معنی ایشان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ایشان. (ضمیر) پهلوی، «اوشان » جمع «او» (او، اوی). (از حاشیه ٔ برهان چ معین). ضمیری است نسبت به ذوی العقول به طریق تعظیم و جمع نیز استعمال کنند. (برهان) (از انجمن آراء). ضمیر شخصی منفصل (جمع ذوی العقول) که برای تعظیم مفرد نیز استعمال شود. گاه «ایشان » را به «ایشانان » جمع بسته اند. (فرهنگ فارسی معین). ضمیر جمع غائب و گاهی بجهت تعظیم بر ضمیر واحد غائب نیز آرند لیکن همین لفظ فقط و اینان در موضعی استعمال می یابد که تعدد و در مرجع محقق بود نه فرضاً که یک کس را من حیث التعظیم قایم مقام جماعت گردانیده باشند و بعضی از محققین میفرمایند که لفظ ایشان درمحل تعظیم و اینان در محل تحقیر مستعمل میشود و این محل نظر است. (از آنندراج) (بهار عجم):
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هِشت زنده نه رمه.
رودکی.
من شاعری سلیمم با کودکان صمیمم
زیراکه جُعل ایشان دوغ است یالکانه.
طیان.
ایشان بدان شارستان اندر رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
چگونه یابند اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار.
دقیقی.
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر.
دقیقی.
بپرسید رستم از ایشان سخن
که دستان سام این نراند ز بن.
فردوسی.
از ایشان دو گرد گزیده سوار
زریرسپهدار و اسفندیار.
فردوسی.
تو گویی از اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار.
عنصری.
به زخم پای ایشان کوه دشت است
به زخم یشک ایشان دشت شد یار.
عنصری.
وی قوم غزنین را نصیحت های راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته. (تاریخ بیهقی).
سپس بیهشان دهر مرو
گر نخوردی تو همچو ایشان بنگ.
ناصرخسرو.
ایشان خلاف دل نکنند. (از اسرارالتوحید).
اولیاء اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیب ایشان باخبر.
مولوی.
|| گاه برای حیوان نیز به کار رفته. (فرهنگ فارسی معین). برای غیر ذوی العقول (حیوان و جز آن) نیز استعمال شده است:
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
شتورکث، سبکث، بحاکث... شهرکهایی اند از چاچ و از ایشان کمانهای چاچی خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه تهران ص 117). و بیشتر از این ناحیت بربریان پلنگ خیزد که بربریان شکار ایشان کنند و پوست ایشان بشهرهای مسلمانان آرند. (حدود العالم). پس ساعات مستوی راست آنند که عدد ایشان مخالف تواند بودن مر عدد ایشان را بشب. (التفهیم).
پس پشتش بسی مهد و عماری
در ایشان ماه رویان حصاری.
(ویس و رامین).
بایتکین... صد و سی تن طاوس... آورده بود و امیر مسعود ایشان را دوست داشتی و بطلب ایشان بر بامها آمدی. (تاریخ بیهقی). چون مثال مگس انگبین و کرم پیله که بدیدارحقیرند ولیکن از ایشان چیزها پدیدار آید عزیز و باقیمتست. (نوروزنامه).
میشود صیاد مرغان را شکار
تا کند ناگاه ایشان را شکار.
مولوی.

فرهنگ معین

(ضم.) ضمیر شخصی، منفصل (جمع ذوی العقول). الف - فاعلی: ایشان گفتند، ایشان رفتند. ب - اضافی: کتاب ایشان، خانه ایشان.

فرهنگ عمید

ضمیر جمع دربارۀ انسان،
ضمیر اشارۀ احترام‌آمیز برای سوم‌شخص مفرد،

حل جدول

آنها

فرهنگ فارسی هوشیار

ضمیر جمع درباره انسان

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر