معنی امام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
امام. [اِ] (اِخ) دهی است از بخش اَرکَواز شهرستان ایلام، واقع در 30 هزارگزی شمال باختری قلمه دره کنار راه مالرو ارکواز به ایلام. کوهستانی و هوایش معتدل است، 420 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنان آن از طایفه ٔ رسول وندگچی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
امام. [اِ] (ع ص، اِ) مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس. (منتهی الارب). پیشوا. (آنندراج). پیشرو. (فرهنگ فارسی معین). ج، اَیِمَّه، اَئِمَّه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل، زیرا که در تثنیه امامان گویند بلکه جمع مکسر است تقدیراً چنانکه در فُلک که ضمه ٔ آن در حالت جمع مانند ضمه ٔ اُسد است و درحالت افراد مانند ضمه ٔ قفل. (منتهی الارب ذیل ام ّ). جمع امام چون واحدش است. (از متن اللغه):
کرا رودکی گفت باید مدیح
کامام فنون سخن بود گر
دقیقی مدیح آورد پیش اوی
چو خرما بود برده سوی هجر.
دقیقی.
بعلم و عدل وبه آزادگی و نیکویی
مؤبد است و موفق، مقدم است و امام.
فرخی.
مأمون را سخت خوش آمد و بپسندید آنچه طاهر کرده بود گفت ای امام آن نخست دستی بودکه بدست مبارک تو رسید من آن چپ را راست نام کردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب). امام روزگار بود [بونصر] دردبیری. (تاریخ بیهقی). امروز عمری بسزا یافته است [بوصادق تبانی] و در رباط مانک علی میمون میباشد و در روز افزون از صد فتوی را جواب میدهد و امام روزگار است در همه ٔ علوم. (تاریخ بیهقی).
جگرگوشه ٔ سیدالمرسلین
که بد انبیا و رسل را امام.
سوزنی.
هرکه در قوم بزرگ است امامش خوانند
هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند.
خاقانی.
امام رسل پیشوای سبیل
امام الهدی صدر دیوان حشر.
سعدی.
|| قیم امر و مصلح. (از متن اللغه). || دلیل و راهنما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || کتاب سماوی. (آنندراج). کتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || قرآن. (از نفائس الفنون) (متن اللغه) (منتهی الارب). و در نزد قراء و اهل تفسیر هریک از مصاحفی را گویند که در زمان عثمان به امر وی نوشتند و بهر شهری نسختی فرستادند، و بمصحفی که عثمان نزد خود نگاه داشت امام اطلاق نمیشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || لوح محفوظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (مجمعالبیان طبرسی ذیل آیه ٔ 12 از سوره ٔ یس). و از آن است قوله تعالی:و کل شی ٔ احصیناه فی امام مبین. (قرآن 12/36)، یعنی همه چیز را دانسته ایم و شمرده در لوح محفوظ آن پیشوای روشن پیدا. (کشف الاسرار میبدی، ج 8 ص 206). و در همین کتاب آمده است: این لوح محفوظ، همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در آن نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در آن نگرد. (کشف الاسرار ج 8 ص 209). || نبی. (متن اللغه) (منتهی الارب). || خلیفه. (متن اللغه). || راه وسیع روشن. (از متن اللغه).راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و از آن است قوله تعالی: و انهما لبامام مبین. (قرآن 79/15). (از منتهی الارب). || راز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || پیشرو سپاه. (از متن اللغه). || سرودگوی شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || جانب قبله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || آنچه بدان مثل زنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). || زه کمان. (ناظم الاطباء). || منظر خوب. (آنندراج). || کرانه ٔ زمین. || آنچه هر روز طفلان بیاموزنداز سبق و جز آن. || رشته ٔ درودگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رشته ٔ معماران که به آن بنا راست کنند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مسطر چوب که بدان عمارت راست کنند. (منتهی الارب). رژه.ریسمان کار. زیج. || کرده ٔ مصوران. (منتهی الارب). ظاهراً مراد طرح و نقشه ای است که مصور و نقاش کشیده باشد. و در تداول مردم گَردَه تلفظ شود. || سرگره. امام تسبیح. مقری. گل سبحه و گل تسبیح. (از خزانهاللغات).
- امام سبحه، دانه ٔ کلانی که واسطهالعقد تسبیح باشد:
شود براه یقین پیر دستگیر مرا
امام سبحه گر از خاک کربلا باشد.
طاهرغنی.
بر خود صلاح بسته بود عاری از صلاح
هرگز امام سبحه نداند نماز چیست.
سید حسین خالص (از آصف اللغات).
|| در اصطلاح صوفیه، قطب. شیخ. || کسی که برای او ریاست دینی و دنیوی هر دو باشد. (از تعریفات جرجانی). در نزد متکلمان جانشین پیغمبر را امام گویند که وظیفه ٔ او بر پاداشتن رسوم و آداب دین است چنانکه پیروی آن بر همه ٔ امت واجب شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نزد شیعه ٔ اثنا عشری هریک از دوازده پیشوا که نخستین آنان علی بن ابی طالب (ع) و آخرین آنان مهدی (ع) است، و یازده تن اخیر از نسل علی (ع) و فاطمه دختر محمد (ص) اند. (فرهنگ فارسی معین). نزد اسماعیلیه، هر یک از هفت پیشوا که شش تن نخستین همان شش امام اول شیعه ٔ اثناعشری هستند و هفتمین اسماعیل بن جعفر صادق باشد. (از فرهنگ فارسی معین): بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاه هرون الرشید و شاگردامام بوحنیفه... از امامان مطلق و اهل اختیار بوده. (تاریخ بیهقی). بوبشر تبانی رحمه اﷲ هم امام بزرگ بود بروزگار سامانیان. (تاریخ بیهقی). مأمون گفت: سخت صواب آمد و کدام کس را ولیعهد کنم ؟ گفت علی بن موسی الرضا علیه السلام که امام عصر است. (تاریخ بیهقی). سید ما و صاحب ما امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین بنده ٔ خداست. (تاریخ بیهقی).
گر شما ناصبیان را بجز او هست امام
نیستم من بپس آن کس و دادم بشماش.
ناصرخسرو.
ور می بروی تو با امامی
کاین فعل شده ست زو مشهر.
ناصرخسرو.
اسلام ردائی ز رسولست و امامان
از عترت او حافظ این شهره ردااند.
ناصرخسرو.
امام امم ناصرالدین که در دین
امامت جز او را مسلم ندارم.
خاقانی.
|| اخیراً بتغلیب برپادشاهان یمن که از ائمه ٔ زیدیه هستند و بر امرای مسقط که از ائمه ٔ خوارج اند اطلاق میشود. (از متن اللغه). || مزید مؤخر و مزید مقدم امکنه مانند بلندامام، پنج امام، چهارامام، سنگ امام، قزل امام، ینگی امام. (یادداشت مؤلف).
- امام المتقین، پیشوای پرهیزگاران، بیشتر لقب امام یا پیغمبر باشد، و آخر ایشان در نبوت و اول در رتبت، آسمان حق و آفتاب صدق سید المرسلین وامام المتقین... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه).
- امام جماعت، پیشنماز. (فرهنگ فارسی معین). کسی که بمتابعت او عده ای نماز میگزارند. در امام، ایمان و عدالت و عقل و طهارت مولد (اینکه ولد زنا نباشد). و بلوغ را معتبر دانسته اند و نیز زن می تواند برای زنان امام باشد. (از شرایع، ص 32). و نیز رجوع به ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه (چ تهران، ص 118 ببعد) شود. امام جماعت اگر هاشمی (کسی که نسبت او بجد دوم حضرت رسول ص میرسد) و افقه (کسی که اعلم بفقه است) و زیباروی تر باشد اولی است. (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه، ص 121).
- امام جمعه، پیشنمازی که روز جمعه در مسجد جامع نماز خواند. مقامی روحانی که در اصل موظف به پیشنمازی در مسجد جامع و اقامه ٔ نماز جمعه بود ولی بتدریج مبدل بشغلی شد. (فرهنگ فارسی معین).
- امام راتب، امامی که در محل معین و با شرایط مخصوصی نماز میگزارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- امام زمان، امام عصر. ولی عصر. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است.
- || امام دوازدهم شیعیان مهدی (ع). رجوع به امام زمان در ردیف خود شود.
- امام شهر، در بیت زیر بمعنی محتسب بکار رفته است:
ای خاک مست شو که ز غیرت امام شهر
سنگی بجام رند قدح نوش میزند.
؟ (از آصف اللغات).
- امام صامت، [در اوایل اسلام] در باب تعدد ائمه در آن واحد عده ای وجود بیشتر از یک امام را در یک زمان صحیح نمیدانستند جمعی دیگر میگفتند باید در آن واحد دو امام باشد یکی ناطق، دیگری صامت و چون امام ناطق وفات کرد امام صامت جای او را بگیرد. (از خاندان نوبختی ص 56).
- امام عصر. رجوع به امام زمان شود.
- امام قائم، امام زمان. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است.
- امام مرضی، امامی است که حائز شرایط امامت و جماعت است. (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه چ تهران ص 119).
- امام ناطق. رجوع به امام صامت در همین ترکیبات (امام) شود.
امام. [اِ] (ع ص، اِ) ج ِ آم ّ. (متن اللغه). قصدکنندگان. (ناظم الاطباء). رجوع به آم شود.
امام. [اَ] (ع ق، اِ) پیش. (منتهی الارب).ضد وراء. (از متن اللغه). فراپیش. (فرهنگ فارسی معین). در مقام تحذیر گفته می شود امامک و آن اسم فعل به معنی تقدم است. (از متن اللغه). و رجوع به امامک شود.
امام.[اِ] (اِخ) لقب ابراهیم بن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس، جد خلفای عباسی است. رجوع به ابراهیم... شود.
امام. [اِ] (اِخ) (میرزا قاسم) از معاصران خواندمیر مؤلف حبیب السیر و در خط تعلیق و نستعلیق و فن شطرنج استاد بوده و شعر می سروده است. خواندمیر سه بیت زیر را از او نقل کرده است:
شد مرا کاسه ٔ سر خاک در میخانه
باشد از گردش ایام شود پیمانه
زآشنایان همه بیگانه شدم بهر تو من
آشنا ناشده گشتی تو ز من بیگانه
پیش واعظ منشین قصه ٔ طوبی مشنو
قد برافراز که کوته شود این افسانه.
رجوع به حبیب السیر جزء4 ازج 3 صص 616-617 شود.
امام. [اِ] (اِخ) دهی است از دهستان طارم علیا بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 56 هزارگزی شمال باختری سیردان و 24 هزارگزی راه شوسه. کوهستانی و سردسیر و دارای 474 تن سکنه است. آب آن ازچشمه سار تأمین می شود. محصولش غلات و عسل و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مکاری و گله داری و گلیم و جاجیم و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
امام. [اُ] (اِخ) قصبه ای است از بخش رودسر شهرستان لاهیجان، مرکز دهستان سُمام واقع در 50 هزارگزی جنوب باختر رودسر و 18 هزارگزی خاور دیلمان و 18 فرسخی شمال قزوین. کوهستانی و سردسیر است. آب آن از چشمه سارهای محلی و زه آب رودخانه ٔ خوش خوانی تأمین می شود. سکنه ٔ دائم آن در حدود 500 تن است. این عده در تابستان چند برابر می شود. دارای 30 باب دکان، مرکز بازرگانی دهستان سمام است. محصولش غلات دیمی و گردو و فندق است. اهالی هنگام زمستان جهت کسب به اطراف رشت می روند. صنایع دستی زنان شالبافی است. از آثار قدیم برجی در 500گزی شمال خاوری قصبه روی تپه ای به نام صومعه سرا دارد که ارتفاع آن در حدود 7 گز است و بقایای بناهای قدیمی از قبیل آجر سفال و غیر آن و در زمان های گذشته قبوری شبیه قبور زردشتیان دیده شده است احتمال می دهند که این برج آتشکده بوده است، و ممکن است این برج از برج های خبر (دیده بانی) باشد که در بیشتر نقاط حساس کشور دیده می شود. دو مزرعه ی کوچک به نام صومعه سرا و خوش خوانی که دو سه خانوار سکنه ی دائمی دارد و نزدیک به امام واقع شده است جزء قصبه است. راه کاروان رو قدیمی لنگرود به قزوین از این محل می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
امام. [] (اِخ) (یعنی محل اجتماع) و آن شهری بود در طرف جنوب یهودا، که موضع آن محقق نیست و بعضی از نویسندگان این لفظ را به کلمه ٔ حاصور افزوده و حاصور امام گفته اند. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به حاصور شود.
امام. [اِ] (اِخ) ابن ارقم نمیری. از شاعران معاصرحجاج بن یوسف است. (از البیان و التبیین ج 2 ص 296).
پیشوا، پیشرو، پیش نماز، پیر، شیخ. [خوانش: (اِ) [ع.] (ص. اِ.)]
(اَ) [ع.] (ق.) پیش، جلو.
پیشوا، خصوصاً پیشوای مذهبی،
پیشنماز،
هریک از دوازده پیشوای بزرگ که اول آنان علیبن ابیطالب و آخر آنان امام عصر میباشد،
(تصوف) پیر، شیخ،
* امام جماعت: پیشنماز،
پیش، جلو، روبهرو،
پیشوا، پیشرو
پیشوا
پیشوا
معصوم، ولی، پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب، پیشنماز،
(متضاد) ماموم
پیشوا، پیشنماز، پیشرو روبرو، جلو
اَمام، پیش، مقابل، روبرو، جلو، در حضور،
اِمام، پیشوا، پیشرو، راهنما، پیش نماز، قرآن، شاهراه، خلیفه، سردار لشکر، شاغول بنّائی، دانشمند، درس روزانه محصل... علمای شهیر مثل اِمام غزالی (اَبو حامد) اِمام جُوَینی (اِمام الحَرَمَین)، هر یک از چهار مؤسس فرقه های حَنَفی، مالِکی، شافِعی، حَنْبَلِی، نزد شیعیان هر یک از اوصیای رسول الله مانند دوازده امام شیعه اثنی عشریه،