معنی اعتراض در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اعتراض. [اِ ت ِ] (ع مص) آفت رسیدن به زن از جن یا بیماری که مانع از وطی آن گردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). یقال: اعترض من امرأته، با صیغه ٔ مجهول، یعنی عارضه ٔ بیماری ازجن به زن رسید که مانع از وطی او گردید. (از متن اللغه). || پیش آمدن کسی را به تیری پس انداختن بر وی و کشتن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعرض کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). کسی را پیش آمدن و بر کسی درآمدن در چیزی رحال کردن وگشتن. (از تاج المصادر بیهقی). || سوار شدن بوقت عرض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || بر پهنا ایستادن چیزی را مانند چوب برپهنای جوی. || حایل شدن پیش چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حایل شدن. (غیاث اللغات). مانع شدن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی). || بر کسی درآمدن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || پیش آمدن هر کسی را. || در میان آمدن. (کشف و کنز از غیاث اللغات). || سرکشی نمودن اسب بوقت کشیدن. || بر شتر توسن سوار گردیدن. || از میان ماه آغاز کردن کاری را. || غیبت و عیب کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عیب کردن. (منتخب اللغات از ارمغان آصفی). || یک یک پیش شدن لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج). یک یک پیش آمدن لشکر. (ناظم الاطباء). یقال: عرض العارض الجند فاعترضوا. و فی الحدیث: لا جلب و لا جنب و لااعتراض و هو ان یعترض رجل بفرسه فی بعض الغابه فیدخل مع الخیل. (منتهی الارب). || بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و الاصل فیه ان الطریق اذا اعترض فیه بناء او غیره منع السابله عن سلوکه. (منتهی الارب). || چریدن شتر زمین گیاه ناک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تکلف نمودن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). تکلف در چیزی نمودن. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح علوم ادبی، عبارت است از: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله که محلی از اعراب ندارند در میان یک کلام یا دو کلام که میان آن ارتباطی معنوی موجود باشد در صورتی که مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد و آنرا حشو نیز گویند، مانند جمله ٔ تنزیهیه ٔ «سبحانه » در آیه ٔ «و یجعلون ﷲ البنات سبحانه ولهم ما یشتهون »، زیرا جمله ٔ و لهم ما یشتهون، عطف است بر و یجعلون ﷲ البنات و جمله ٔ «سبحانه » بمنظور تنزیه خدای تعالی میان دو جمله (معطوف و معطوف ٌعلیه) معترضه (یعنی بدون ارتباط به اصل مقصود) قرار گرفته است. (از تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد علماء علم معانی نوعی اطناب زائد است که قدامه آنرا التفات نام داده است. و آن آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در بین کلامی یا دو کلام که ارتباطی معنوی با هم داشته باشند بمنظور افاده ٔ نکته ای غیر از رفع ابهام و خود آن جمله را جمله ٔ معترضه گویند. و با قید نداشتن محلی از «اعراب » که در تعریف آمده، جمله ٔ تتمیمی، خارج گردیده است، زیرا هر جمله ٔ متمم ناچار محلی از اعراب دارد. و مقصود از کلام در تعریف، تمام مسند و مسندٌالیه و متعلقات آن دو می باشد. و مراد از اتصال دو کلام که در تعریف قید گردیده، آن است که کلام دوم عطف بیان یا بدل یا تأکید یا معطوف بر کلام اول باشد و قید اینکه مقصود از آن بیان نکته ای غیر از رفع ابهام باشد بدان جهت است که جمله های تکمیلی از تعریف خارج گردند. معالوصف تعریف مذکور ازجهت طرد و عکس مورد ایراد و بحث قرار گرفته و بهمین جهت برخی «اعتراض » را چنین تعریف کرده اند: آوردن یک جمله یا بیش از یک جمله ای است که محلی از اعراب ندارد در وسط یا آخر کلامی یا بین دو کلام اعم از آن که ارتباطی با هم داشته یا ارتباطی نداشته باشند، بمنظورافاده ٔ نکته ای هرچند برای رفع ابهام باشد. برخی گویند: غیر از جمله نیز ممکن است معترضه واقع شود و در این صورت لازم نیست محلی از اعراب نداشته باشد. بهر حال گاه اعتراضی در اعتراض نیز صورت پذیرد مانند: «و انه لقسم لو تعلمون عظیم » که بین جمله ٔ قسم و جواب آن دو این آیه آمده است «فلا اُقسم بمواقعالنجوم. و انه لقسم لو تعلمون عظیم انه لقرآن کریم » و در همین آیه «لو تعلمون » معترضه است که بین لقسم که موصوف باشد و عظیم که صفت آن است واقع گردیده است. و در بسیاری از موارد جمله ٔ حالیه و جمله ٔ اعتراضیه با هم مشتبه میشوند مانند «انی سمیتها مریم » و «انی وضعتها انثی » که جملات معترضه هستند و بحال مشتبه میشوند ولیکن جمله ٔ اعتراضی را میتوان با چند امر از جمله ٔ حالی تمیز داد، یکی آن که مفرد بجای جمله ٔ حالیه میتواند قرار بگیرد ولی مفرد به جای جمله ٔ معترضه قرار نمیگیرد، دیگر آن که جمله ٔ حالی در حقیقت قید و صفت است برای عامل حال در صورتی که جمله ٔ معترضه فقط جزئی ارتباطی با جمله ٔ ماقبل خود دارد و بستگی آنها بمثابه ٔ بستگی حال و عامل آن نیست. در کتب دیگر مانند مطول و مغنی فرقهای فراوان دیگر نیز بیان شده است که هر کس مایل باشد میتواند بدانها مراجعه کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اِمص) نقاضت و مخالفت و تعرض و مقابلی و رد و عدم قبول و ایراد و نکته گیری و عیب جویی. (ناظم الاطباء). ایراد. بحث. گرفت. پیش آمدن. بازداشتن. گرفتن بر کسی. عیب کردن بر. خرده گیری. اعتراض کردن. نظر. (یادداشت بخط مؤلف): اکنون بعد از این آنچه بمصالح ملک و دولت بازگردد نگاه میدارد. ما را به رأیهای او هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 601). و بر رأی و دیدار وی [خواجه احمد حسن] هیچ اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 147). مثال و اشارات وی روان است در همه ٔ کارها و بر آنچه بیند کس را اعتراض نیست. (تاریخ بیهقی ص 150). پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوش آید و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند. (تاریخ بیهقی ص 273).
تیغ اختیار کرد که عالم بدو دهند
چرخ اعتراض نارد بر اختیار تیغ.
مسعودسعد.
گفت را گر فایده نبود مگو
ور بود اهل اعتراض و شکر جو.
مولوی.
بشنو اکنون قصه ٔ آن رهروان
که ندارند اعتراضی در جهان.
مولوی.
|| در اصطلاح حقوق تجارت، عبارت است از ابلاغ اسناد تجارتی از قبیل سفته، چک، برات، بمتعهد پرداخت و این عمل را بتعبیر دیگر «واخواست » و یا «پروتست » گویند. (از قانون تجارت). واخواهی. واخواست. (واژه های نو فرهنگستان ایران). || در اصطلاح آیین دادرسی، یکی از طرق عدولی شکایت از احکام است و آن مقابل پژوهش یا استیناف است و درمورد حکم غیابی در ظرف ده روز با رعایت مسافت قانونی از تاریخ ابلاغ واقعی حکم به مدعی علیه برطبق قانون پذیرفته میشود و این مدت برای اشخاص مقیم خارج کشور دو ماه و در پاره ای از موارد سه ماه است. و فرق آن با استیناف آن است که استیناف طریقه ٔ تصحیحی است نه عدولی. ماده ٔ 174 قانون آیین دادرسی مقرر میدارد: محکوم علیه غائب می تواند ظرف ده روز بحکم غیابی اعتراض کند. (از قانون آئین دادرسی مدنی). و برای تفصیل بیشتر به همین قانون مواد 174 تا 188 رجوع شود.
- اعتراض اصلی، اعتراض شخص ثالث می باشد. رجوع به این کلمه شود.
- اعتراض شخص ثالث، اعتراض شخص غیر از محکوم و محکوم ٌعلیه است برای جلوگیری از ضرر و اخلالی که حکم صادرشده بحقوق او وارد میکند. و رجوع بهمین کلمه شود.
- اعتراض طاری، یکی از اقسام اعتراض شخص ثالث است، مقابل اعتراض اصلی. رجوع به اعتراض اصلی و اعتراض شخص ثالث شود.
|| در اصطلاح علوم ادبی، آن است، که شاعر در اثنای بیت لفظی برای تمامی شعر بیارد که بدان محتاج نباشد و آنرا حشو خوانند و آن سه نوع است ملیح و متوسط و ضعیف. (از المعجم فی معاییراشعار العجم ص 280). و نزد علماء بدیع یکی از اقسام اطناب باشد که جمله ٔ معترضه آرند و کلام را طولانی سازند بمنظور افاده ٔ معنای خاصی. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 989). و برای تفصیل بیشتر رجوع به کتاب دستورالعلما ج 1 ص 140 و نفایس الفنون ص 43 شود. || (اصطلاح نجوم) آن است که سفلی آهنگ پیوند کند بر علوی و با این علوی اندر برج کوکبی باشد سوی آخر برج ازو میانه بود ای از آن علوی سفلی تر و از آن سفلی علوی تر و پیش از آن که پیوند آن سفلی تمام شود این میانه ٔ کوکب راجع شود و سوی علوی آید و برو گذرد تا آن سفلی ناچاره برو پیوندد نه بدان علوی نخستین. و گرچه چنان اوفتد که این میانه ٔ کوکب با آن علوی بیکی برج نبود ولکن به دوم برج آنگاه برجوع اندر آن برج اندرآید آن اعتراض یکی باشد از دو وجه «قطعالنور»؛ ای بریدن روشنایی. و اصل اعتراض بمعنی بازداشتن است. (از التفهیم ص 493).
نکته گیری نمودن.2- تعرض کردن.3- (اِمص.) واخواست. [خوانش: (اِ تِ) [ع.] (مص ل.)]
منع کردن، بازداشتن،
پیش آمدن و روبهروی کسی ایستادگی کردن،
عیب گرفتن، خرده گرفتن، ایراد گرفتن، نکتهگیری،
(ادبی) در بدیع، آوردن جملۀ معترضه در بین کلام برای افادۀ معنی خاص،
واخواست
واخواهی
واخواه
پرخاش، خرده گیری، خروش، واخواهی
انتقاد، ایراد، بازخواست، تعرض، خردهگیری، مواخذه، نکتهگیری، واخواهی
عیب گرفتن، نکته گیری
اِعْتِراض، ایراد گرفتن، قبول نکردن، عرضه کردن، منع کردن... (در فارسی بمعنای عیب گرفتن، ایراد گرفتن، تَعَرُّض نمودن بیشتر استعمال میشود)،