معنی اهتزاز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اهتزاز.[اِ ت ِ] (ع مص) درخشیدن ستاره به وقت فرو شدن. || جنبیدن. شتر به آواز حُدا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || جنبانیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). || جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاظباء) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). جنبش کردن. (از منتخب و کنز و صراح بنقل غیاث اللغات). || حرکت از جانبی به جانبی. لرزش. لرز. ارتجاج. لرزه. زلزال. تزلزل. || نشاط. ارتیاح. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- اندر اهتزاز آمدن،جنبیدن. بحرکت در آمدن:
اندکی چون بیشتر کردند ساز
اندر آمد آن عصا در اهتزاز.
مولوی.
- به اهتزاز آوردن، به حرکت و جنبش و نشاط آوردن.
- در اهتزاز آوردن، بجنبش در آوردن. در حرکت در آوردن. به لرزه انداختن:
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشید این افسرده ساز.
مولوی.
تویی که گر بخرامی، درخت قامت تو
ز رشک سرو روان را در اهتزاز آرد.
سعدی.
- در اهتزاز افتادن،در جنبش افتادن. در حرکت آمدن:
شوی خود را دید قائم در نماز
در گمان افتاد و اندر اهتزاز.
مولوی.
- در اهتزاز بودن، در جنبش و حرکت بودن:
آرام نیابی بهیچ وقتی
کز کوشش و بخشش در اهتزازی.
مسعودسعد.
|| بالیدن گیاه. || شادمانی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوشحالی کردن. (از منتخب و کنز و صراح بنقل غیاث اللغات). || (اِ مص) آواز و فریاد موکب. || جنبش شادمانی و خوشحالی: سیمرغ باهتزاز تمام قدم نشاط در کار نهاد. (؟) التماسات هر یک را بر آن جمله به اهتزاز و استبشار تلقی کردی. (کلیله و دمنه). مقدم ترا باهتزازو استبشار تلقی و استقبال نمودم. (سندبادنامه، ص 169). و خوشحالی و شادمانی کرد و اهتزازی تمام بمشاهده ٔمن اظهار نمود و مرا بتکلف بوثاق خویشتن کشید. (جهانگشای جوینی).
آن عطا کز ملوک یافته ام
نصف آن وقت اهتزاز فرست.
خاقانی.
این بگفت و آن بگفت از اهتزاز
بحثشان شد اندر این معنی دراز.
مولوی.
گر نبودی شب، همه خلقان ز آز
خویشتن را سوختندی ز اهتزاز.
مولوی.
- اهتزاز نمودن، شادی نمودن. خوشحالی کردن:
چون بگفتارش اهتزاز نمود
نیکویی گفت بس فراوانم.
مسعودسعد.
شادمان گشت و اهتزاز نمود
روی او سرخ شد ز لهو و بطر.
مسعودسعد.
در اتمام آنچه بر دوستان اقتراح کند ظفر یابد و بدان اهتزاز نماید. (کلیله و دمنه). هندو اهتزازنمود و کتابها را بدو داد. (کلیله و دمنه). در فضای کوهسار پرواز میکردند و در عرصه ٔ مراد اهتزاز مینمودند. (سندبادنامه ص 121). چون امام ابوالطیب بدیار ترک رسید بمورد او اهتزاز و ارتیاح نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 238). همگنان بدین الطاف که از حضرت آفریدگار عز و جل علا در حق ما می فرماید شادی و اهتزاز نمایند. (جهانگشای جوینی). تا آن آن بدان اهتزاز و تبجح نمود و بفرمود تا جشنها ساختند. (جهانگشای جوینی).

فرهنگ معین

(مص ل.) به حرکت درآمدن، جنبیدن، (اِمص.) شادی. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود، مثلِ تکان خوردن بیرق و شاخۀ درخت،
[قدیمی] شادمانی کردن،

حل جدول

افراشته، جنبش

مترادف و متضاد زبان فارسی

افراخته، افراشته، جنبش، حرکت، نوسان

فرهنگ فارسی هوشیار

درخشیدن ستاره بوقت فرو شدن، شادمانی کردن

فرهنگ فارسی آزاد

اِهْتِزاز، حرکت کردن از شدّت سرور، نشاط و سرور،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر