معنی انخراط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

انخراط. [اِ خ ِ] (ع مص) بنادانی مرتکب کاری شدن بی دریافت انجام آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنادانی در کاری داخل شدن. (از اقرب الموارد). یقال: انخرط فی الامر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درآمدن بر کسی بدگویان. (آنندراج): انخرط علینا بالقبیح، درآمد ما را بدگویان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تیز دویدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). در دوتند رفتن و ستیهیدن در آن. (از اقرب الموارد). بستیهیدن. (مصادر زوزنی). یقال: انخرط فی العدو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || باریک و لاغرشدن تن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نازک و لاغر شدن. (از اقرب الموارد). یقال: انخرط جسمه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || درمیان جماعتی در رفتن. در میان چیزی درآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). درشدن. (مصادر زوزنی). بشتاب داخل شدن. || بشتاب بیرون رفتن. (از اقرب الموارد). || درکشیده شدن در رشته. (غیاث اللغات) (آنندراج). در رشته انتظام یافتن و درکشیده شدن. (از اقرب الموارد): اگر این عزیمت بنفاذ رسانی و بمضامت جانب او و انخراط در سلک خدمت او رغبت نمایی هرآنچه توقع افتد... پیش گرفته شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225). || تراشیده شدن. || رشته در سوزن کشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج).

فرهنگ عمید

وارد گروهی شدن و یکی از اعضای آن به حساب آمدن،
باریک و لاغر شدن تن،

فرهنگ فارسی هوشیار

لاغر شدن تن آدمی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر