معنی امرار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
امرار. [اِ] (ع مص) گذرانیدن کسی را بر پل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گذرانیدن کسی را از جایی. (فرهنگ فارسی معین). || بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (غیاث اللغات). عبور دادن. (فرهنگ فارسی معین). || برانگیختن کسی را که بر پل رود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گذرانیدن وقت. روزگذرانی. وقت گذرانی. (فرهنگ فارسی معین).
- امرار معاش، گذرانیدن زندگانی از طریق کسب و کاری. (فرهنگ فارسی معین). گذران.
|| شتر را بدنبش گرفتن و گردانیدن چندان که رام گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || تلخ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی).تلخ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلخ شدن. (تاج المصادر بیهقی). به این معنی هم لازم و هم متعدی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). گویند مایمر و مایحلی، نه از او ضرریست کسی را و نه سودی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخن تلخ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت بتافتن. (تاج المصادر بیهقی). || کاویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || درپیچیدن بکسی تا درافکنند او را. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدبیر کردن برای انداختن کسی. (آنندراج). || تلخه ناک شدن گندم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
امرار. [اَ] (ع اِ) جج ِ مِرَّه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مِرَّه شود. || ج ِ مُرّه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مُرَّه شود. || ج ِ مُرّ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مر شود.
امرار. [اَ] (اِخ) اسم آبهایی است در بادیه. گویند از آن بنی فزاره است و گویند همان عراعر و کنیب است بجهت تلخی امرار گفته اند. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع).
گذراندن، گذرانیدن وقت. [خوانش: (اِ) [ع.] (مص م.)]
گذرانیدن کسی از جایی یا گذراندن وقت،
گذران
اکتساب، تحصیل، کسب، گذران، وقتکشی، وقتگذرانی
گذرانیدن وقت، گذراندن