معنی اسیر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اسیر. [اَ] (اِخ) دهی از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 67000 گزی جنوب خاوری کنگان و 5000گزی راه فرعی گله دار به لار. جلگه، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 600 تن. آب از چاه. محصول آنجا غلات، تنباکو، پیاز. شغل اهالی زراعت. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).

اسیر. [اَ س ْ ی َ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از سیر. رونده تر.
- امثال:
اسیر من الامثال و اسری من الخیال. (عقدالفریدج 1 ص 121 ح).
اسیر من الخضر.
اسیر من شعر.

اسیر. [اَ] (ص، از اتباع) یسیر. رجوع به یسیر شود.

اسیر. [اَ] (ع ص) گرفتار. مقیّد. محبوس. (غیاث). دستگیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). دستگیرکرده. (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری). مأسور. بسته. بندی. (غیاث): و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً. (قرآن 8/76). اخیذ. (تفلیسی). اسیف. برده. بردَج.بنده. (ترجمان جرجانی) (مؤید الفضلاء). سبی. ج، اَساری ̍، اُساری ̍، اُسَراء، اَسْری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و جمع بسیاق فارسی: اسیران:
یکی شارسان کرد و آبادبوم
برآورد بهر اسیران روم.
فردوسی.
اسیران و آن گنج قیصر ز راه
بسوی مداین فرستاد شاه.
فردوسی.
همی رفت با لشکر و خواسته
اسیران و اسبان آراسته.
فردوسی.
هر آنکس که بود اندر آبادبوم
اسیرندسرتاسر اکنون به روم.
فردوسی.
چو قیصر بنزدیک ایران رسید
سپاهش همه تیغ کین درکشید
بفرمود تا شد بزندان دبیر
بقرطاس بنوشت نام اسیر
هزارو صد و ده تن آمد شمار
بزرگان روم آنکه بُد نامدار.
فردوسی.
کنام اسیرانْش کردند نام
اسیر اندرو یافتی خواب و کام.
فردوسی.
اسیران و آن خواسته هرچه هست
کز آن رزمگاه آمدستت بدست...
فردوسی.
ای چون مغ سه روزه بگور اندر
کی بینمت اسیر بغور اندر.
عنصری.
دایم بود هوای تن تو اسیر عقل
اندی که نیست عقل هوای ترا اسیر.
منوچهری.
اسیران را یک نیمه به بوالحسن سپرد و یک نیمه به شیرزاد. (تاریخ بیهقی).
ای پسر پیش جهل اسیری تو
تا نگردد سخن به پیشت اسیر.
ناصرخسرو.
ای سرمایه ٔ هر نصرت مستنصر
من اسیر غلبه ٔ لشکر شیطانم.
ناصرخسرو.
بر زمین هر کجا فلک زده ایست
بی نوائی بدست فقر اسیر.
خاقانی.
بهم بود غم و شادی اسیر دنیا را
مگس دو دست بسر، پای در شکر دارد.
نظام استرابادی.
اسیر با افعال آمدن، آوردن، افتادن، بردن، بودن، شدن، ساختن، کردن، گرفتن، گشتن و ماندن صرف شود:
دگر هرکه آمد بدستت اسیر
بدین بارگاه آورش ناگزیر.
فردوسی.
مال من گر تو اسیر افتی آزاد کُنَدْت
مال شاهانْت گرفت از پس آزادی اسیر.
ناصرخسرو.
ز ایران همی برد رومی اسیر
نبود آن یلان را کسی دستگیر.
فردوسی.
از ایرانیان چند بردند اسیر
چه افکنده بر خاک تیره بتیر.
فردوسی.
به پیش جهانجوی بردش اسیر
ز دور اردوان را بدید اردشیر.
فردوسی.
دوش زندانبان قهرت را همی دیدم بخواب
مرگ را دستار در گردن همی بردی اسیر
گفتم این چه ؟ گفت دی در پیش صاحب کرده اند
ساکنان عالم کون و فساداز وی نفیر.
(شرفنامه ٔ منیری).
از معرکه ٔ فتنه به عون تو برون شد
ملکی که کنون در کف او فتنه اسیر است.
انوری.
هرکه اسیر دل است دشمن جان است.
عمادی شهریاری.
اسیرم به بند خیالات و جان را
نوا میدهم وز نوا میگریزم.
خاقانی.
خاقانی اسیر تست مازار و مکش
صیدیست همی فکنده بردار و مکش
مرغیست گرفته ٔ تو بگذار و مکش
گر بگریزد به بند بازآر و مکش.
خاقانی.
هم اسیر اجلید ارچه امیر اجلید
مرگ را زآن چه کامیرالامرائید همه.
خاقانی.
گرچه به دست کرشمه ٔ تو اسیرم
از سر کوی تو پای بازنگیرم.
خاقانی.
همی ترسم که همچون خودنمایان
اسیر بند قرائی بباشم.
عطار.
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی.
حافظ.
چه بزرگی در آن حقیر بود
که بدست اجل اسیر بود.
مکتبی.
چو پوشیده رویان ایران سپاه
اسیران شوند از بد کینه خواه.
فردوسی.
تا گنج او خراب شد و خیل او اسیر
تا روز او سیاه شد و جان او فکار.
منوچهری.
گر من اسیر مال شوم همچو این و آن
اندر شکم چه باید زهره و جگر مرا.
ناصرخسرو.
آنها که اسیر عقل و تمییز شدند
در حسرت هست و نیست ناچیز شدند
رو باخبری ز آب انگور گزین
کاین بی خبران به غوره میویز شدند.
خیام.
در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد.
خاقانی.
گفتم کلید گنج معارف توان شناخت
گفتا توان اگر نشود نفس اسیر کام.
خاقانی.
آنکه مال تو بَرَد گوئی بگیر
دست و پایش را ببر، سازش اسیر.
مولوی.
بسی کرد از آن نامداران اسیر
بسی کشته شد هم بشمشیرو تیر.
فردوسی.
همه سر بریدند برنا و پیر
زن و کودک خرد کردند اسیر.
فردوسی.
اسیرم نکرد این ستمکاره گیتی
چون این آرزوجوی تن گشت اسیرم.
ناصرخسرو.
چو آن پور قیدافه را شهرگیر
بیاورد گریان گرفته اسیر.
فردوسی.
گرفتند از ایشان فراوان اسیر
زن و کودک و خرد و برناو پیر.
فردوسی.
اصفهبد را بشکستند و اسیر گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). پسر سوری را اسیر گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
یکی مرد بُد نام او شهرگیر
بدستش زن و شوی گشتند اسیر.
فردوسی.
اسیر عشق تو گشتم بطمْع یاری تو
بروی هر کس طمْع آورد همی خواری.
قطران.
یوسف شنیده ای که بچاهی اسیر ماند
این یوسفی است بر زنخ آورده چاه را.
سعدی.
|| (اِمص) بمعنی حبس و قید که مصدر است نیز می آید، چرا که فعیل نیز از اوزان مصدر است چون نعیم بمعنی نعمت. (بهار عجم) (غیاث). || (اِ) گیاه انبوه با هم پیچیده. کرپه.
اسیری یا اسارت در اسلام: جرجی زیدان گوید: پیش از اسلام مردم مصر و شام و عراق و ایران زیر فشار بندگی بسر میبردند، برخی از ایشان برده ٔ کامل بودند مانند قن ها که در کشتزارها بکار گماشته میشدند و با زمین خریده و فروخته میشدند. اسلام برای این مردم آزادی آورد و آنان را نجات داد، چه با آنها که اسلام می آوردند، مانند دیگر مسلمانان رفتار میشد و آنها که به دین خویش میماندند، ذمی و در امان مسلمانان داخل میشدند. مسلمانان در آغاز کار فقط کسانی را که با ایشان بجنگ پرداخته بودند، اسیر و برده میکردند، و غالباً کسانی که شمشیر بر مسلمانان کشیده بودند، غیر از مردم و سکنه ٔ شهرها بودند، بلکه ایشان از سپاهیان و از طبقه ٔ آزادان بشمار میرفتند. پس گویی اسلام آزادان را برده کرد و بردگان را آزاد ساخت. ولی در اواخر حکومت اموی برخی از خلفا مردم شهرها را نیز به بندگی گرفتند.
فزونی عده ٔ غلامان: با توسعه ٔ فتوحات اسلامی شماره ٔ اسیران و بردگان روی به فزونی نهاد. موسی بن نصیر در سال 91 هَ. ق. سیصدهزار تن از افریقا به رقیت اسیر کرد و خمس آنرا که شصت هزار بود، نزد خلیفه ولیدبن عبدالملک فرستاد و نیز موسی بن نصیر وقتی از اندلس بازگشت، سی هزار دختر باکره از فرزندان بزرگان قوط همراه آورد. و بر این قیاس بود آنچه قتیبهبن مسلم از ترکستان آورد و ابراهیم غزنوی بسال 472 هَ. ق. که ازفتح هندوستان بازگشت، صدهزار اسیر آورد و در جنگی که ابراهیم بن ینال بسال 440 هَ. ق. با روم کرد صدهزار اسیر آورد. در میان این اسیران غیر از مردان، گروهها از زنان بودند و گاهی اشکالات حمل ونقل ایشان را وادار میکرد که بردگان را به دسته های ده نفری بفروش رسانند، چنانکه این عمل در واقعه ٔ عموریه بسال 223 بوقوع پیوست. و گاه در اثر این گونه معامله، بهای بردگان پایین می آمد تا آنجا که هر فرد بچند درم بفروش میرسید. در سال 591 هنگام فروش غنایم جنگ اندلس یک فرد به یک درم و یک شمشیر به نیم درم و یک شتر به پنج درم بفروش میرسید. و گاه با این ارزانی این کار چند ماه بطول میکشید. اینها بردگانی بودند که در جنگها به اسارت درآمده بودند و غیر از اینها همه ساله عمّال خلیفه در مناطق دوردست مانند ترکستان بجای مالیات نقدی تعداد بسیاری از مردم ودهقانان عادی را گرفته و ببردگی بنزد خلیفه می فرستادند.
رفتار با اسیر: در آغازاسلام پس از پایان جنگ، امیر سپاه، خمس اسیران را مانند دیگر غنایم نزد خلیفه میفرستاد و باقی را میان سپاهیان خویش تقسیم میکرد. ولی بعدها این روش دگرگون شد. در زمان فاطمیان مصر اسیران را با کشتی روی رود نیل به قاهره آورده چند روز در شهر میگردانیدند و سپس در محلی که آنرا «مناخ » مینامیدند (جانب اسماعیلیه ٔ امروز) و محل اسیران بود، جای میدادند. پس مستراب فیهم (؟) را گردن میزدند و پیران آنها را نیز میکشتند و کشتگان را در چاهی بنام «بئرالمنامه» می انداختندو باقی مانده از مردان را در مناخ نگاه میداشتند و زنان را برای خدمت به کاخ های خلیفه و وزراء میبردند وکودکان را به استادان می سپردند تا سواد و تیراندازی بیاموزند و اینان را «ترابی » می خواندند، و گاه همین کودکان به مقامات عالی نظامی نائل می آمدند - انتهی.
اسیری مسلمانان در بلاد کفر: استخدام و بکار اجباری واداشتن اسیران اختصاص بمسلمانان نداشته، چه مسلمانان نیز که بدارالحرب اسیر میشدند، به همین مصائب گرفتار میگردیدند و تا وقتی که بوسیله ٔ مبادله ٔ اسیران و یا فدا دادن آزاد نمی شدند با انواع شکنجه دور از وطن و خانواده بسر میبردند. در دعاهای مذهبی جمله ٔ «اللهم فک ّ کل ّ اسیر...» دیده میشود.
مبادله ٔ اسیران و دادن فداء: این کار با تشریفات خاصی انجام میگرفته. جرجی زیدان گوید: چون جنگ میان مسلمانان و روم تقریباً دایمی بود، خلفای اموی در سواحل شام و اسکندریه و ملطیه و دیگر مرزها مبادله ٔ اسیران را فرد بفرد انجام میدادند و نخستین مبادله ٔ منظم اسیران در حکومت هارون الرشید بسال 189 هَ. ق. واقع شد و چندین ده بار در عرض 150 سال پس ازآن تکرار شد. آزاد کردن اسیران یکی از اعمال خیریه محسوب میگردید و نیکوکاران آن را در سرلوحه ٔ اعمال خویش نهادند. ولی رومیان کمتر در صدد مبادله و آزاد کردن اسیران خود برمی آمدندو علت آن است که سپاهیان روم غالباً از ملل مختلف واز مردم مستعمرات بودند و روابط ملی ایشان با دولت روم استحکامی نداشت، و به اضافه مسلمانان نیز غالباًاز قبول مال و آزاد کردن اسیران خودداری میکردند و همین سبب افزایش بردگان نزد مسلمانان گردیده بود. شماره ٔ بردگان آنقدر در کشورهای اسلامی افزایش یافت که حتی در خانه ٔ مسلمانان فقیر نیز یک تا چند غلام و کنیز وجود داشت. در عهد ایوبیان هر سوار مسلمان ده تا صد غلام داشت. عثمان خلیفه ٔ سوم با آن همه زهد و تقوا، هزار برده در خانه داشت. هر امیر در زمان امویان صد تا هزار غلام داشت. رافعبن هرثمه والی خراسان بسال 279 هَ. ق. چهارهزار غلام داشت. رجوع به کلمه ٔ برده و غلام و جاریه و کنیز در این لغت نامه شود.
اسیر نزد یهودیان: مؤلف قاموس کتاب مقدس در کلمه ٔ «اسیری » آورده: خداوند غالباً یهودیان عاصی را به اسیری و بندگی موافق تهدیدی که خود در سفر تثنیه 28 می فرماید تنبیه میفرمود، اما نه اینکه اسیری بنی اسرائیل در مصر برای جزا و عقوبت گناهان ایشان بود، بلکه موافق مشیت الهی بود. در مدت قضاوت قضاه شش بار اسباط دوازده گانه به اسیری برده شدند. لکن اسیری و اخراج بلد شدن اسرائیل یعنی اسباط عشره و یهودا که دو سبط باشد، در زمان شهریاری پادشاهان از اسیری های دیگر معروفتر است و در سال 740 ق. م. تغلث فلاسر (تیگلات پیلسر) پادشاه آشور، اسباط عشره را به اسیری برد. (دوم پادشاهان 15: 29). و اول کسانی که به زحمت افتادند اسباط شرقی اردن با قسمت های زبولون و نفتالی بودند. (اول تواریخ ایام 5: 26 و اشعیا 9: 1). و چون مدت بیست سال برین برآمد شلمناصر آمد و باقی اسباط عشره رااسیر کرد. (دوم پادشاهان 17: 6). و با خود برد و ایشان را در اماکن بعیده که چندان از بحر خزر دور نبود سکونت داد و مهاجرین را از بابل و ایران آورده بجای ایشان سکونت داد. (دوم پادشاهان 17: 6- 24). و نبواتی را که بمعنی مراجعت قبل یا بعد اسباط عشره ظاهراً یا باطناً تفسیر کرده اند از قرار ذیل است: اشعیا11: 12 و 13، ارمیا 31: 7- 9 و 16- 20 و 49: 2، حزقیال 37: 16، هوشع 11: 11، عاموس 9: 14، عوبدیا 18 و 19 و غیره. لکن به هیچ وجه دلیلی بر اینکه اسباط عشره جمعاً به فلسطین مراجعت کرده باشند، نیست. عموماً سه اسیری به یهودا نسبت میدهند: اولی در سال سوم سلطنت یهویاقیم یعنی 606 ق. م. و آن همان وقتی است که دانیال و دیگران نیز به بابل برده شدند. (دوم پادشاهان 24: 1 و 20، دانیال 1: 1). دومی در سال آخر سلطنت یهویاقیم بود که بخت النصر هزار و بیست و سه نفر از یهودیان را به بابل برد و یا در زمان سلطنت یهویاکین که خودش نیز به بابل فرستاده شد و این در سال هفتم و هشتم از سلطنت بخت النصر یعنی 598 ق.م. واقع گشت. (دوم پادشاهان 24:12 و دوم تواریخ ایام 36:8 و 10 ارمیا 52:28). سومی در زمان سلطنت صدقیا یعنی 588 ق. م. بود. وقتی که اورشلیم و هیکل منهدم شد تمام نفایس قوم و خزاین ایشان به بابل برده شد. (دوم پادشاهان 25:2 دوم تواریخ ایام 36:) و این مطلب در 132 سال بعد از اسیری آخری اسباط عشره واقع گشت. دور نیست که هفتاد سال اسیری که ارمیای نبی در فصل 25: 11، 29: 10 یاد میکند از زمان اسیری اول که 606 واقع شد حساب کنند. علاوه بر اینها در سایر اوقات نیز مدت قلیلی اسیر میشدند، چنانکه در دوم پادشاهان 15: 19 و17: 3- 6 و 18: 13 و 25: 11 مسطور است و در زمان بودن یهود در بابل اهالی آنجا نسبت به ایشان بملایمت و نرمی رفتار میکردند و آنان را نه چون بنده و اسیر بلکه مثل مهاجرین منظور داشته حکمرانی ایشان را به حکام و ریش سفیدان خودشان موکول می کردند و برحسب قواعد و قوانین و شریعت خود محکوم میشدند، چنانکه مقام عالی را که ایشان همواره در دیوان خانه ٔ دولتی داشتنداز کتاب نحمیا و دانیال و تعداد و اندازه ٔ تسلط و اقتدار ایشان در مملکت ایران از کتاب استر معلوم میشود، و موافق کتاب ارمیا 29: 1 کاهنان نیز در میان ایشان بودند و نسب نامها و سایر رسوم و حقوق خود را مرعی می داشتند و بدین لحاظ زحماتی که پیغمبران در این اثنا میکشیدند تا نور مذهب خاموش نشود، بیهوده و بی اثر نبود. بالاخره چون هفتاد سال اسیری انجام یافت و کورش بر تخت شهریاری نشست، در سال اول سلطنت وی در بابل یعنی 536 ق. م. به تمام اهالی مملکت اعلام کرد و قوم بنی اسرائیل را به انصراف بولایت خود و تجدید بنای هیکل، اجازت داد. (عزرا 1: 11). در نتیجه بسیاری درآنجا ماندند. (عزرا 2: 2). تخمیناً پنجاه هزار تن این مطلب را قبول کرده مراجعت کردند. (نحمیا 7: 7). و به اورشلیم آمده هیکل دوم را بنا نهادند که در سال ششم سلطنت داریوش یعنی در 516 ق. م. به اتمام رسید و چون 58 سال بر این برآمد، جمعیت قلیلی که مرکب از هفت هزار تن بودند، به پیشوایی عزرا از بابل به یهودیه آمدند و نحمیا بجای عزرا بر مسند حکومت قرار گرفت و به امانت و کامیابی به تجدید قوم مشغول گردید. نتایج حسنه ٔ اعمال او تا زمان مسیح باقی بود و چون قوم یهود این مدت را در اسیری گذرانیدند، سجیّه و زبان ایشان تغییر یافت. (نحمیا 8: 8). و شایسته ٔ ذکر است که بعد از اسیری ندرهً نامی از بت و بت پرست در میان ایشان شنیده میشود. بعید نیست که هیچ یک از نسلهای یعقوب بخوبی و ایقان تام نتوانند مدلل کنند که در نسل کدامیک از دوازده فرزند او میباشند، چون که هم یهودا و هم اسرائیل از مکان موروث خود یعنی کنعان رانده شده میانه ٔ بیگانگان پراکنده گشتند و با طوایف مختلفه ٔ خود بطور طبیعی اختلاط و امتزاج کردند. در این صورت البته حسد افرائیم دور شده ابراهیم و موسی و داودرا یادآوری میکردند. (عزرا 6: 16 و 17 و 8: 35، حزقیال 3: 26- 28). و موافق گفته ٔ یوحنا (فصل 7: 35) ایشان پراکندگان یونانیان خوانده شدند و دو تا ازنامه های الهامی یعنی نامه ٔ یعقوب 1: 1 و اول پطرس 1: 1 به آنها مکتوب است و چون قوم اسرائیل، مسیح و انجیل او را رد کردند، لهذا اسیری آخری ایشان که در سال 71 م. اتفاق افتاد، بسیار سخت و هولناک بود و چنانکه یوسفون مذکور میدارد یک میلیون و یکصدهزار تن در هنگامی که تیطس اورشلیم را محاصره کرد، هلاک شدند ونزدیک یکصدهزار تن هم در میان ولایات مختلفه اسیر و پراکنده گشته در تماشاگاه جنگی بقتل رسیدند و گذشته از اینها ایشان را مثل غلامان دولتی بکار می داشتند و یا چون زرخریدان میفروختند و سکه ٔ وسپسیان امپراطور که در سال 71 م. سلطنت میکرد، یادگاری از اسیری یهودا میباشد و در ایام هدریان یعنی در سال 133 م. همچنین صدمه ٔ مهلک دیگری بر یهودیانی که مجدداً در یهودیه فراهم شده بودند، وارد آمده در تمام دنیا پراکنده شدند. (قاموس کتاب مقدس صص 67- 69).
و هم مؤلف قاموس کتاب مقدس در کلمه ٔ «اسیران » گوید: اشخاصی بودند که در جنگ گرفتار میشدند و در قدیم الایام ایشان را مثل کسانی که عدالهً سزاوارمرگ بودند، منظور می داشتند، لهذا با ایشان بطوری رفتار میکردند که مشرف بهلاکت باشند، چنانکه بر گردن های ایشان راه میرفتند (صحیفه ٔ یوشع 10: 24) تا این معنی نشانی از اطاعت تام و کامل باشد و مصداق مزمور یکصد و ده آیه ٔ اول را توضیح کند. خلاصه ایشان را به انواع عذاب و عقوبت گرفتار میساختند و مثل یوسف بغلامی فروخته و مثل شمشون و صدقیا چشمهای ایشان را میکندندو مثل ادونی بزق انگشتان ابهام دست و پای ایشان را قطع میکردند و محض تزیین و تحسین ظفرکننده ایشان را دسته دسته برهنه کرده در حضور خود میراندند. (اشعیا 30: 4). و بسیاری اوقات مقدار کثیری از ایشان را حسب الرسم بواسطه ٔ ریسمانی پیموده (دوم سموئیل 8: 2) بقتل میرسانیدند. (دوم تواریخ ایام 25: 12). و بعضی ازاوقات این مطالب را بقصد ظلم و بیرحمی معمول می داشتند. (دوم سموئیل 12: 31 و اول تواریخ ایام 20: 3).و گاهی قومی را اسیر کرده کلیهً میفروختند و در ممالک بعیده سکونت میدادند. (دوم پادشاهان 15: 29 و 17: 24). رومیان اسرا را زنده بر لاشه ٔ اموات میبستند که چون مرده متعفن شود، هلاک شوند، چنانکه قصد رسول نیز در این آیه همین است که میگوید: «وای بر من که مرد شقی هستم، کیست که مرا از جسم این میّت رهایی بخشد؟» (رساله ٔ رومیان 7: 24) (قاموس کتاب مقدس ص 66).
باید دانست که کوروش بزرگ مؤسس سلسله ٔ هخامنشی یهودیان اسیر بابل را پس از فتح آن شهر آزاد کرد و اجازت بازگشت به اورشلیم داد. رجوع به کوروش شود.

اسیر. [] (اِ) کاه خس. بهندی کاندل. (مؤید الفضلاء).

اسیر. [اُ س َ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب.

اسیر. [اُ س َ] (اِخ) رجوع به ابوالخیار شود.

اسیر. [اَ] (اِخ) (خره ٔ...) ناحیتی است بفارس از بلوکات دشتی. چون دو کوه که عبور از آنها دشوار است در دو جانب این بلوک افتاده شمالی آن را گردنه ٔ کافری و جنوبی آن را ظالمی گویند. در میانه ٔ مردم مشهور است میان کافر و ظالم اسیر است و این بلوک از گرمسیرات فارس است، در جانب جنوب شیراز، درازی آن از قریه ٔ وردوان تا وادالمیزان هشت فرسخ، پهنای آن از قریه ٔ بَلبُلَی تا عربانه چهار فرسخ. محدود است از جانب مشرق و شمال به بلوک خنج و علا مرودشت و از مغرب و جنوب به نواحی گله دار. و شکار این بلوک آهو و بز و پازن و قوچ و میش کوهی و کبک و تیهو و کبک انجیر و در بعضی جایها درّاج است و در زمستان هوبره و چاخرق و زراعت آن گندم و جو دیمی و تنباکوست. در قدیم نخلستانها داشته و چند نخل کهنه باقی مانده است. قصبه ٔ این بلوک را نیز اسیر گویند، نزدیک بشصت فرسنگ در جانب جنوب شیراز افتاده است. خانه های آن از خشت خام و گل و چوب نخل است و شماره ٔ آنها تا پنجاه شصت سال پیش از این، از هزار درب خانه بیشتر بود و اکنون بصد خانه ٔ خراب نمی رسد و آب خوردن این قصبه از آب انبار بارانی است و این بلوک مشتمل بر ده قصبه ٔ آباد است. (فارسنامه ٔ ناصری). جمعیت آن 4000 تن است.

اسیر. [اَ] (اِخ) قصبه ٔ خرّه ٔ اسیر. رجوع به ماده ٔ قبل شود.

اسیر. [اَ] (اِخ) (رود...) نهری است به فارس، آب آن شور و ناگوار. از چشمه ٔ چک چک و چشمه ٔ مشک آویز برخاسته از بلوک اسیر گذشته به رودخانه ٔ کله وارد شود.

اسیر. [اُ س َ] (اِخ) ابن زارم یا یسیربن رزام، یا یسیربن رازم. مردی از یهود به خیبر که سریه به امیری عبداﷲبن رواحه در سال ششم هَ. ق. بسوی او رفت و اسیر بطمع امارت خیبر با سی تن یهودی بجانب رسول اکرم (ص) شتافت، ولی در راه پشیمان شد. عبداﷲبن انیس که یکی از همراهان عبداﷲبن رواحه بود از خیانت او آگاه شد و خواست اسیر را بکشد، اسیر وی را زخمی زد و سپس خود کشته شد. (امتاع الاسماع ج 1 ص 270، 272، 314).

اسیر. [اَ] (اِخ) مصطفی بن یوسف حسینی بیروتی. او راست: هدیهالاخوان فی تفسیر ما ابهم علی العامهمن الفاظالقرآن و آن در مطبعه ٔ جریده ٔ بیروت بسال 1307- 1309 هَ. ق. و نیز در مطبعه ٔ الف باء دمشق بسال 1331 هَ. ق. بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات).

اسیر. [اَ] (اِخ) میرزا جلال شاعر. از مردم اصفهان است. وی از خویشان شاه عباس بود. بقول مؤلف مرآهالخیال، بانی بنیاد خیال بندی است و خیال بندان زمان حال را به پیروی او سر افتخار بلند است. اگرچه طرز خیال بندرت از قدیم است چنانچه در بعضی اشعار رودکی و کسائی نیز یافته میشود، ولیکن میرزا جلال اسیر، اساس سخنوری بر همین طرز نهاد و این قانون شگرف بدست آینده های قوافل وجود داد. از اوست:
ای گلشن از بهار خیال تو سینه ها
برگ گل از طراوت نامت سفینه ها
هر جا غمت رواج دهد کوه را شکست
بر سنگ خاره رشک برند آبگینه ها
گر از نسیم راز تو عالم چمن شود
بوی گل از صفا دمد از گرد کینه ها
در جستجوی گوهر ذاتت فکنده چرخ
از روز و شب بقلزم حیرت سفینه ها
بخشیده حشمتت بسلیمان ملک فقر
از نقش پای مور کلید خزینه ها
دنیاپرست حسرت جاوید میبرد
در خاک مانده از دل قارون دفینه ها
در جلوه گاه سنگدلان شو غبار اسیر
این است پاس خاطر آیینه سینه ها.
(مرآهالخیال ص 76) (تذکره ٔ آتشکده چ هند ص 159).

اسیر. [اَ] (اِخ) یوسف بن عبدالقادر حسینی صیادی شافعی (شیخ). مولد وی صیدا بسال 1230 هَ. ق. است. او در کنف حمایت پدر خویش نشأت یافت و چون بسن هفده رسید، به دمشق رفت و مدتی در مدرسه ٔ مرادیه اقامت کرد و از علمای آن شهر علم آموخت. سپس بدیار مصر رفت و در جامع ازهر هفت سال مقیم بود و از شیخ حسن قویسنی و شیخ محمد دمنهوری و جز آنان سماع دارد و در همه ٔ علوم عقلیه و نقلیه مهارت یافت و امام و مرجع مردم گردید. آنگاه بمرض کبد مبتلا شد و به صیدا بازگشت و از آنجا به طرابلس شام رفت و سپس در شهر بیروت اقامت کرد و متولی ریاست کتابت محکمه ٔ شرعیه گردید و از آنجا نیز به قسطنطنیه رفت و در دارالمعلمین کبری تدریس کرد و متولی ریاست تصحیح در دائره ٔ نظارت معارف شد، ولی چون طاقت تحمل سرمای آنجا نداشت به بیروت بازگشت و بتعلیم طلاب مشغول شدو علم فقه و قوانین دولت عثمانی را در مدرسهالحکمه (مارونیه) دو سال درس گفت و کتب مفیده تألیف کرد و در بیروت درگذشت (1307 هَ. ق.) و در مقبره ٔ باشوره مدفون شد. وی مردی نرمخو و خوشرو، نیکومعاشرت و زاهدبود. او راست: ارشادالوری لنارالقری و آن انتقادی است بر کتاب نارالقری تألیف شیخ ناصیف الیازجی که دربیروت بسال 1290 هَ. ق. طبع شده است. دیوان «الشیخ یوسف الاسیر» و آن در مدح و تقریظ و وصف و تواریخ و موشحات و رثاء و جز آن است، این کتاب در مطبعه ٔ لبنانیه بسال 1306 هَ. ق. چاپ شده. رائض الفرائض (در میراث) که با شرح در بیروت بسال 1290 هَ. ق. به طبع رسیده. ردالسهم للسهم، که ردّی است بر السهم الصائب تألیف سعید الشرتونی، در مطبعه الجوائب بسال 1291 هَ. ق. چاپ شده. شرح کتاب اطواق الذهب زمخشری که در بیروت بسال 1293 و 1314 هَ. ق. بطبع رسیده. المجله که قوانین شرعیه و احکام عدلیه را آورده، این کتاب در بیروت بسال 1904 م. چاپ شده است. (معجم المطبوعات).

فرهنگ معین

گرفتار، برده، بنده، جمع اسراء. [خوانش: (اَ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

گرفتار،
بندی، زندانی،
کسی که در جنگ به‌دست دشمن گرفتار شود،

حل جدول

دربند

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

برده، دستگیر

کلمات بیگانه به فارسی

برده - دستگیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

بازداشت، بندی، دربند، دستگیر، زندانی، محبوس، برده، بنده، پابند، مقید، دستخوش، گرفتار، مبتلا،
(متضاد) آزاد، رها

فرهنگ فارسی هوشیار

گرفتار، محبوس، دستگیر، ماسور، بسته بندی، بنده، ج اسرا

پیشنهادات کاربران

بسته

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری