معنی امّت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
امت. [اَ] (ع مص) اندازه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اندازه گرفتن. تقدیر. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). || قصد کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) بلندی. (ترجمان علامه ترتیب عادل) (نصاب الصبیان). جای بلند و پشته های خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (لسان العرب). || نشیب و فراز در چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پستی و بلندی و اختلاف در چیزی. (از لسان العرب). و ازآن است قول خداوند: لاتری فیها عوجاً و لا امتاً. (قرآن 107/20) یعنی در آن کجی و پستی و بلندی نمی بینی. (از لسان العرب) (از منتهی الارب). || ضعف و سستی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اِمات و اُموت (اقرب الموارد). || طریقه ٔ نیکو. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || کجی و عیب که در دهن یا پارچه یا سنگ باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عیبی که در دهان و جامه و سنگ باشد. (از لسان العرب). عیبی که دردهان باشد. (از اقرب الموارد). || اختلاف مکانی در نرمی و تنگی بعضی و درشتی و صلابت بعضی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (لسان العرب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و از آن است: اِن اﷲ حرم الخمر فلا امت فیها؛ یعنی، همانا خداوند حرام کرد شراب را پس شکی در آن نیست. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب).
امت. [اُم ْ م َ] (ع اِ) جماعتی که بسوی ایشان پیغمبری آمده باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). گروهی که به پیغمبری ایمان آورده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). پیروان انبیاء. (غیاث اللغات). پس روان. (ترجمان ترتیب عادل) (فرهنگ فارسی معین):
یا رب بیافریدی رویی بدین مثال
خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب.
شهید (از فرهنگ اسدی، ذیل کیب).
باز آمدند و گفتند آن امتان موشا
کایزد بد آن نه موشا بر کوه طور سینا.
دقیقی.
آخر الزمان پیغمبری خواهد آمد نام او محمد (ص)، اگر روزگار یابم نخست کسی باشم که بدو بگروم و اگر نیابم امیدوارم که حشر ما را با امت او کنند. (تاریخ بیهقی). واجب است بر من فرمانبری او و نصیحت کردن او و همچنین واجب است بر همه ٔ امت محمد (ص). (تاریخ بیهقی).
به امت رسانید پیغام تو
رسولت محمد بشیر و نذیر.
ناصرخسرو.
امت را کی بودمحل نبوت
جز که ز مردم هگرز مردم کی زاد.
ناصرخسرو.
مرد رسول است و ستورند پاک
اینکه همی گویند این امت است.
ناصرخسرو.
چند پرسی که چگویی تو بیاران در
چون نپرسی ز همی امت یکسانم.
ناصرخسرو.
وز مصطفی به امر و به تأیید ایزدی
مختار از امتش علی المرتضی شده ست.
ناصرخسرو.
صد لعنت باد بر وجودش
بر امت او هزار چندان.
خاقانی.
غرور دهر و سرور جهان نخواست از آنک
نداشت از غم امت به این و آن پروا.
خاقانی.
گر بعهد موسی امت را گه قحط از هوا
بار من و سلوی سلوت رسان افشانده اند.
خاقانی.
هر پیمبر امتان را در جهان
همچنین تامخلصی میخواندشان.
مولوی.
داده بودش صنع حق جمعیتی
که همی زد یک تنه بر امتی.
مولوی.
همچو آب نیل دان در وقت غرق
کو میان هر دو امت کرد فرق.
مولوی.
چه غم دیوارامت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آنرا که باشد نوح کشتیبان.
(گلستان).
|| مرد جامع خیر. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (ناظم الاطباء). مقتدای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء): که هر یکی از ایشان در ایالت و سیاست و عدل و رأفت علیحده امتی بوده اند. (کلیله و دمنه). رجوع به امه شود.
- امت مرحوم (یا مرحومه)، گروه پیروان رحم شده. مسلمانان. (فرهنگ فارسی معین):
در میان امت مرحوم باش
سنت احمد مهل محکوم باش.
مولوی.
|| گروه. گروه از هر صنف مردم و از هر جنس حیوانات. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گروه. (نصاب) (ترجمان، ترتیب عادل). جماعت. (اقرب الموارد) (لسان العرب): ایزد... تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال افتد از این امت بدان امت و از این گروه بدان گروه. (تاریخ بیهقی).
ای امت بدبخت بدین زرق فروشان
جز کز خری و جهل چنین فتنه چرایید.
ناصرخسرو.
امت خود را بخواهم من از او
گر نگرداند زعارف هیچ رو.
مولوی.
- امت پناه، کسی که امت را پناه دهد:
داور مهدی سیاست، مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمد لوا.
خاقانی.
پیروان، گروه، جمع امم. [خوانش: (اُ مّ) [ع. امه] (اِ.)]
پیروان یک پیغمبر،
[قدیمی] گروهی از مردم، جماعت،
* امت مرحومه: مسلمانان،
پیروان
دی نوری
پیرو، خلق، طایفه، گروه، ملت
جماعتی که به سوی ایشان پیامبری آمده باشد، پیروان انبیاء
اَمْت، مکان بلند، مرتفع، تپّه کوچک، کجی، اِعْوِجاج، اختلاف مکان در پستی و بلندی، نرمی و سختی -ضعف، سستی، شک، تردید (جمع: اِمات، اُمُوت)،
اُمَّت، گروهی از مردم، جماعت، پیروان یک پیغمبر، مؤمنین به یک مذهب، (جمع: اُمَم)،