثر این قضیه بابلیها با یهودیها دشمن خونین شدند و این دو مردم با هم درافتادند. پس ازآن یهودیها، چون دیدند که در بابل نمیتوانند بمانند، کوچ کرده به سلوکیه رفتند و پنج سال در آن شهر اقامت گزیدند. در این اوان بین یونانیها و سریانیها منازعه ای بود و چون یهودیها سریانیها را از حیث نژاد بخودشان نزدیک میدانستند، طرفدار آنها شدند، ولی یونانیها زرنگی کرده با سریانیها کنار آمدند و هر دو برضد یهودیها قیام کردند. پس از آن جدالی روی داد که در آن پنجاه هزار یهودی تلف شد و مابقی به تیسفون رفتند. ولی در اینجا هم دشمنان یهودیها دست از تعقیب آنها برنداشتند و احوال این قوم چنین بود، تا آن که قرار گذاشتند، از شهرهای مهم مهاجرت کرده و در شهرهای کوچک زندگانی کنند. در چنین شهرها تمامی سکنه از آنها ترکیب میشد. (یوسف فلاویوس، تاریخ یهود، فصل 9، بند 9). قضیه ٔ دو برادر مذکور را با نتایجی که از آن حاصل شد، بعض نویسندگان جدید دلیل اوضاع بد دولت پارت تصور میکنند و مایلند دارای این عقیده باشند که در دولت پارت، مانند دولت عثمانی قرن نوزدهم میلادی، ملل و اقوام مختلف از جهت ضدیت مذهبی و نژادی و غیره بهم می افتادند و دولت مرکزی با نظر بی قیدی به این منازعات داخلی مینگریست. دولت پارت بعقیده ٔ آنها دولتی نبوده که وظیفه ٔ خود را حس کرده باشد، زیرا اول وظیفه ٔ دولت این است که امنیت را در داخله ٔ مملکت بر پایه ٔ محکمی نهد و تمام تبعه اش، از هر نژاد و مذهب و زبانی که باشند، در سایه ٔ این امنیت زندگانی کنند. این اصل صحیح است، ولی اگر بخواهیم از روی انصاف در این قضیه ٔ دو برادر مذکور قضاوت کنیم، باید بگوئیم که در تاریخ علمی نیست که اسلوب تحقیقاتش قیاسی باشد. اسلوب آن بر استقراء است و منطق اجازه نمیدهد که از یک قضیه ٔ جزئی این نتیجه ٔ کلی را بگیریم و بعد آن را شامل تمامی دوره ٔ اشکانی، که 475 سال دوام آن بود، بدانیم و دیگر نباید فراموش کرد که سلطنت اردوان زمان ضعف حکومت مرکزی است، دو دفعه اواز سلطنت افتاد (خلع او از سلطنت در دفعه ٔ دوم پائین تر بیاید) و چند دفعه با دشمنان داخلی و خارجی خود جنگید. بنابراین با گرفتاریهائی که داشت، مجبور بود این نوع مسائل داخلی را بنحوی برگزار کند و به اصطلاح سر و ته قضیه را بهم آرد. چون از اوضاع دولت پارت در قسمت تمدنی این کتاب (ایران باستان) مشروحاً صحبت خواهد بود، عجالهً به این اندازه تذکر اکتفاء کرده میگذریم.
راندن اردوان در دفعه ٔ دوم: از قرار معلوم اردوان پس از چندی باز مجبور گشته کناره گیرد. (فلاویوس، تاریخ یهود، کتاب 20، فصل 3، بند 1-3). جهت آنرا نمیدانیم، ولی باید مانند دفعه ٔ اول نجباء برضد او شده باشند و این حدس با احوال اردوان موافقت دارد. او شخصی بود سخت و شدیدالعمل. بنابراین اشخاصی که طرف بغض یا غضب او میشدند، برای امنیتشان چاره ٔ دیگر جز تحریک مردم و نجباء به انقلاب نداشتند. این دفعه اردوان نزد عزت پادشاه دست نشانده ٔ آدیابن، که مذهب موسوی را پذیرفته بود، رفت. (فلاویوس، همانجا). بعد از این قضیه، مجلس مهستان او را از سلطنت خلع کرده کین نام یا کین ناموس نامی را بجای او بر تخت نشاند. ولی عزت با اردوان همراهی کرد و مجلس مهستان جواب داد که کین نام هم اشکانی است و نمیتوان حق او را انکار کرد. مشکلاتی در این وقت بین شاه سابق و لاحق روی داد، ولی کین ناموس با اردوان کنار آمد، با این ترتیب که اردوان را دوباره بتخت خواند، و وقتی که او آمد، استعفاء کرده تاج را از سر خود برداشت و بر سر او نهاد. در این موقع اردوان بتمام دشمنانش عفو عمومی بخشید و عزت هم امنیت آنها را ضمانت کرد. اگرچه واضح است باز برای احتراز از سؤتفهیم توضیح میکنیم که عزت پادشاه آدیابن دست نشانده ٔ دولت پارت بود.
شورش سلوکیه: از وقایع سلطنت اردوان این بود که شهر سلوکیه، دوم شهر دولت پارت، بر اثر انقلاب دوم پارتیها و رفتن اردوان نزد عزت شورشی برپا کرد و خود را مستقل خواند. جهات این شورش و قیام را نمیدانیم، ولی گمان میرود که شهر یونانی، چون ضعف دولت پارت را دیده، قطع کرده که در این زمان موقع تجزیه ٔ پارت در رسیده و وقت است که سلوکیه از دولت مزبور جدا شود... (تاسی توس، سالنامه ها، کتاب 11، بند 8-9). مخصوصاً باید در نظر داشت که سلوکیه از تابعیت پارت هیچ گاه راضی نبود. اما اینکه میخواسته بکلی مستقل شود، یا در تحت حمایت روم دارای استقلال داخلی بیشتری گردد، معلوم نیست. بهرحال یونانیها در 40م. قیام کرده خودشان را جامعه ٔ مستقلی دانستند. از طرف دیگر دیده نمیشد که رومیها کمکی به آنها کرده باشند، زیرا مایل نبودند عهدی را که با اردوان بسته بودند، بهم بزنند. بنابراین شهر سلوکیه میبایست بپای خویش بایستد و بخویشتن تکیه دهد. اردوان بمقام حمله برآمد، ولی بهره مند نشد، زیرا شهر مزبور دفاعی سخت ازخود کرد، ولی بعدها پارتیها موفق گشتند که آن را ازنو تابع خود کنند. این واقعه در سلطنت دیگر روی داد، زیرا اردوان از قرار معلوم در 42 م. درگذشته. بعضی فوت او را در 44 م. میدانند، ولی سکه های او مینماید که سنه ٔ 42 م. صحیح تر است.
صفات اردوان: سلطنت اردوان از 10 تا 42 م. بود، ولی بعضی تا 42 و برخی مانند یوستی (نامهای ایرانی، ص 412) آنرا تا 40 م. میدانند. اگر سلطنت او را بعداز رفتن وُنن به ارمنستان بدانیم، از 17 تا 42 م. است. او شخصی بود تندخو و شدیدالعمل و گمان میرود که جهت انقلابات داخلی هم عدم اطمینانی بوده که نجباء ازاو داشته اند. بهرحال سلطنت او به اغتشاشات و انقلابات و جنگ ها گذشت و ایران در زمان او ضعیف گردید. اردوان استقامت رأی داشت، ولی عاقل نبود. بهترین دلیل این نظر نوشتن آن نامه ٔ وهن آمیز به تی بریوس قیصر روم است در ابتداء، و در آخر تمکین به اینکه از ارمنستان صرف نظر کرده به امور آن مملکت دخالتی نداشته باشد.بنابراین اردوان سوم، دوم شاه ایران پارتی است که ارمنستان را برومیها واگذارد. (در دفعه ٔ اول این کار را فرهادک کرد. م.) (ایران باستان ج 3 صص 2392-2413). و نیز به ص 2414 و 2416 و 2417 و 2423 و 2424 و 2429 و 2619 و 2649 رجوع شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) دوم پادشاه اشکانی و اواشک هشتم است. ژوستن گوید (کتاب 42، بند2) وی بعد ازفرهاد (متوفی به سال 127 ق. م.) عموی خود به تخت نشست و او پسر فری یاپَت بود. معلوم نیست که فرهاد از خود پسری باقی نگذارده بود یا پسری داشته، ولی در سنی بوده که نمی توانسته در اوضاع سخت آن روز زمام امور مملکت را به دست گیرد. به هرحال ژوستن گوید (کتاب 42، بند2): ( (اردوان را شاه کردند)) و مقصود همان مجلس مغستان یا مهستان است که در چنین احوال شاه را انتخاب میکرد. موقع پارت بعد از شکستی که از سکاها خورده بود از دو جهت باریک بود: یکی اینکه یونانیها و سکاها ممکن بود با هم متحد گشته مملکت پارت را تسخیر و در آنجا حکومت کنند و دیگر اینکه لشکر کارآزموده ٔ پارتی در دشت نبرد معدوم گشته بود و جمعآوری لشکری جدیدوقت و وسائل بسیار لازم داشت. از طرف دیگر رفتار هی مِروس در بابل مردم را از اشکانیان متنفر ساخته و چنانکه از مقدمه ٔ کتاب 42 تروگ پومپه معلوم است شهر مِس نیس بر او شوریده بود و بنابر این هی مروس نمیتوانست کمکی به اردوان برساند ولی از خوش بختی اشکانیان فاتحین در این وقت اقداماتی که خطرناک باشد، نکردند. یونانیها به اینکه انتقامی از فرهاد کشیدند، قانع گشته معلوم نیست چه شدند. شایدمانند یونانیهای زمان اردشیر دوم هخامنشی راه مغرب را پیش گرفته، از ایران بیرون رفتند. اما سکاها، چنانکه ژوستن گوید (کتاب 42، بند4): ( (به فتح خود و قتل و غارت پارت اکتفاء کرده بمرز و بومشان برگشتند)).
بنابراین موقع اردوان، که آن قدرسخت و باریک بود، از جهت پراکندن قوای دشمن بهتر گردید. چنانکه او توانست تمام حواس خود را بکارهای مهمتر مصروف دارد. گفتیم کارهای مهمتر، زیرا در این وقت خطری بزرگ بالای سر دولت جوان پارت آویخته بود. این خطر مانند تاخت وتاز سکاها نبود که موقتی باشد و دیر یا زود برطرف گردد، خطری بود که از صفحات دوردست می آمد. قبل از جلوس اردوان بتخت شروع شده بود و ایران در این زمان میبایست با آن روبرو گردد. این بیم خطر زرد بود که از این زمان سرحدات شمال شرقی ایران را تهدید کرد و با فاصله هائی زیاد در دوره ٔ اشکانیان و بعد ساسانیان امتداد یافت. تا آنکه در اوائل قرن هفتم هجری پافشاریهای 14 قرن ایرانیان در مقابل فشار این مردمان زردپوست درهم شکست و فتنه ای روی داد که در تاریخ نظیر ندارد. در مدت بیش از 14 قرن مردمان گوناگون از نژاد زردپوست یا مغول بسرحدات شمال شرقی ایران هجوم آوردند و جنگ های سخت و دراز روی داد که شرح آن بدوره های مختلف تاریخ ایران مربوط است. عجاله باید دید که خطر مزبور از کجا و در این زمان چه کرد؟
نهضت مردمان شمال شرقی: در مدخل و کتاب اول این تألیف (ایران باستان) کراراً از نهضت مردمان شمالی بطرف قفقازیه و ایران و آسیای صغیر، چه از طرف کوههای قفقاز و چه از طرف بوسفور تراکیه، صحبت داشتیم و در همانجا ذکر شد، که بیشتر این مردمان از شاخه ٔ هندواروپائی نژاد سفیدپوست یا آریائی ایرانی بوده اند.فقط در باب سکاها، که به ماد و آسیای صغیر در زمان هووَخ ْشَتر ریختند، عقاید مختلف است و بعضی آنها را از سکاهای پادشاهی، که هرودوت ذکر کرده، میدانند و این سکاها را از نژاد اصفر بشمار می آورند. بعد در ذکرقشون کشی داریوش اول یادآور شدیم که بقول هرودوت این سفر جنگی داریوش به سکائیه برای تنبیه آنان از تاخت و تازشان در ماد بود. در این جا مقصود ما از جنبش مردمان شمال شرقی نهضت مردمان مزبور، که از قفقازیه یا بوسفور تراکیه به آسیای غربی گذشتند، نیست بل میخواهیم از مردمانی صحبت داریم که از وسط آسیای وسطی یاحدود چین بطرف مغرب و جنوب رفتند و سیل نهضت آنان باعث وقایع مهم گردید، چه مردمانی که در سر راه آنها بودند بحرکت آمده، دولت هائی را خراب و دولت هائی بنا کردند. شرح این وقایع بدوره های مختلف تاریخ ایران و ممالک دیگر مربوط است. در این جا فقط میخواهیم بدانیم که منشاء این نهضت از کجا بود و به چه جهت و تقریباً از چه تاریخ حرکت این مردمان شروع گردید. راجع بعهد قدیم اطلاعات ما بر احوال مردمان آن طرف رود سیحون کم و بل هیچ است. مورخین و جغرافیون عهد قدیم نمیدانند که آن طرف سیحون چه مردمانی هستند و اگر گاهی اطلاعاتی میدهند گُنگ و ناقص است و روی هم رفته شبیه بداستان سرائی یا افسانه گوئی است. مثلاً آریماسپ ها و امثال آنها. (رجوع به صص 582- 584 ایران باستان شود). دردوره ٔ هخامنشی نیز نمیدانیم که ایرانیها با همسایگان خودشان در آن طرف رود سیحون چه روابطی داشته اند و بعد از جنگ کوروش بزرگ با ماساژت ها، که بقول هرودوت مساکنشان در آن طرف رود جیحون بود، و ملکه ای داشتند، چه شد و چه وقایعی روی داد. اطلاعات ما بر مردمان این صفحات چنین است. تا اسکندر به رود سیحون میرسد و با وجود نصیحت سردارانش که از رود مزبور نگذرد، از جهت نطق فرستاده ٔ سکاها، که به اسکندر برمیخورد، از رود میگذرد و سکاها پس از قدری جنگ عقب نشسته و مقدونیها آنها را دنبال کرده و خسته شده برمیگردند. بر اثراین جنگ اسکندر میفهمد که جنگ در این بیابانهای بی پایان آسیای وسطی ثمری ندارد. ولی مخاطراتش هویدا است. بنابراین زود سروته گفتگوی خود را با سکاها بهم آورده به این طرف سیحون میگذرد و راه هند را پیش میگیرد. بعد باز خبری نیست، تا دولت یونانی باختری تشکیل میشود و آن تیوخوس سوم سلوکی (223- 187 ق. م.) برای مطیع کردن آنها بباختر لشکر می کشد، ولی در همین هنگام واقعه ای روی می دهد که مخصوصاً جالب توجه است. او با وجود اینکه فاتح است، لازم میداند که دولت باختر باقی و قوی باشد. جهت این است که مردمانی از طرف شمال بحرکت آمده بباختر فشار میدهند و چنانکه میدانیم، دولت یونانی و باختری این زمان دارای سُغد و صفحات شمالی تر از سُغد است. بعد می بینیم که مهرداد جنگی در آن طرف جیحون کرده و مردم را به اطاعت خود درمی آورد و سترابون یکی از آن دو را توریئوآ مینامد. از این اطلاعات جسته و گریخته چه فهمیدیم ؟ تقریباً هیچ. آیا فهمیدیم که آن طرف رود سیحون چه مردمانی سکنی دارند و تا کجا این مردمان منتشرند؟ یک ملت اند یا از ملل گوناگون ؟ از یک نژادند یا نژادهای مختلف ؟ آریائی اند یا تورانی آلتائی ؟ صحراگرد صرف اند یا شهرهائی هم دارند؟ حکومتشان حکومت کوچک ملوک الطوایفی است یا دولتی بزرگ تشکیل کرده اند؟ زبانشان چیست ؟ اخلاق و عادات و درجه ٔتمدنشان چه ؟ چنین است نیز سئوالهای دیگر، هیچکدام از این مسائل حل نشد. بنابراین باید بنویسندگان یونانی و رومی اکتفاء نکرده نظری بروایات ملتی افکنیم که همسایه ٔ این مردمان بوده اند. تا شاید از نویسندگان این ملت بتوان اطلاعاتی تحصیل کرد. مقصود ما از ملت مزبور ملت چین است و در اینجاست که تاریخ ایران با تاریخ چین ارتباط مییابد. سرزمینی که مردمان زردپوست شمالی را از خود بیرون داده و آنها را به سر ملل دیگر ریخته، در تاریخ معروف به مغولستان است و باید از این مملکت شروع کنیم.
مختصری از سابقه ٔ تاریخی مغولستان: ابتدای تاریخ مغولستان خیلی تاریک و یگانه منبع آن روایات چینی است. این روایات راجع بطوایفی مختلف که تاریخشان با تاریخ چین ارتباطی دارد، اطلاعاتی میدهد. جای تردید نیست که زندگانی سیاسی فقط در قسمت شمال غربی مغولستان نشو و نما کرده و نیز در کنارهای شرقی و جنوبی آن. اما گوبی یا وسط مغولستان همیشه کویری بوده و دیگر این مطلب روشن است، که در جاهای مذکور دسته هائی از مغول ها 25 قرن قبل از میلاد بزندگانی چادرنشینی و صحراگردی میپرداخته اند، پیشه و کار آنها حشم داری بود و طوایف، بخصوص آنهایی که در شمال و شرق میزیستند، از حیث قومیت با هم تفاوتهائی داشته اند. اگر چه چینیها همه ٔ این طوایف را بی دی، یعنی وحشیهای شمالی، مینامیدند، ولی گمان قوی این است، که در میان بی دی ها نه فقط طوایف مغول، بل طوایف تاتار و منچو نیز بوده اند. نام هر قوم از اسم رئیس یا مدیر خود بوده و بر عده ٔ بومیهای اصلی همواره مردمانی که از چین می آمدند، میافزودند. مثلاً معلوم است که در 1797 ق. م. یکی از شاهزادگان ملوک الطوایف چینی، که گون لو نام داشت، هجرت کرده به مغولستان آمد و در اینجا بصحراگردی پرداخت. طوایف همواره با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند و گاهی هم با هم پیمان یگانگی می بستند. عادت اینها چنین بود که بطرف چین برای غارت و تاخت وتاز بروند. بنابراین چینی ها هدایائی برای طوایف فرستاده، امنیت خود را از این راهزنان میخریدند. در 480 ق. م. وقتی که چین بهفت بخش تقسیم شد، مغول ها غالباً با قسمتی بر ضد قسمت دیگر همراهی میکردند. این وضع باعث شد، که طوایف مغول بیشتر در چین تاخت وتاز کنند. چینی ها بستوه آمده متحد شدند و مردمان مغول را بطرف شمال راندند. بعد، سه قرن قبل ازمیلاد سه قسمت با هم اتحاد کرده، وحشی های شمالی را بیرون کردند و برای دفاع خود دیوارهائی طویل کشیدند. پس ازآن، وقتی که چین در تحت حکمرانی یک نفر شی خوآن دی، که از خانواده ٔ ثین بود، درآمد، او این دیوارهای جداگانه را بیکدیگر پیوست چنانکه یک دیوار بزرگ ترکیب یافت. این دیوار هنوز هم وجود دارد و یکی از عجایب عالم است. مغولهائی که از چین بطرف شمال رانده شده بودند، در 214 ق. م. به سه امارت نیرومند، که هر کدام را خانی اداره میکرد، تقسیم شدند: 1- در مشرق مغولستان، دون خو. 2- در مغولستان وسطی، هون نو، که از همه بزرگتر بود (هون نو را اکنون هون گویند). 3- در مغرب، یوئه چژی، یا چنانکه غالباً گویند یوئه چی. چون پس از ساخته شدن دیوار چین مغولها نمیتوانستند به آسانی در چین بتاخت و تاز بپردازند، خان هون نو (209- 174ق. م.) خان دون خو را مطیع کرده و یوئه چی ها را پراکنده، تمامی مغولستان را در تحت حکمرانی خود درآورد و دولت هون را که از منچورستان تا استپ های قرقیز و از دیوار بزرگ چین تا سرحد کنونی روسیه امتداد مییافت، تأسیس کرد. در 202 ق. م. خان این دولت، مودو نام، تاخت و تاز مهیبی در چین کرده بقدری باعث خرابی شد که فغفور چین مجبور گردید خان مغولستان را با خود مساوی بداند و تعهد کرد که شاهزاده خانم های چین را برای او بفرستد و همه ساله هدایائی به او بدهد. در زمان جانشینان مودو، چینی هائی که با شاهزاده خانم های چین به مغولستان می آمدند، به مغولها آموختند که چگونه مالیات بگیرند، نوشتجات و دفاتر دولتی را تنظیم و مملکت راموافق قوانین اداره کنند. اگر بخواهیم تاریخ مغولستان را از این زمان، که قرن دوم ق.م. است، دنبال کنیم، از موضوع خارج خواهیم شد، زیرا وقایع بعد مغولستان با دوره های دیگر تاریخ ایران مربوط است. بنابراین مقتضی است در اینجا ایستاده ببینیم از فشار هون ها به یوئه چی ها چه نتایجی روی داد. یوئه چی ها، چنانکه بالاترگفته شد از فشار هونها و از دست دادن مساکنشان مجبور گشتند جلای وطن کنند و زمین های تازه برای خود بیابند. بنابراین به دو بخش تقسیم شده، قسمت بزرگتر بطرف جنوب غربی رفت و بنوبت خود فشار بمردمانی داد که در آسیای وسطی در هر دو طرف رود سیحون و بل جیحون سکنی داشتند. این مردمان از طوایف مختلف بودند و چنانکه از تاریخ ایران میدانیم، مورخین و جغرافیون عهد قدیم اینها را ساک و داریوش اول سک مینامد. هرودوت و کتزیاس و بِرُس کلدانی از این مردمان سه قوم را مینامند، ماساژت ها، دربیک ها و داهیها. (رجوع به صص 446- 454 ایران باستان شود). نویسندگان دیگر اسامی ماساژت ها و داهیها و طخاریها و آسیائی ها یا آسیانی ها را ذکر میکنند. (سترابون، کتاب 11، فصل 8، بند8- ژوستن، کتاب 42، بند2- مقدمه ٔ تروک پومپه، کتاب 42). سترابون مردم داهی را دارای طوایفی موسوم به پی سوری و کسانتی میداند و نام ماساژت ها را شامل مردمانی موسوم به خوارزمیها و آتاسیها. داریوش اسم دو مردم را در جزو ایالات ایران ذکر میکند: سَک َ - هئوم وَرْک َ سَک - تیگر خئودَه ْ و هر دو در آسیای وسطی آن طرف رود سیحون اند. رجوع به ص 1452 ایران باستان شود. باید اعتراف کرد که اطلاعاتی که نویسندگان مزبور میدهند، گنگ است و بجز هرودوت که شمه ای از اخلاق و عادات و زندگانی ماساژت ها، یعنی مردمان عمده ٔ صفحات آن طرف سیحون، بیان کرده، دیگران بذکر اسامی طوایف اکتفاء ورزیده اند. بهرحال یوئه چیها به سر این مردمان ریخته، آنها را ازمساکنشان کندند، چنانکه طوایف سکائی هم مجبور گشتنداراضی تازه بدست آورده، در آنجاها بنشینند. بنابراین، نهضت مردمان سکائی هم شروع شد و سکائی و یوئه چی مخلوط با یکدیگر به پارت و باختر فشار آوردند. مخاطره بزرگ بود، زیرا این مردمان از حیث تمدن، از مردمان ایران و آسیای غربی کلیهً، خیلی پست تر بودند (نوشته های هرودوت، به صص 473- 474 ایران باستان رجوع شود) و اگر غالب می آمدند تمدن آسیای غربی، که در مدت قرونی زیاد از زندگانی سومریها و اکدیها- بابلیها و آسوریها - مادیها و پارسیها و یونانیها حاصل شده بود، ازمیان میرفت و جای آنرا وحشیگری و بربریت میگرفت. یعنی در آسیای غربی در این زمان همان اوضاع پیش می آمد که پس از چند قرن در اروپا در زیر فشار هونها روی داد و تمدن یونانی و رومی جای خود را در مدت قرونی به توحش واگذارد، ولی خوشبختانه ایران پارتی بعد از جنگهای عدیده بهره مند گشت جلو این سیل بزرگ را بگیرد و میتوان گفت که تمدن ایران را نجات داد. اما دولت یونانی باختر نتوانست سدّی در مقابل این مردمان گردد و از بیخ و بن جاروب شد. توضیح آنکه مردمان شمالی بطرف جنوب راندند، سکاها در زرنگ برقرار شدند و ازاین زمان زرنگ (درانگیانای نویسندگان یونانی) به سیستان معروف گردید. اینکه سهل است سکاها بطرف مشرق حرکت کرده، کابل را بدست آوردند و بعد بطرف هند رانده قسمت هائی را از آن تسخیر کردند و دولتی بوجود آمد که در تاریخ بدولت هندوسکائی معروف است. اما فشار مردمان شمالی مزبور به ایران و جنگهائی که پارتیها با آنها کردند، موافق نوشته های مورخین قدیم چنان بود که در این مبحث و مبحث دیگر شرحش بیاید.
جنگ اردوان با طخاریها: اردوان دوم خوب اهمیت خطر مردمان شمالی را دریافت و با وجود اینکه سکاهای همجوار، ایران پارت را غارت کرده و به اوطانشان برگشته بودند و عجاله ضدیتی با اردوان نداشتند، خود را مهیای جنگ باآنها کرده بمملکت طخاریها قشون کشید. این خبر میرساند که اردوان موقع را چنین تشخیص داده که باید سکاهارا بجای خودشان بنشاند یا باید کار دولت پارت را ساخته بداند. این هم معلوم است که جنگ تعرضی یا جنگ رابمملکت دشمن بردن بهتر از جنگ دفاعی است. طخاریها مردمانی بودند قوی و خود طخارستان تا نهضت مردمان شمالی جزء باختر بشمار میرفت. زیرا دولت یونانی و باختری در شمال تا حدود هونها پیش رفته بود. موافق گفته ٔ ژوستن (کتاب 42، بند2) اردوان بجنگ آنها رفت و در جدالی زخمی ببازو برداشته ازآن درگذشت. از شرح کیفیات این جنگ خبری از نویسندگان قدیم بما نرسیده است و نمیدانیم بعد از کشته شدن اردوان چه روی داده، ولی چون ترتیب جنگهای مشرق زمین این است که لشکر با مرگ پادشاه یا سردار کل، سست و متزلزل میشود، باید پنداشت که بعد از کشته شدن اردوان، پارتی ها عقب نشسته به پارت برگشته اند. بهرحال با کشته شدن دو پادشاه پارت در دوجنگ با سکاها در مدت چهارسال و با بی بهره مندی پارتی ها، موقع دولت پارت سخت گردید، ولی خوشبختانه بجای اردوان شخصی نشست که یکی از بزرگترین شاهان ایران است و بزرگش خوانده اند. او با دستی قوی مردمان شمالی راپس نشاند و دولت پارت را نه فقط نجات داد، بل حدود آن را بجاهائی رسانید که معلوم نیست، ایران پیش از این زمان، از طرف مشرق به آن حدود رسیده باشد. سلطنت اردوان دوم از 127 تا 124 ق.م. بود. دولت پارت از این ببعد داخل مرحله ٔ جدیدی میشود. در مرحله ٔ سابق، پارتی ها مبانی دولت خود را محکم کرده سلوکی ها را بکلی از ایران راندند. در مرحله ٔ جدید ایران پارتی با دولت روم یکی از دو دولتی هستند که عالم آن روز را در حیطه ٔ اقتدار خود دارند. اینک لازم میدانیم که بمناسبت نهضت یوئه چی ها بمغرب و جنوب و پس از آن سکاها بجنوب و پارتیها بمشرق، چون میدان عملیات و زدوخوردها باختر است، شمه ای از دولت یونانی و باختری بگوئیم و نیزاز نویسندگان چینی راجع به این زمان یوئه چیها، باختریها و پارت. چنانکه بالاتر گفته شد. (ص 2073 ایران باستان). دیودوت والی باختر در زمان آن تیوخوس دوم بر ضد دولت سلوکی در 256 هَ.ق. قیام کرد. یونانیهای این صفحه مستقل شدند و این دولت از این زمان بنام دولت یونانی و باختری معروف گردید. سلوکی ها در ابتداء از عهده ٔ این دولت برنیامدند و بعد از دیودوت اول، پسر او دیودوت دوم بتخت نشست. بعد از دیودوت دوم، اِوتی دِموس پادشاه شد و از 222 تا 190 ق. م. سلطنت کرد. آن تیوخوس سوم سلوکی با او جنگید و شکستش داد. ولی بعد چنین صلاح دید که در مقابل مردمان تورانی زردپوست که از شمال به سُغد فشار میدادند، از او تقویت کند.بنابراین پادشاهی او را شناخت. پسر او دِمتریوس بنای جهانگیری را در این قسمت آسیا گذارد. از طرف شمال از سُغد گذشته به فونیان رسید و بصفحه ٔ طخاریها در آن طرف سیحون دست انداخت وبعد به راهی که از تاریم و صفحه ٔ تاتارها میگذشت استیلاء یافت. در جنوب هم یونانیها تا سندوپتاله رانده مملکتی وسیع بدست آوردند.مقصود یونانی های باختر این بود که بین اقیانوس هندوچینی ها واسطه ٔ مبادلات تجارتی باشند. در این زمان ترقی باختر فوق العاده بود. ژوستن گوید که باختر هزار شهر داشت. اگر چه این عدد بنظر اغراق میاید، ولی ممکن است مقصود نویسنده ٔ قدیم مزبور، باختر بالاخص نبوده، او دولت باختر را که از ترکستان شرقی تا اقیانوس هندامتداد داشته، در نظر گرفته بوده. بهرحال دیری نگذشت که برای دمتریوس یک نفر مدعی اِوکراتید نام پیدا شد. او برضد دمتریوس قیام کرده، تاج و تخت باختر را غصب کرد. این شخص هم خیلی کاری بود، ولی بدست پسرش هلی اُکُل نام، چنانکه بالاتر گفتیم، کشته شد. بعد مقارن این احوال مهرداد اول اشکانی، نظری بباختر انداخته، در صدد برآمد، که آنرا مانند زمان قبل از اسکندر به ایران ضمیمه کند. چنین هم شد، زیرا یونانیها مجبور گشتند باختر را به اشکانیان داده و خودشان بطرف جنوب رفته، در کابل برقرار شوند. (139 ق. م.). این احوال تا 127 ق.م. پائید، و در این زمان سکاها در تحت فشار یوئه چیها بباختر ریختند. جهت این نهضت، چنانکه بالاتر ذکر شد، هونها بودند. آنها به سر مردمی از نژادزردپوست معروف به یوئه چیها ریخته، مساکن آنها را انتزاع کردند. اینها هم بنوبت خود به سکاها فشار آورده آنها را از مساکنشان راندند و سکاها هم چاره نداشتند، جز اینکه بطرف جنوب بروند. ولی چون ایران پارتی سدّی محکم بود، ناچار بجای اینکه به خراسان بریزند، بطرف باختر رفتند، و در افغانستان کنونی برقرار شدند (تقریباً 127 ق.م.) یونانیهای باختر هم چاره را دراین دیدند که بطرف جنوب شرقی رفته در کابل و وادی سند محکم تر بنشینند. در ابتداء، در این کار بهرمند بودند، چنانکه در سلطنت مناندر نامی حکمرانی آنها در اینجا بسط یافت (بعد از 126 ق.م.) و دولتی تأسیس گشت که در تاریخ موسوم است بدولت هندویونانی. پایتخت آن در چاکله بود که بیونانی اِوتی دِمیا مینامیدند، ولی طولی نکشید که آنها هم تابع همان سکاها گشتند وسکاها در اینجا دولتی تأسیس کردند که در تاریخ معروف به دولت هندوسکائی است. این واقعه در سلطنت جانشین مناندر، هِرمِس نامی وقوع یافت. از این زمان یونانیها ضعیف گشته، بمرور تحلیل رفتند و تمدن یونانی خاموش گردید. راست است که در ابتداء چنانکه مسکوکات یونانی نشان میدهد، زبان یونانی روی سکه ها، حتی در دولت سکائی معمول است ولی روی این سکه ها از زمان اِوکراتید غیر از زبان یونانی یک زبان دیگر هم که شعبه ای اززبان سانسکریتی است دیده میشود. خط این سکه ها هم بخط سامی (فینیقی) شباهت دارد (شاید خط آرامی باشد، که در آسیای غربی رواج داشت). بنابر مختصر مذکور این نتیجه حاصل میشود که دولت باختر و یونانی 150 سال تقریباً پائید و بعد جزء دولت هندوسکائی گردید. زبان یونانی چنانکه گوت شمید گوید تا یکصد میلادی استعمال میشد، ولی بعد از آن از میان رفت و فقط خطوط یونانی بیمعنی استعمال میکردند. در باب تاریخ آن اطلاعات خیلی کم بود، زیرا نویسندگان یونانی چیزهای کمی از آن گفته بودند، ولی از وقتی که کاوشهائی در افغانستان شده ومسکوکاتی بدست آمده، بعض مطالب روشنتر گشته، ولی باز بقدر کفایت روشن نیست و سوءالات زیاد بی جواب میماند. چیزی که معلوم میباشد، اینست که یونانی ها در زمان سلطنت دمتریوس و اوکراتید فعالیت زیاد بروز دادند و چنانکه بالاتر از قول ژوستن گفته شد، باختر دارای هزار شهر بود، ولی این را هم باید گفت که جنگهای زیادی، که یونانیها در شمال با سُغد و در جاهای دیگر با هرات و زرنگ و رُخج و مردمان ساحل سند نمودند، اینها را ضعیف کرد و در نتیجه درمقابل پارتیها نتوانستند مقاومت کنند. در باب حدود دولت پارت در این قسمت ایران قدیم، باید گفت که عقیده یکی نیست. بعضی گویند که دولت پارت تا کوههای هند و کوشان و هیمالیا و رود سند بسط مییافت. دیودور گوید که مهرداد اول به هند لشکر کشید، ولی برخی عقیده ٔ ژوستن را ترجیح میدهند و معتقدند که اگر هم مهرداد هند شرقی را تصرف کرده حکمرانی او در این جا بواسطه ٔ دوری دیر نپائیده. (گوت شمید، تاریخ ایران الخ، ص 50). و دولت پارت در مشرق از پاراپامیزاد به آن طرف تجاوز نمیکرد. مقصود از نگارش این سطور دولت یونانی و باختری بود که علمدار تمدن یونانی در مشرق ایران بشمار میرفت و بواسطه ٔ نهضت پارتیها بمشرق و سکاها بجنوب منقرض شد. در خاتمه باز باید بگوئیم که زبان یونانی در سکه های دولت هندوسکائی زمانی پس از انقراض دولت یونانی و باختری معمول بود و بنابراین باید حدس زد که معرفت یونانی در ردیف معرفت هندی در اینجا مدتی دوام داشت. (گوت شمید، تاریخ ایران الخ، صص 44-50). بودن سکاها در آن طرف رود سیحون مضمون لوحه های داریوش اول را که در 1304 در همدان و در 1312 هَ.ش. در تخت جمشید پیدا شده تأیید میکند. زیرا داریوش اول درلوحه های مزبور میگوید حدود ممالک او از سکاها که آن طرف سُغد سکنی دارند تا کوشا (حبشه) است. آن طرف سُغد با شمال شرقی سمرقند یا مشرق خوقند مطابقت میکند و این صفحه را حالا فرغانه می نامند. در این لوحه ها، داریوش سکاها را نمی نامد، ولی در کتیبه ٔ نقش رستم در جزء مردمانی که به او باج میدهند، اسم دو قوم سکائی را میبرد: سَک َ هئوم َوَرک َ و سَک َ تیگرَخود. نویسندگان یونانی (مثلاً سترابون) اینها را ساکاروک یا ساکارولی می نامند. ولی حالا این عقیده قوت یافته که این سکاها همان طخاریها بودند که در قرون اول اسلامی اعراب آنها را در باختر یافتند. اگر چه بالاتر گفتیم، باز تکرار زائد نیست که در همین زمان سکاها به زرنگ ریخته و این صفحه اسم خود را به سکستان تبدیل کرد و سکستان بمرور به سیستان مبدل شد. یکی از پادشاهان نامی سیستان، گون دوفار نام داشته و موافق یک داستان هندی، توماس یکی از حواریون مسیح در زمان او در سال 29 م. به هند رفته. این پادشاه جاهای زیاد در تحت حکمرانی داشته و سکه های او در هرات و قندهار و سیستان بدست آمده و نیز بندرت در پنجاب هند. (گوت شمید، تاریخ ایران - الخ). اطلاعاتی که ذکر شد از نوشته های یک نفر مورخ چینی بدست آمده و او از اطلاعات یک نفر تاجر چینی که به این صفحات آمده، استفاده کرده و دیگر اینکه فغفور چین نماینده ای نزد یوئه چیها فرستاد که بمساکن قدیمشان برگردند، زیرا امیدوار بود که بواسطه ٔ ضدیت اینها با هونها، راه کاروان رواز چین بباختر و رخج باز شود، ولی یوئه چیها بقدری از مساکن تازه شان راضی بودند که این تکلیف را قبول نکردند و نماینده ٔ مزبور که نامش چانک کی یِن بود در سال 126 ق. م. بی انجام مقصود به چین برگشت و در راه دو دفعه دچار هونها گردید. این شخص اطلاعی نیز راجع به پارت میدهد. چون اطلاعات مزبور برای تاریخ پارت بی اهمیت نیست، ذکر میکنیم. او گوید که سرحد آن سی (یعنی پارت) در این زمان رود وی (جیحون) بود، مردم پارت بوسیله ٔ گاری و کشتی با مردم همجوار مراوده داشته و گاهی تا هزارلی (تقریباً پانصد و پنجاه کیلومتر) داخل مملکت همجوار میشدند. پارتیها سکه با صورت شاه میزدند، روی پوست آهو مینوشتند و نوشته ها افقی بود (در چینی عمودی است). بعد نماینده ٔ چین از ممالکی حرف میزند که در ساحل دریای مغرب واقع شده و مردم آن صفحات بزراعت عشق دارند و برنج زیاد میکارند زیرا هوا مرطوبی است. معلوم است که مقصود از دریای مغرب، دریای گرگان است و از صفحات، مازندران و گیلان. از اینجا معلوم میشود که دولت پارت به این صفحات هم دست انداخته بوده و باید این کار در زمان مهرداد اول شده باشد. چینی مزبور از دولت یونانی و باختری نیز حرف میزند و آنرا تاهی یا می نامد. او میگویدکه در شمال بعد از تاهی یا، یوئه چیها هستند و در تاآن سی (یعنی پارت) مردمانی زندگانی میکنند که چشمانشان گرد است، ریشهای پرپشت دارند و سبیل هایشان نیز همانطور است. لهجه شان مختلف است، ولی همه زبان یکدیگر رامیفهمند. تجار زیرک دارند، ابریشم و رنگ برقیرا درست میکنند، ولی از آن سی ها عقب هستند. بعد در زمان دیگر از منابع چینی اینطور مستفاد میشود که وقتی که دولت یونانی و باختری به کابل و وادی سند منتقل شده بود، فغفور چین مأمورینی به آن دولت فرستاد، ولی مأمورین مزبور بعد از چندی به چین برگشتند و بر اثر راپورتهای آنها، دولت چین بواسطه ٔ دوری آن از دولت هند ویونانی روابط را با آن قطع کرد. (گوت شمید، تاریخ ایران ص 65-102). از شرح مذکور روشن است که در این زمان، ایرانیها با سکاها در گیرودار بوده اند و چنین بنظرمیرسد که جنگ ایران و توران که در داستانهای ما بزمان کیانیان نسبت داده شده، همین جنگها بوده، یوئه چیها طخاریها را بحرکت آورده اند و طخاریها بسر باختریهاریخته اند. بعد جنگهای ایران و توران شروع شده است. باختر این زمان هم، چنانکه گفته شد، در شمال شامل باختر و مرو و سُغد و آن طرف سغد بوده. در قرون بعد درداستانهای ما محلها محفوظ مانده ولی چون دوره ٔ اشکانی را در دوره ٔ ساسانی دوست نداشته اند، وقایع این زمان را بدوره ٔ کیانی نسبت داده، کارهای مهرداد دوم رابه کیخسرو داستانی بسته اند، یا اینکه از روی سهو و اشتباه، زمان را تغییر داده اند. بهرحال تاریخ نشان نمیدهد که در زمان هخامنشی ها، تورانیها خواسته باشند به ایران بیایند، بلکه بعکس در دوره ٔ مزبور ایرانیهامیخواستند به آن طرف حمله کنند، چنانکه کردند و دو قوم سکائی هم تابع شدند. یک چیز هم نظری را که اظهار کردیم تأیید میکند: مردان داستانها را پهلوان مینامند و حالا برای ما روشن است، که پهلوان یعنی منسوب بپارت. الف و نون علامت نسبت است نه علامت صیغه ٔ جمع و نظایر آن در پارسی زیاد است. در اسامی پهلوانان هم اگر دقیق شویم، می بینیم که بعض پهلوانان شاهان اشکانیند. مثلا گودرز پسر گیو شاه اشکانی است، قارن، یکی از خانواده های اشکانی است. فرهاد اسم پنج شاه اشکانی است، میلاد مصحف مهرداد است. در دوره ٔ اشکانی بتمام این اسامی برمیخوریم و دراین کتاب هم این اسامی ذکر شده و خواهد شد. هر چه پیشتر رویم، این نظر ثابت تر خواهد شد که دوره ٔ پارتی همان دوره ٔ پهلوانی است و مردان آن دوره شاهان اشکانی یا پارتیها هستند، مخصوصاً وقتی که بمدارک ارمنی دوره ٔ پارتی رسیدیم، این نظر روشن تر خواهد بود. در اینجا بعلاوه ٔ تذکری که دادیم، لازم میدانیم یک تذکر دیگر نیز بدهیم و آن مربوط بلفظ تورانی است. اکنون وقتی که میگوئیم تورانی باید یک کلمه هم به آن بیفزائیم آلتائی یا غیر آلتائی. زیرا تورانیهای آلتائی از نژاد زردپوست اند و غیر آلتائی همان آریائیها میباشند (نظری به ص 154 ایران باستان). چون ایرانیها بیشتر با طخاریها سرو کار داشته اند و اینها از آریانهای سکائی بوده اند، پس میتوان گفت که ایرانیها با تورانیهای غیر آلتائی در زدوخورد بوده اند و آنها بباختر ریخته اند. اما اینکه طخاریها از زردپوست ها نبوده اند، این نکته ثابت شده است. اولاً از زبان آنها این نکته مسلم است و دیگر چندسال قبل در تورفان، که از مستملکات غربی چین است، کتابهائی بدست آمد و سه زبان در این کتابها یافتند، یکی از آنها طخاری است و این زبان هم بزبانهای ایران شمالی نزدیک است. ما در این باب در جای خود صحبت خواهیم داشت. عجاله برای اینکه از موضوع خیلی دور نرفته باشیم، به این مختصرتذکر اکتفا میورزیم. پس مردمانی که بباختر ریخته اند آریانی بوده اند. این نکته برای تعیین نژاد افغانها اهمیت دارد. اهالی باختر تا این زمان از آریانهای ایرانی بودند. (ص 155 ایران باستان). در این زمان هم آریانها به آن سرزمین رفته اند زبان کنونی افغانها که پختو یا پشتو و تقریباً همان زبان پارسی است، یکی از دلایل این نظر است. (ایران باستان صص 2247-2266). و نیز رجوع به ص 2276 و 2612 و 2657 شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) چهارم پادشاه اشکانی. بین مورخین راجع بترتیب شاهان اشکانی پس از بلاش اول اختلاف است: گوت شمید بعد از بلاش اول سه تن را نام میبرد: بلاش دوم، پاکر دوم، اردوان چهارم. و یوستی اردوان چهارم را بیست وسومین شاه اشکانی میداند. (نامهای ایرانی ص 412). و برخی او را اشک سی ویکم نوشته اند. هویت و مدت سلطنت این پادشاه مشخص نیست. رجوع شود به ایران باستان ص 2462 و 2465 و 2469 و 2520 و 2676 و ایران باستان ص 546- 547 و یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 314.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) بلاشان. رجوع به اردوان بن بلاشان شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) بزرگ پادشاه اشغانی بیست و سه سال پادشاه بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 18). فردوسی در شاهنامه گوید:
چو بنشست بهرام از اشکانیان
ببخشید گنجی به ارزانیان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز با اصفهان
که داننده خواندیش مر ز مهان
به اصطخر شد بابک از دست او
که تنّین خروشان بُد از شست او
چه کوتاه شد شاخ و هم بیخشان
نگوید جهاندیده تاریخشان.
از گفتار فردوسی پیداست که اردوان بزرگ را همان اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی دانسته است ولی نام وی بهرام نبوده است. رجوع به اردوان پنجم شود. حمزه ٔ اصفهانی در جدول سوم از قسم دوم اسامی شاهان اشکانی دوازدهمین پادشاه اشکانی را بنام ( (اردوان الکبیر الاشکانان)) و مدت سلطنت او را ( (کج)) (23 سال) نویسدو او پس از ( (اردوان بن بلاشان)) و پیش از ( (خسروبن الاشکانان)) سلطنت کرده است. (ایران باستان ص 2555). در مجمل التواریخ و القصص (ص 32) پس از ذکر ( (اردوان بن بلاشان)) آمده: ( (اردوان بزرگ بن اشکانان)) و در ص 59 گوید: ( (پادشاهی اردوان بزرگ بن اشکان بیست وسه سال)) و پس از او ( (خسروبن اشکانان)) و ( (به آفرید)) و ( (بلاش)) و ( (نرسی)) و ( (اردوان کوچک)) را یاد کند. بنابراین مؤلف مجمل التواریخ مانند بسیاری از مورخین وبرخلاف فردوسی، اردوان آخرین پادشاه اشکانی را ( (اردوان کوچک)) دانسته است. رجوع به اردوان اصغر و فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 18 و ایران باستان ص 2541، 2542، 2564 شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) اکبر اردوان بن اشکان. هشتمین پادشاه اشکانی بروایت دوم طبری در تاریخ الامم والملوک و مسعودی در التنبیه و الاشراف و ابن اثیر درکامل و او 12 سال سلطنت کرده است. (ایران باستان ص 2548 و 2552 و 2571). و رجوع به اردوان بزرگ شود).
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) اصغر آخرین پادشاه اشکانی به روایت ثعالبی در غرر اخبار ملوک الفرس و مطهربن ظاهرالمقدسی در کتاب البدء و التاریخ (جزء3 ص 155) و ابن اثیر (در تاریخ کامل، جزء1 ص 127) و حمزه در جدول چهارم از کتاب سنی ملوک الارض و ابوعلی مسکویه در تجارب الامم (ج 1، ص 78) و طبری درتاریخ الامم والملوک (جزء2 ص 11) و جاحظ در کتاب التاج (ص 29). رجوع به اردوان پنجم و ایران باستان ص 2546، 2552، 2556، 2564، 2567، 2568، 2570، 2571 شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) اخیر هیجدهمین پادشاه اشکانی طبق جدولی از قسم دوم (اسامی پادشاهان اشکانی) به روایت حمزه. رجوع به اردوان پنجم شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) احمر. نام این پادشاه اشکانی در کتاب التاج جاحظ (ص 29، 118، 151) آمده و احمدزکی پاشا محشی کتاب گوید (حاشیه ٔ 6 ص 29): کلمه ( (الاحمر)) تحریف من الناسخ للفظه ( (الاصغر)) - انتهی. و محتمل است که محرف اردوان اخیر (مذکور در کتاب حمزه) باشد. و رجوع به اردوان بن بلاشان شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ابن نرسی نام هفتمین یا هشتمین یا دوازدهمین پادشاه اشکانی بروایات ابوریحان بیرونی و حمداﷲ مستوفی و خوندمیر و سپهر مؤلف ناسخ التواریخ. (ایران باستان ص 2578، 2580، 2581).
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ابن بلاشان. نسب او با پدر میرود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 18) مؤلف مجمل التواریخ آرد (ص 59): پادشاهی اردوان بن بلاشان سیزده سال بود. مؤلف حبیب السیر (ج 1 ص 76) آرد: اردوان بلاشان ملقب به احمر بود و به اعتقاد حمداﷲ مستوفی مدت سیزده سال پادشاهی کرد و در جنگ اردوان بن اشغ بقتل رسید. و رجوع به فارسنامه ص 32 و اردوان پنجم در همین لغت نامه و ایران باستان ص 2548، 2549، 2554، 2555، 2577، 2580 و 2590 شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ابن اشکانان. رجوع به اردوان بزرگ و مجمل التواریخ و القصص ص 32 شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) ابن ایلاووس مسعودی در مروج الذهب بنقل از ابوعبیده معمربن المثنی التیمی (دربعض نسخ الیمنی) نام نهمین پادشاه اشکانی را ایلاووس بن اردوان بن ایلاووس آورده است. (ایران باستان ص 2551) و محتمل است که ( (ایلاووس)) مصحف ( (بلاش)) باشد.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) آفدم یا افدم آخرین پادشاه اشکانی: و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست آفدم یعنی آخر. (مجمل التواریخ و القصص ص 32). رجوع به اردوان پنجم شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) نام ولایتی است بسیار وسیع. (برهان قاطع) (غیاث اللغات).
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) قاصد امیر شاه ملک نزد دایمسک خان. رجوع به حبط ج 2ص 403 و 404 شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) یکی از نوکران میرزا اسکندردر شیراز که میرزاابراهیم سلطان تیموری آنان را بندکرده مصحوب معتمدی به خراسان روانه گردانید و بندیان در خان حبش موکل خود را به قتل رسانیده به کندمان شتافتند و نزد میرزابایقرا شدند. (حبط ج 2 ص 192).
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) سکه ای در عراق عجم بدست آمده از اردوان نامی با این نوشته ٔ منقوش: آراق ملکو، یعنی پادشاه عراق. (ایران باستان ص 2680).
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) عموی فرهاد دوم که در جنگ با یوئه چی ها از پا درآمد. (ایران باستان ص 2088).
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) رئیس قراولان مخصوص خشیارشا، شاهنشاه هخامنشی. وی در سال 466 ق.م. کنگاشی بر ضد شاه ترتیب داده خواجه ای را میتری دات (مهرداد) نام در آن داخل کرد.کتزیاس نام این خواجه را اسپاتامیترس نوشته است. اردوان بدستیاری خواجه ٔ مزبور شب وارد خوابگاه خشیارشا شده او را در خواب کشت. پس از این واقعه نزد اردشیر، پسر سوم خشیارشا رفته او را از فوت شاه آگاه کرد و گفت که قتل شاه کار داریوش پسر بزرگ خشیارشاست. او برای رسیدن بتخت اینکار کرده و خود اردشیر هم در خطر است. سخنان اردوان چنان در مزاج اردشیر نوجوان اثر کرد که در حال برای کشیدن انتقام پدر و حفظ جان خود بسرای داریوش رفته به همدستی اردوان و چندتن از قراولان او را بکشت. و سپس اردوان اردشیر را بر تخت نشانید با این مقصود که چندی با او مماشات کند تا موقع قتلش برسد و خود تخت را تصاحب کند. جهت امیدواری او را از اینجا باید دانست که در زمان خشیارشا اعتبار زیاد یافته بود و هفت پسر اومشاغل مهم در دوائر دولتی داشتند. (رجوع به ایران باستان ص 904، 905 شود) در مدت چند ماه اردوان راتق وفاتق و شاه حقیقی بود، تا اینکه خواست اردشیر را هم از میان بردارد، ولی این دفعه گرفتار شد. کتزیاس تفصیل قضیه را چنین نوشته: آمتیس، که دختر خشیارشا و خواهر اردشیر بود مورد شکایت شوهرش بغابوخش (مگابیز یونانیان) واقع شد. اردشیر خواهر خود را سخت ملامت کردو با وجود این ترضیه ٔ خاطر شوهرش بعمل نیامد و بغابوخش بقدری کینه ٔ زن را در دل گرفت که بزودی بغض خود را شامل شاه هم کرد و چون اردوان هم نسبت بشاه سوء قصد می ورزید، این دو تن بیکدیگر نزدیک شده برای اجرای مقصود واحد هم قسم گشتند. بغابوخش از ترس یا جهت دیگری نزد شاه رفته سر را افشا کرد و بحکم اردشیر اردوان را گرفته بمحبس انداختند. پس از آن تحقیقات و استنطاقات قضیه ٔ کشته شدن خشیارشا کشف و شرکت مهرداد خواجه معلوم شد. در نتیجه خواجه را بجرم شرکت در قتل مذکور و قتل داریوش برادر شاه، با زجرهای شدید کشتند ولی اردوان چون صاحب قوم و قبیله ٔ متنفذی در باختر بود، چندی در حبس بماند تا آنکه او را هم در جدال سختی با سه تن از پسرانش کشتند و بغابوخش که در این جدال زخم برداشته بود بکمک طبیب یونانی آپُولﱡنیدِس نام معالجه شد و با زن خود آشتی کرد. دیودور سیسیلی شرح قضیه را طور دیگر نوشته، این مورخ گوید (کتاب 11، بند69): اردوان یکنفر گرگانی بود، که میخواست بتخت برسد با این مقصود شبانه داخل اطاق خشیارشا گردیده او را کشت. بعد خواست سه پسر او را هم بکشد و چون ویشتاسپ والی باختر غائب بود، به داریوش و اردشیر پرداخت وبه اردشیر چنین وانمود، که خشیارشا را داریوش کشته و بر اثر این تهمت اردشیر در خشم شده برادر خود را کشت. بعد اردوان به اردشیر حمله کرد، ولی او بمقام مدافعه برآمده زخم خفیفی برداشت و ضربتی مهلک به اردوان زده کار او را بساخت. ژوستین این واقعه را چنین ذکر کرده (کتاب 3، بند1): اردشیر از اردوان خواست که قشون خود را سان بدهد و در حین سان دیدن به او گفت، جوشن من خیلی کوتاه است، اردوان در حال جوشن خود را کند، که بشاه تقدیم کند و چون برهنه ماند، اردشیر شمشیر خود را کشیده به تن او فرو برد و امر کرد، پسران او را گرفتند. پلوتارک از قول، دی نُن نوشته که ارودان در مدت هفت ماه نیابت سلطنت میکرد و بعضی گمان می کنند، که نیابت او از طرف ویشتاسپ پسر خشیارشا والی باختر بوده. رجوع به ایران باستان صص 908- 909 شود. ظاهراً همین اردوان است که تمیستوکل پس از ورود به ایران نزد او شده گفت، من یونانی کامل هستم و لازم است راجع بمطلبی که شاه علاقه ٔ کامل به آن دارد بحضور شاه برسم. اردوان جواب داد: ای بیگانه، قوانین انسان در همه جا یکی نیست، آنچه برای جمعی خوب است، برای عده ای بد است، ولی چیزی که برای همه خوب میباشد، این است که هر قوم قوانین مملکت خود را رعایت کند. شما یونانیها آزادی و برابری را از هر چیز برتر میدانید، یکی از بهترین قوانین ما این است که شاه را محترم بداریم و او را صورت خدائی بدانیم، که حافظ همه چیز است، پس اگر خواهی عادات ما را بجا آورده او را بپرستی مانند ما میتوانی او را ببینی و با او حرف بزنی (مقصود از پرستیدن که یونانیها استعمال میکنند بزانو درآمدن یا بخاک افتادن است. م). اگر عقیده ٔ دیگری داری، باید بتوسط شخصی با او حرف بزنی، زیرا عادت پارسی بر این است، که کسی نمیتواند شاه را ببیند، مگر اینکه اول او را پرستش کند. تمیستوکل در جواب چنین گفت: اردوان، من به اینجا با این مقصود آمده ام، که افتخارات و قدرت شاه را زیاد کنم. البته اطاعت از قوانین شما خواهم کرد، زیرا اراده خدائی که دولت پارس را به این اندازه بلند و بزرگ کرده، چنین است. من چنان کنم، که شاه مورد پرستش مردمانی بیشتر گردد. در این موقعاردوان سؤال کرد: بشاه بگوئیم، که تو کیستی، زیرا چنانکه می بینم، تو یک شخص متعارف نیستی. تمیستوکل جواب داد: ( (اما در این باب باید بگویم، که کسی جز شاه نخواهد دانست، من کیستم)). در اینجا پلوتارک گوید (تمیستوکل، بند 32) که: این حکایت از فانیاس یونانی است، ولی اراتس تِن در کتاب خود راجع بثروت نوشته، که یکی از زنان غیر عقدی اردوان از اهل اری تره تمیستوکل را به او معرفی کرد. رجوع به ایران باستان ص 914، 915 و نیز ص 723، 727، 733، 736، 803 و 1466 شود.
اردوان. [اَ دَ] (اِخ) پسر وشتاسپ پسر ارشام هخامنشی و او برادر داریوش اول و عم خشیارشاست. (ایران باستان ص 708، 711، 713، 1625).
پسر تیرداد و ازشاهان اشکانی
از پادشاهان اشکانی
پسر تیرداد و از شاهان اشکانی