معنی اوهام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اوهام. [اَ] (ع اِ) ج ِ وهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد) (غیاث اللغات). آنچه در دل گذرد یا گمان و اعتقاد مرجوح. (آنندراج).
- در اوهام آمدن، بوهم درآمدن. وصف چیزی به وهم آمدن:
تو در کنار من آیی من این طمع نکنم
که می نیایدت از حسن وصف در اوهام.
سعدی.
شمایلی که نیاید بوصف در اوهام
خصائصی که نگنجد بذکر در افواه.
سعدی.
- اوهام پرست، خرافاقی. پیرو اوهام.
- اوهام پرستی، پیروی خرافات. خرافه پرستی.
(اَ یا اُ) [ع.] (اِ.) جِ وهم، گمان ها، خیالات، پندارها.
وهم
خیالات، پندارها
احلام، پندارها، خرافات، خیالات، وهم
خیالات
اَوْهام، خیال ها، گمان ها (مفرد: وَهْم)،