معنی اوژن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اوژن. [اَ ژَ] (نف مرخم) انداز. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). افکن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا). اندازنده و افکننده. (برهان) (هفت قلزم). اما همیشه در صورت ترکیبی بکار رود.
- تن اوژن، تن افکن:
یکی آتش درافتاده ست ما را
جگرسوز و دل اوبار و تن اوژن.
عطا ادیب السلطنه.
- جنگ اوژن، جنگ افگن.جنگ انگیز:
زره پوش خسبند جنگ اوژنان.
که بستر بود خوابگاه زنان
سعدی (بوستان).
- خنجراوژن، خنجرافکن:
بدرگاه سپهسالار مشرق
سوار نیزه باز خنجراوژن.
منوچهری (از آنندراج).
- شیراوژن، شیرافکن. (آنندراج):
چورهام و بهرام گردن فراز
چو شیدوش شیراوژن رزمساز.
فردوسی.
- مرداوژن، مردافکن. (ناظم الاطباء).
(اَ یا اُ ژَ) (ص فا.) افکننده و اندازنده، شیر اوژن.
اوژندن
اوژنده، اوژننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شیراوژن، تو در پنجهٴ شیر مرداوژنی / چه سودت کند پنجهٴ آهنی (سعدی۱: ۱۰۷)،
(اسم) در ترکیب بمعنی (اوژننده) بمعنی افکننده و اندازنده آید: خنجر اوژن شیر اوژن.