معنی اصلة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اصله. [اَ ص َ ل َ] (ع اِ) مار خرد یا بزرگی است که گویند بدم خود میکشد و در حدیث آمده است: کأن ّ رأسه اصله. ج، اَصَل. (از قطر المحیط). مار خرد و یا کلان که از دم و یا نفس خود هلاک میگرداند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ماریست خبیث و او را یک پا باشد که بر آن ایستد و بچرخد. بعضی گویند اصله مارافعی باشد و بعضی گفته اند ماریست بزرگ و ستبر و کوتاه. (از بحر الجواهر). بدترین مارهاست که بر مردم برجهد. نوعی از مار خرد قتال که اخبث انواع مارانست.
اصله. [اَ ل َ] (ع اِ) کل ّ. همه، گویند: اخذه بأصلته، ای کله بأصله و اصلتک، ای جمیع مالک. (از قطر المحیط). و ناظم الاطباء ذیل اصله آرد: اصل، یقال: اخذه بأصلته، گرفت آنرا با اصل آن یعنی همه ٔ آنرا. و صحیح ضبط قطر المحیط است.
اصله. [اَ ل َ] (ع اِ) رجوع به اصله شود.
اصله. [اَ ص ِل ْ ل َ] (ع اِ) ج ِ صِلاله یا صِلال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به صلاله شود.