معنی اوستام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اوستام. (اِ) استام. یراق زین و لگام اسب. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا):
چون برآهختی ز تن شرم ای پسر
یافتی دیبا واسب و اوستام.
ناصرخسرو.
|| ستون و عمود. || پشتی و حامی. (ناظم الاطباء). || امین و مردم معتمد و معتبر. || اعتماد. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). || آستانه ٔ در خانه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اوستان. (انجمن آرا). آستانه ٔ خانه. (برهان):
اندر جهان تهی تر از آن نیست خانه ای
کز وام کرد مرد ورا فرش واوستام.
ناصرخسرو.

فرهنگ معین

(اَ) (اِ.) نک استام.

فرهنگ عمید

ستام
اعتماد: به‌افزای خوانند او را به نام / هم از نام و کردار و هم اوستام (ابوشکور: مجمع‌الفرس: اوستام)،
(صفت) معتمد، معتبر،

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) آتش کاو آهنین محش محشه سیخی که در تون حمام و تنور نانوایی بکار میرود کفچه آتشدان چمچه کمچه آتش کش بیلچه خاک انداز.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر