معنی اندوهناک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اندوهناک. [اَ] (ص مرکب) اندوهگین. غمناک. محزون. (از ناظم الاطباء). حزین. محزون. حزنان. محزان. (یادداشت مؤلف). لهفان. (دهار). منجود. وکاب. (از منتهی الارب). غمنده. مشجو. سدمان. (یادداشت مؤلف): اندوهناک بر کناره ٔ آب نشست. (کلیله و دمنه).
خبر داشت کان شاه اندوهناک
در آن ره کند خویشتن را هلاک.
نظامی.
نهانخانه ای داشت در زیر خاک
نشاندش در آن خانه اندوهناک.
نظامی.
چو مرگ از یکی تن برآرد هلاک
شود شهری از گریه اندوهناک.
نظامی.
(اَ) (ص مر.) اندوهگین، غمگین.
اندوهدار، اندوهگین، غمگین، غمناک،
ناشاد
افسرده، اندوهگین، اندوهمند، هزین، دلتنگ، غمزده، غمگین، غمناک، غمین، گرفته، مغموم، ملول، ناشاد،
(متضاد) شاد، مسرور
محزون، حزین، اندوهگین (صفت) اندوهگین غمگین غمناک.
غمزده
دُژم