معنی اسرائیل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اسرائیل. [اِ] (اِخ) اسرال. نام فرشته ای است و لغتی است در اسرائین. و کلمه اعجمی است مانندجبرین و اسماعین و اسرائین. || اسرائیل در عبری بمعنی کسی است که بر خدا مظفر گشت (زورمندتر از خدا) و آن لقب یعقوب بن اسحاق است که در هنگام مصارعه با فرشته ٔ خدا در فنیئل بدان ملقب گردید. (سفر پیدایش 32: 1 و 2 و 28 و 30، یوشع 12: 3). و رجوع به یعقوب بن اسحاق شود. در توریه این نام را موارد استعمال بسیار است چنانکه گاه مقصود نسل اسرائیل و نسل یعقوب است. (رساله ٔ اول قرنتیان 10: 18). و گاه مقصود جمیع مؤمنین حقیقی که اولاد روحانی او هستند. (رساله ٔ رومیان 9: 6). و بعض اوقات مقصود مملکت اسرائیل یا اسباط عشره است تا آنها را از یهودا تمیز داده باشند. (قاموس کتاب مقدس). بنواسرائیل از اسباط اسرائیل (یعقوب) اند. و رجوع به اسرائیل (مملکت...) شود. و یعقوب را اسرائیل اﷲ خواندند، و در تاج التراجم گوید: یعنی صفوهاﷲ و ایل نام خداست بعبرانی و گویند معنی اسرائیل اﷲ یعنی عبداﷲ و بعضی گویند: چون از عیص بگریخت بشب اندر رفتن بنزدیک خال، پس گفتندی: یسری باللیل. و اسرائیل اﷲ لقب نهادندش. (مجمل التواریخ و القصص صص 194- 195). معنی اسرائیل بزبان عبری برگزیده ٔ خدا و بعضی گویند بنده ٔ خدا. (غیاث):
کند بچشم ظفر ضربت حسام تو آن
که کرد جامه ٔ یوسف بچشم اسرائیل.
عبدالواسع جبلی.
رجوع بعیون الاخبار ج 2 ص 269 و 272 شود.

اسرائیل. [اِ] (اِخ) ابن سهل. متقدم در صناعت طب ّ و نیکومعالجه و بترکیب ادویه خبیر بود. او راست: کتابی مشهور در تریاق و آن کتاب را نیکو تألیف کرده است. (عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 1 ص 161) (قاموس الاعلام ترکی).

اسرائیل. [اِ] (اِخ) نبی. (المعرب جوالیقی ص 13، 14، 361). رجوع به اسرائیل و یعقوب شود.

اسرائیل. [اِ] (اِخ) اسقف. شاگرد مردی حرانی و او شاگرد مردی از اهل مرو بود. ابن ابی اصیبعه از ابونصر فارابی در ظهور فلسفه آرد: ان امر الفلسفه اشتهر فی ایام الملوک الیونانیین و بعد وفاه ارسطوطالیس بالاسکندریه الی آخر ایام المراءه. و انه لما توفی بقی التعلیم بحاله فیها الی ان ملک ثلاثهعشر ملکاً و توالی فی مده ملکهم من معلمی الفلسفه اثناعشر معلماً. أحدهم المعروف باندرونیقوس وکان آخر هؤلاء الملوک المراءه، فغلبها اوغسطس الملک من أهل رومیه و قتلها و استحوذ علی الملک، فلما استقر له نظر فی خزائن الکتب و صنعها فوجد فیها نسخاً لکتب ارسطوطالیس قد نسخت فی أیامه و أیام ثاوفرسطس و وجد المعلمین و الفلاسفه قد عملوا کتباً فی المعانی التی عمل فیها ارسطو، فأمر أن تنسخ تلک الکتب التی کانت نسخت فی أیام ارسطو و تلامیذه، و ان یکون التعلیم منها، و ان ینصرف عن الباقی. و حکم اندرونیقوس فی تدبیر ذلک و امره ان ینسخ نسخاً یحملها معه الی رومیه و نسخاً یبقیها فی موضع التعلیم بالاسکندریه، وأمره ان یستخلف معلماً یقوم مقامه بالاسکندریه، و یسیر معه الی رومیه، فصار التعلیم فی موضعین و جری الامر علی ذلک الی ان جائت النصرانیه فبطل التعلیم من رومیه و بقی بالاسکندریه الی ان نظر ملک النصرانیه فی ذلک و اجتمعت الاساقفه و تشاوروا فیما یترک من هذا التعلیم و ما یبطل فرأوا ان یعلم من کتب المنطق الی آخر الاشکال الوجودیه و لایعلم ما بعده لانهم رأوا أن فی ذلک ضرراً علی النصرانیه، و ان فیما اطلقوا تعلیمه ما یستعان به علی نصره دینهم فبقی الظاهر من التعلیم هذا المقدار و ما ینظر فیه من الباقی مستور الی ان کان الاسلام بعده بمده طویله، فانتقل التعلیم من الاسکندریه الی انطاکیه و بقی بها زمناً طویلاً الی ان بقی معلم واحد فتعلم منه رجلان و خرجا و معهما الکتب فکان أحدهما من اهل حرّان و الاَّخر من اهل مرو فأمّا الذی من اهل مرو فتعلّم منه رجلان احدهما ابراهیم المروزی و الاَّخر یوحنابن حیلان و تعلم من الحرانی اسرائیل الاسقف و قویری و سارا الی بغداد، فتشاغل ابراهیم بالدین، و أخذ قویری فی التعلیم و اما یوحنابن حیلان فانه تشاغل أیضاً بدینه و انحدر ابراهیم المروزی الی بغداد فاقام بها و تعلم من المروزی متی بن یونان و کان الذی یتعلم فی ذلک الوقت الی آخر الأشکال الوجودیه. (عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ج 2 ص 134- 135).

اسرائیل. [اِ] (اِخ) ابن موسی نصرانی مکنی به ابوسعید. هندوشاه در تجارب السلف آرد: اول وزراء بویهیان ابوسعید اسرائیل بن موسی نصرانی بود و او وزارت عمادالدولهبن بویه می کرد، از ادب و کتابت نصیبی زیاده نداشت، اما بر عمادالدوله غالب بود و در خدمت او تمکنی تمام یافت و محل امانت و اعتماد شد، و عمادالدوله را نایبی بود او را ابوالعباس احمد خیاط گفتندی و کارهای خاصه ٔ عمادالدوله در دست داشت، اتفاقاً میان او و ابوسعید وزیر عداوتی بنشست و ابوالعباس به آن سبب دایم در حق وزیر خبث کردی و در تقبیح صورت حال او کوشیدی و عمادالدوله گفتی من سخن تو در حق ابوسعید وزیر نخواهم شنید و او از آن بازنایستادی و عمادالدوله را حاجبی بود قتلغنام میان او و ابوسعید وزیروحشتی پیدا شد. ابوسعید دعوتی نیکو ساخت و بسیار ازاکابر را بخواند و قتلغ را نیز بطلبید، او اجابت نکرد زیرا که در خواب دیده بود که کسی او را گفتی ابوسعید وزیر ترا خواهد کشت. عزم کرد بر آن که پیش از آنکه وزیر او را بکشد او دفع صائل کند و وزیر را بکشد.خواص او گفتند: به این خواب التفات مکن که این را اصلی نباشد و با وزیر مصالحت موافق تر از مخالفت است. بسخن یاران خویش التفات نکرد و کاردی دراز در ساق موزه ٔ خود نهاد و بعد از آن که از دعوت ابا کرده بود بخانه ٔ وزیر رفت و وزیر چون او را بدید برخاست و تعظیم و اکرام نمود و طعام پیش آوردند. وزیر با غلامان و خواص خویش گفته بود که او را نگاه دارید مبادا قتلغ قصدی کند. فی الجمله قتلغ به الطاف وزیر ملتفت نمی شد و هرچند که او سخن نرم می گفت قتلغ سخن درشت می گفت. در این میان کارد برکشید، میخواست که بر وزیر زند، غلامان منع کردند، او ممتنع نشد و کار از حد بگذشت و ایشان دانستند که با او رفق و لطف مفید نخواهد بود، قتلغ را بگرفتند و بسیار بزدند ناگاه چماقی بر سر او آمد و کشته شد. او را کشته بخانه بردند. ابوالعباس درحال پیش عمادالدوله رفت و او در خواب بود. نعره ای زد چنانکه عمادالدوله از خواب برجست و گفت چه حالت است ؟ ابوالعباس گفت وزیر قتلغ حاجب را بکشت. عمادالدوله گفت دروغ می گویی. ابوالعباس گفت معتمدی را بفرست تا بچشم خود بیند و حال بازنماید. عمادالدوله معتمدی را فرستاد تا صورت حال بدید و بازآمد و گفت ابوالعباس راست می گوید. عمادالدوله برنجید. در این حال وزیر درآمد و صورت ماجری چنانکه رفته بود عرضه داشت. عمادالدوله گفت نیکو کردی حق با جانب تو است. ابوالعباس از عنایت عمادالدوله در چنین حال که یکی از خواص او را بکشت و او را عفو و مسامحه کرد منفعل شد و مشمراًعن ساق الجد در قصد وزیر شروع کرد و حیلتی انگیخت.
تمام شدن سعی ابوالعباس نایب بواسطه ٔ حیلتی بر ابوسعید: ابوالعباس با عمادالدوله گفت وزیر از پادشاه متوحش و خائف است و با بزرگان لشکر مواطاتی می کند که هرگز تمام مشواد، و پیش از آن که این سخن گفتی ترکان را برانگیخت تا بر غلبه و فریاد و اتفاق خون قتلغ بطلبیدند. ترکان اتفاق کردند وزیر را معلوم شد بترسید و اندیشه بر آن مقرر گردانید که خزانه ٔ خود را بموضعی فرستد که ایمن باشد و بفرمود تا صندوق ها را از خزانه در میان سرای می آوردند تا نقل کنند و خویشتن با ابوعمران موسی که امیری بود بزرگ از امراء لشکر و با ابوسعید دوستی صادق داشت بخلوت بنشست و از عداوت ابوالعباس با او شکایت میکرد. و این صورت بعینها ابوالعباس را معلوم شد، بخدمت عمادالدوله رفت و گفت ابوسعید وزیر با هر یک از امراء لشکر بخلوت می نشیند و اسرار میگویند و با یکدیگر سوگند میخورند، در این ساعت با ابوعمران موسی بخلوت نشسته است و صندوق خزاین به میان سرای آورده میخواهد تا امشب خزاین به صحرا فرستد که بسبب موافقت لشکر و اعتمادی که بر مخالفت دارد صحرا را از خانه ایمن تر میداند و با یکدیگر یک روز معین کرده اند که اظهار مخالفت کنند. عمادالدوله در حال معتمدی را بخانه ٔ وزیر فرستاد همان صورت که ابوالعباس گفته بود مشاهده کرد، بیامد و گفت وزیر صندوقهای خزاین در میان سرا آورده است با ابوعمران موسی بخلوت و بتهیت مخالفت مشغول است. عمادالدوله را بسبب کشته شدن قتلغ در دل آزاری بود اگرچه ظاهر نمی کرد، چون این حال بدانست مجال تحمل نماند، بفرمود تا وزیر را بگرفتند و وزارت به ابوالعباس داد. (تجارب السلف صص 223- 225).

اسرائیل. [اِ] (اِخ) (مملکت...) این لفظ اولا بر تمام اسباط اثناعشر که در تحت سلطنت یک پادشاه بودند اطلاق میشد. (کتاب اول سموئیل 15:28 و 24:2). و سلطنت داود را که در حبرون بر قسمتی از اسباطداشت نیز شامل میباشد. (کتاب دویم سموئیل 2:11- 18و کتاب اول تواریخ ایام 12). لکن بعد از تقسیم مملکت در سلطنت رحبعام (کتاب اول پادشاهان 12:20- 24)، قسمت شمالی یعنی اسباط عشره یا قسمتی از اسباط محض، برای مقابلی با مملکت یهودا بدین لقب معروف گشت. رجوع به یهودا شود. و این تقسیم که تنبیهی بر بت پرستی سلیمان بود (کتاب اول پادشاهان 11:9- 13)، اصلاً از حماقت رحبعام و حسد افرائیم ناشی شد. و افرائیم سبط عمده ٔ اسباط عشره بوده در برکات یعقوب. و موسی بتوسط سردار عظیم خود یوشع که هم از افرائیم بود معروف گردید و املاک حاصل خیز مرکزی را یافته بسیاری از اوقات مستحفظ شیلون می بود. بنابراین از جانب خدا، یهودا چون سبط ملوکانه و اورشلیم برای محل هیکل برگزیده شد. (مزامیر 78:67 و 68). در این حال افرائیم با اسباط شمالی همدست شده یوغ یهودا را از گردن خود برداشته یربعام را بشهریاری اختیار کرد و او آئین بت پرستی را برپا داشته محل و اعیاد و کَهَنه برای آن مقرر کرد. (کتاب اول پادشاهان 12:25- 33). رجوع به ملوک شود.
اما حدود مملکت اسرائیل به اختلاف اوقات به انواع بود. (کتاب دوم پادشاهان 10:32 و 13:25 و 14:25). اولا مساحت مملکت ایشان تخمیناً به نه هزار میل مربع و عدد نفوس به شش کرور میرسید. و مدت 209 سال یعنی از 931 الی 722 ق.م. برپا بود و 135 سال قبل از آنکه بابلیان مملکت یهودا را زبون سازند آشوریان مملکت اسرائیل را منقرض ساختند. و پای تخت اینان شکیم (کتاب اوّل پادشاهان 12:25) و ترصه (کتاب اول پادشاهان 14:17) و سامره میبود. (کتاب اول پادشاهان 16:24). و یزرعیل پایتخت ییلاقی بعض ملوک ایشان بود. (کتاب اول پادشاهان 21:1).
اما سلسله ٔ سلاطین ایشان از اینقرار است که غیر از تبنی که رقیب عمری بوده نوزده پادشاه از نه سلسله ٔ جداگانه بر اسرائیل شهریاری کردند. هفت تن از ایشان با ستمکاری و خون ریزی تخت سلطنت را غصب کردند و کلیهً در بی دینی بر اثر یربعام رفتار کردند و اولین این سلسله بود که پرستش گوساله ٔ زرین را برپا کرد و آحاب پادشاه هفتم نیز پرستش بعل را بر آن مزید کرد، لهذا انبیاء چندی بر اسرائیل مبعوث گشته ایشان را از بت پرستی و ظلم منع میکردند، و با شمشیر و قحطی و شورش و اسیری معذب میکردند. البته در سنه ٔ 931- 885 ق.م. اصلاح و تجدید موقتی بتوسط ایلیا و الیشاع نبی بعمل آمد ولی آیین بت پرستی بهیچ وجه از میان ایشان محو و نابود نگشت و در سنه ٔ 885- 843 ق.م. که خانواده ٔ عمری شهریار آل اسرائیل بود خصومت یهودا و اسرائیل برطرف شده از در صلح درآمدند. (کتاب اول پادشاهان 15:6 و 16 و 22:44). و در سال 843- 748 ق.م. یهورام پادشاه یهودا عثلیا دختر آحاب را بحباله ٔ نکاح خود درآورد و این اتحاد سبب انهدام یهودا گردید. (کتاب 2 پادشاهان 8:18 و 26 و 27). و چون ییهو بشهریاری آل اسرائیل مسح شد تمام خانواده ٔ آحاب را حسب الامر الهی چنانکه الیشاع نبی فرموده بوده بقتل رسانید. (کتاب 2 پادشاهان 9:1- 10). و بعل و پرستندگان او را به خوابگاه عدم فرستاد. (کتاب 2 پادشاهان 10:18- 28). و پس از پسرش یهواحار بشهریاری نصب شد و در زیر دست این دو شهریار آرام که دشمن قدیم اسرائیل بود فرصت غنیمت شمرده کام یهودا را از چاشنی قهر خود تلخ گردانید. (کتاب 2 پادشاهان 10:32 و33 و 13:3). لکن یوآش نوه ٔ ییهو (کتاب 2 پادشاهان 13:25) که معاصر یونس نبی بود بتخت سلطنت (14:8- 14) بر آرامیان دست یافته ایشان را از آنجا راند. از آن پس پسرش یربعام دوم که معاصر یونس نبی بود بتخت سلطنت برآمد در این حال قوم اسرائیل که خداوند بر ایشان ترحم کرده با رأفت خود ایشان را آزمایش می فرمود چندی سرافرازی حاصل نمودند، لکن در سنه ٔ 748- 722 ق.م. در زیر دست زکریا که آخرین سلسله ٔ ییهو بود از درجات سعادت به پستی شقاوت افتادند. و شلوم تخت سلطنت را غصب کرد بدون کامیابی بتوسط مناحیم همان که مالیات فول شهریار آشور را بر متمولین قوم گذاشت (کتاب 2پادشاهان 15:13- 20) مقتول گردید. و پس از مناحیم فقحیا پسرش شهریار شد. او نیز پس از آنکه مدت دو سال ملک راند بدست فقح مقتول گشت، و در مدت سلطنت وی قوم اسرائیل شمالی و ساکنان آن طرف اردن به اسیری گرفتار شدند، و خود با رصین پادشاه آرام بر ضد یهودا طرح مودّت افکند، لکن تغلث فلاسر سودای این خیال را از سرایشان بدر برد. (کتاب دوم پادشاهان 15:24- 26 و 16:5- 9). و هوشیع که آخرین این سلسله بود خراج گزار شلمناصر پادشاه آشور گردید. لهذا هوشیع با شهریار مصرهمداستان گردید تا یوغ عبودیت شلمناصر را از گردن خود براندازد. بنابراین وی سامریه را که پای تخت وی بود مدت سه سال محاصره کرد و آخرالامر هوشیع را دستگیر کرده محبوس داشت. و در 722 ق.م. سرجون شهریار آشور، آمده مابقی قوم اسرائیل را به اسیری برد و این اسیری آخرینی بود که بر ایشان واقع شد تا نبوت اخیای نبی که در کتاب اول پادشاهان 14:15 مکتوب است و نصایح و تهدیدات پیغمبران قبل و بعد کامل گردد. (کتاب سفر تثنیه 28:58 و 63 کتاب صحیفه ٔ یوشع 23:15 کتاب یوشع 1:4- 6 و 9:16 و 17 و کتاب عاموس 5:27 و 7:11 و کتاب میکاه 1:6). خلاصه چون قوم اسرائیل به اسیری برده شدند شهریار آشور از مملکت خود مردمانی را که همچون او بر آیین بت پرستی بودند فرستاد تا اراضی اسرائیل رامتأهل نمایند بنابراین ایشان معرفت خدای حقیقی را که از باقی ماندگان اهالی دریافتند با بت پرستی خودشان امتزاج داده (کتاب 2 پادشاهان 17:24- 41 و 46:1 و 2 و 9 و 10) و اینان با مابقی قوم اسرائیل و اجداد سامریانی که معاصر عیسی مسیح [است] بودند (؟). مخفی نماند که قوم اسرائیل هرگز چون یک طایفه ٔ مجتمع از اسیری مراجعت نکردند و بسیاری از اوقات گمشده محسوبند و نه تنها سبط لاوی بلکه بسیاری از اشخاص متقی و خداترس سایر اسباط سابقاً با سبط یهودا و بن یامین متحدگشتند. (کتاب دوم تواریخ ایام 11:13 و 14 و 16). و شکی نیست که بعضی از نسلهای مهاجرین قوم اسرائیل به اذن سلاطین ایران با سبط یهودا که در آن وقت و در سایر اوقات از اسیری مراجعت کردند (کتاب ارمیا 50:1- 5) نسل همه ٔ اینها اسرائیلیان یا یهودیان زمان بعد ازمراجعت از اسیری و ایام خداوند بودند. (کتاب عزرا 3:1 و 15 و کتاب لوقا 2:36 و کتاب اعمال رسولان 26:7 وکتاب یعقوب 1:1). و چون افرائیم عمده ٔ اسباط بود لهذا بسیار اوقات ذکر افرائیم قصد از مملکت اسرائیل است. (کتاب اشعیا 11:13 و کتاب حزقیال 37:16- 22). بعضی نبوتها در کتاب مقدس مذکور است که بگمان بعضی دلالت دارد بر اینکه چه از خانواده ٔ یهودا و چه از خانواده ٔ اسرائیل به فلسطین مراجعت خواهند کرد، اولا از سبط افرائیم که در اسیری محفوظ بودند مراجعت مینمایند که بمسیح ایمان آورند و در آخر از شمال و مغرب خوانده شده به بسیاری از امت ها مزید خواهند شد. (سفر پیدایش 48:19 و کتاب ارمیا 31:6- 8 و کتاب هوشیع 11:9 -11 و کتاب زکریا 10:6 10). و اما از سبط یهودا یعنی یهودیان مراجعت خواهند کرد تا دوباره به اسرائیل متحد شده (کتاب ارمیا 3:17 و 18) و به امانت و راستی آن مسیحی را که رد میکردند قبول کرده پرستش کنند. (کتاب اشعیا 11:11- 13 و کتاب حزقیال 37:15- 28 و کتاب هوشیع 1:1 و 10 و 11 و کتاب رساله ٔ رومیان 11). (قاموس کتاب مقدس).
مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: اسرائیل نام بزرگترین حصه از دو حصه ٔ ملک حضرت سلیمان است که پس از وفات آن حضرت بوجود آمد و جامع ممالک اسباط ده گانه یعنی اشیر، نفتالی، زابلون، یساکر، منسی، افرایم، دان، شمعون، جاد، و راوبین بود. دولت یهود هم در جنوب این قسمت و در سمت غربی بحر لوط قرار داشت و منحصر بود به اطراف و جوانب قدس که ملک سبط لاوی را تشکیل میداد. بعدها قسم اعظم کشور سبط بنیامین را با تمام سرزمین سبطهای شمعون و دان ضبط کرده آن را توسعه دادند. پایتخت حکومت اسرائیل در ابتدا شکیم و سپس ترصه و بالاخره سامره بود. حکمرانی بنی اسرائیل از تاریخ 962 ق.م. تا سنه ٔ 706 ق.م. امتداد داشته و 256 سال فرمانفرمائی کرده اند. از یک طرف اهالی و حکمرانان از دینداری عدول کردند و از طرف دیگر با ملوک یهود و سوریه و آثوریه در زد و خورد بودند و بالاخره در سنه ٔ 718 ق.م. بدست سلمانصر منقرض شدند.
حکمرانان بنی اسرائیل و مدت حکومتشان
1- یربعام اول - از 962 تا 943 ق.م.
2- ناداب - از 942تا 919 ق.م.
3- بعشا - از 919 تا 919 ق.م.
4- ایله - از 919 تا 919 ق.م.
5- زمری - از 919تا 907 ق.م.
6- عمری - از 907 تا 888 ق.م.
7- احاب - از 888 تا 887 ق.م.
8- احزیا - از 887 تا 876 ق.م.
9- یهورام - از 876 تا 848 ق.م.
10- یاهو - از 848 تا 832 ق.م.
11- یهوآحاز - از 832 تا 776 ق.م.
12- یربعام ثانی - از 776 تا 767 ق.م.
13- زکریا - از 767 تا 766 ق.م.
14- شلوم - از 766 تا 754 ق.م.
15- منحیم - از 754 تا 753 ق.م.
16- فقحیا - از 753 تا 726 ق.م.
17- فقح - از 726 تا 718 ق.م.
18- هوشع - از 718 تا 706 ق.م.

اسرائیل. [اِ] (اِخ) ابن موسی بصری. رجوع به ابوموسی اسرائیل... شود.

اسرائیل. [اِ] (اِخ) ابن سلجوق. خوندمیر در حبیب السیر آرد: در بعض کتب معتبره مسطور است که چون سلطان محمود غزنوی بر حال آل سلجوق مطلع شد ایلچی فرستاد و التماس حضور یکی از ایشان کرد اسرائیل بن سلجوق نزد سلطان محمود رفت، محمود او را اعزاز و اکرام تمام فرمود و بقولی با خود بر تخت نشاند و در اثناء محاوره از وی پرسید که اگر ما را بلشکر احتیاج افتد چند سوار از خیل شما بمددما توانند آمد؟ اسرائیل دو چوبه تیر و کمانی با خودداشت یک تیر را پیش سلطان نهاده گفت اگر این تیر رادر میان ایل خود فرستم صد هزار مرد بمدد تو توجه کنند. سلطان گفت اگر زیاده باید؟ تیر دیگر بدست سلطان داده گفت: اگر این را ببلخان فرستی پنجاه هزار مرد بمدد و نصرت سلطان توجه کنند. سلطان بر زبان آورد که اگر بیشتر باید؟ اسرائیل کمان را تسلیم کرده گفت چون این کمان را بترکستان روان گردانی قریب بدویست هزارسوار بدینجانب شتابند. بنابر آن سلطان از کثرت سلجوقیان اندیشمند شده وقتی که اسرائیل مست و بی شعور بوداو را مقید گردانید و بقلعه ٔ کالنجار فرستاد و اسرائیل در آن قلعه می بود تا زمانی که عزرائیل روح او راقبض کرد. (حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 173 و 174).

اسرائیل. [اِ] (اِخ) ابن زکریابن یوحنابن طیفوری بن یوحنامشهور به ابن طیفوری. از مشاهیر و معتبرین اطباء بغداد است. و او در سمط سریانیان منظوم، و در عداد معالجین آن طبقه معدود شده است. و در قرن سیم هجری بوده است. در بدایت امر و اوایل عمر از معالجات باهره و هنرهای ساطعه فرش اشتهار بگسترد و در نزد فتح بن خاقان که وزیر متوکل عباسی بود معتمد و مؤتمن گشت و از طبابت بمنادمت و از معالجت به مصاحبت اختصاص یافت، واز مصدر وزارت انعامات جزیله و مواهب سنیه بر وی مقرر بود. و آن دستور معظم در جمیع امراض دستورالعمل از وی خواستی و در حفظ اعتدال و اعادت صحت اجازات او را مطیع بودی و متبع شمردی، و هم در اصالت رای و اصابت حدس او را بر همگنان مقدم دانستی و از همگان مسلم داشتی و چندان رتبه ٔ اختصاص بر وی ارزانی داشت که مجال معالجات عامه نداشت. و هم بواسطه ٔ فتح بن خاقان در نزد خلیفه مکانت تقرب یافت و شهرتی بی اندازه و ثروتی بی نهایت تحصیل کرد، چنان قدر رفیع و جاه منیع یافت که همواره در پیشگاه خلافت ملتزم و از دیگران مقدم بود. جمهور أئمه ٔ سیر بر آنند که مقام ابن طیفوری در نزد متوکل به آن رتبه بود که بختیشوع در نزد هارون داشت، و بجائی رسید که فتح بن خاقان با شئون وزارت هیچگاه و هیچ جا بر وی تقدم نمی جست و در بزم خلافت بر او مقدّم نمی نشست و هر گاه سواره بجانب دارالخلافه روان شدی مانند امراء عظام موکبی در نهایت شوکت و جلال داشت و در پیشاپیش او گروهی تازیانه ها بر دست ندای دور باش میدادند و با این عزت و جلال بر خلیفه وارد میگشت. گویند متوکل هیچ امری از امور طبیه را بی رخصت و اجازه ٔ او معمول نمیداشت، چنانکه اسحاق بن علی الرهاوی در کتاب ادب الطبیب آورده است که روزی آن طبیب یگانه بر متوکل درآمد اسباب حجامت مهیا و آثار احتجام ظاهر دید نظر به خلوص عقیدت مغموم و مهموم گشت چه حجامت را شرایط و آدابیست که مراعات آنها واجبست و اهمال آنها موجب خطر است، و هم بواسطه ٔ آنکه از وی در آن باب اجازت نخواسته و طریق بی اعتنائی مسلوک داشته بود زیاده غضبناک شد چنانکه آثار غضب از ناصیه اش هویدا بود. متوکل را از صدق نیت و حسن طویت او خوش آمد، به استمالت و دلجوئی لب گشود و به احسان و مکرمت کمربست و بفرمود تا سه هزار دینار زر سرخ حاضر کردند وبر وی مبذول داشت و هم مزرعه ای که در هر سال پنجاه هزار درهم از آن عاید شدی بر وی موهبت فرمود، پس توقیعی نگاشته شرح مکرمت و موهبت آن ثبت کرده بدو تسلیم کرد. عیسی بن ماسویه حکایت کند که وقتی ابن طیفوری رنجور گشت و مرض اشتداد گرفت به حدی که حلیف بستر شد، و چون متوکل آگاه گشت از موقف خلافت بعزم عیادت نهضت کرد و بسرای ابن طیفوری درآمد و بر بالینش بنشست و دست عنایت برآورد و در زیر سر ابن طیفوری بنهاد آنگاه بجانب وزیر خویش متوجه گشت و گفت: همانا رشته ٔ حیات من بزندگانی ابن طیفوری پیوند دارد و اگر بدست اجل رشته ٔ عمر او گسیخته شود زندگانی من نیز منقطع گردد. بعد از تفقدات بی پایان برخاسته بیرون رفت ولی یک لحظه از حالات او بیخبر نبود و سعیدبن صالح که درگاه خلافت را حاجب و موسی بن عبدالملک که دستگاه امارت را کاتب بود بخواند و از جانب خویش بعیادت ابن طیفوری روانه کرد و همی عنایات پیاپی و الطاف متوالی مرعی داشت تا انحراف مزاجش به استقامت انجامید. در طبقات الاطباء بنظر رسیده است که متوکل، ابن طیفوری را بفرمود تا در سرمن رأی که مقر خلافت بود قطعه ای از قطعات را اختیار کند و عمارت کند و مقرر داشت که صقلاب و ابن الحبری در ملازمت ابن طیفوری سوار شوند و در جمیع سرمن رأی درآیند تا هر مکان که ابن طیفوری برگزیند مساحت کرده در تعمیر آن محل کمر بندند. پس در صحبت یکدیگر سوار شدند محلی که پنجاه هزار ذرع مساحت داشت معین کردند و علامات و منارات برپا داشتند خلیفه سیصد هزار درهم بر وی مبذول داشت تا در مخارج ابنیه و عمارت آن محل صرف شود و در کتاب اخبارالدول مسطور است که وی بعد از انقضای روزگار متوکل همچنان در نزد منتصر مکانت و تقرب داشت و معالجات او را متصدی بود. چون ششماه از خلافت منتصر برگذشت روزی بنا بر رسم معهود بحمام رفت و چون بیرون آمد او را تبی محرق طاری گشت و از شدت حمی از پای درآمد. چند روزی پهلو بر بستر نهاد و معالجت بر عهده ٔ ابن طیفوری مفوض داشت و چون اتراک را از منتصر وحشتی بود که مبادا قتل متوکل را بهانه کرده از ایشان انتقام جوید ابن طیفوری را بفریفتند تانشتری را بزهر آب داده بفصاد سپرد بعد از آن بر بالین منتصر درآمد و دستورالعمل داد که فصد نماید فصاد نشتر برآورد و بقصد فصد بکار برد آنگاه بواسطه ٔ عروق جذابه در شرائین و قلب او آثار سم ظاهر گشت ساعتی چند نگذشت که بدان واسطه منتصر درگذشت و بعد از ارتکاب آن فعل شنیع که در کیش مروت کفر محض است در دنیا سزای خود یافته او را مرض نسیان عارض گشت. اتفاقاً باهمان نشتر مسموم خود را فصد کرده بمقر خود رخت بربست و این واقعه در 248 هَ.ق. بود. (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 222، 223). و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 157، 158 و179 و 206 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسک ص 218 شود.

اسرائیل. [اِ] (اِخ) مکنی به ابوموسی. محدث است.

اسرائیل. [اِ] (اِخ) پدر زکریاء الطیفوری متطبب است. (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسک ص 187).

اسرائیل. [اِ] (اِخ) محدث و راوی است. رجوع بامتاع الاسماع ص 84 و 441 شود.

اسرائیل. [اِ] (اِخ) (بنی...) رجوع به بنی اسرائیل و رجوع به ایران باستان ص 181 و 946 و 947 و 948 و 1160 شود.

حل جدول

لقب حضرت یعقوب (ع)

لقب حضرت یعقوب

فرهنگ فارسی هوشیار

لقب یعقوب پیغمبر، اخذ شده از عبری یعنی بنده خدا، نام فلسطین اشغالی

فرهنگ فارسی آزاد

اِسْرائیل، در تاریخ یهود مینویسند معنایش کسی است که با خدا جنگید و لقب حضرت یعقوب فرزند اسحق میباشد زیرا با خدایانی که عیسو برادرش ساخته بود جنگید و آنها را از بین برد، ولی معنای صحیح این کلمه " بشتاب بسوی خدا " (اسرع، ئیل) بوده است،

اِسْرائیل، از 1984 نام کشور یهود است که در اَراضی فلسطین بین ممالک مصر و اردن و سوریه و لبنان ایجاد شد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری