معنی البا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

البا. [اَ] (اِ) به لغت زند و پازند بمعنی شیر باشد که عربان لبن گویند. || خطمی صحرائی. (برهان).

البا. [اُ] (اِ) قلیه ٔ پوتی را گویند و آن دل و جگر قیمه کشیده در روغن بریان کرده باشد و حسرهالملوک همانست. (برهان). طعامی است ترکان را. (انجمن آرا):
رویت چو یکی کاسه ٔ اکرا شده واژنگ
وز کاج قفا گشته برنگ شش البا.
سوزنی (از آنندراج).
تا روی پرآژنگ و قفای تو بدیدند
میرند همه خلق ز البا و ز اکرا.
سوزنی (از آنندراج).

فرهنگ عمید

لبیب

خوراکی که از دل و جگر خردشده با روغن، پیازداغ، رب و غیره درست می‌کنند، قلیه پوتی، حسرهالملوک،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) نوعی خوراک که عبارتست از دل و جگر قیمه کشیده و در روغن بریان کرده حسره الملوک قلیه پوتی. (صفت) جمع لبیب خردمندان پرمغزان.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر