معنی انطاکی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
انطاکی. [اَ] (ص نسبی) منسوب به انطاکیه. اهل انطاکیه. رجوع به انطاکیه شود. || (اِ) سقمونیا. محموده. (یادداشت مؤلف) (از شعوری ج 1 ورق 132). و رجوع به سقمونیا شود.
انطاکی. [اَ] (اِخ) داودبن عمر. طبیب و ادیب و نابینا بود. در انطاکیه متولد شد و پس از مسافرتهای طولانی در سال 1008 هَ. ق. در مکه درگذشت. او راست: تذکره اولی الالباب. الجامع للعجب العجاب. تزیین الاسواق. الفیهفی الطب. النزهه المبهجه فی تشحیذ الاذهان و تعدیل الامزجه. غایه المرام فی تحریر المنطق و الکلام. نزهه الاذهان فی اصلاح الابدان. زینه الطروس فی احکام العقول و النفوس. کفایه المحتاج فی علم العلاج. و شرح عینیه ابن سینا و رساله ای در علم هیئت. (از اعلام زرکلی).
انطاکی. [اَ] (اِخ) ابوالفرج یحیی بن سعید. درگذشته به سال 458 هَ. ق. طبیب و مورخ بود. اصلاً از مصر بود. به انطاکیه رفت و درآنجا اقامت گزید. ذیلی بر کتاب نظم الجوهر ابن بطریق که در تاریخ پادشاهان و خلفا و نصرانیت و بطارقه واعیاد نصاری است نوشت. عرب مسیحی و از خویشاوندان ابن البطریق بود. و رجوع به ابن بطریق اوطوقیوس شود.
از مردم انطاکیه،
(صفت) منسوب به انطاکیه از مردم انطاکیه اهل انطاکیه.