معنی باذ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

باذ. [باذذ] (ع ص) بدحال. (از منتهی الارب). بدحال و بدهیأت. (از قطر المحیط). بد و زشت. (آنندراج). یقال رجل باذالهیئه وبذالهیئه؛ بدحال و بدهیأت. (منتهی الارب). مرد بدحال. (مهذب الاسماء). بدحال و بدصورت. (ناظم الاطباء).

باذ. (اِخ) ابوعبداﷲ حسین بن دوستک دائی بن مروان. از اکراد حمیدیه و بسیار قوی و تنومند بود و در روزگار عضدالدوله ٔ بویهی در دیار بکر خروج کرد و پس از درگذشت وی قدرت یافت و نصیبین را بچنگ آورد، و در سال 373 هَ. ق. لشکر صمصام الدوله ٔ بویهی را تار و مار ساخت و پیروزمندانه بموصل درآمد، ولی سال بعد سعدالدولهبن سیف الدوله موصل را ضبط کرد، از اینرو باذ بدیار بکر رفت و تا سال 380 با آل بویه و آل حمدان زدوخورد داشت و عاقبت در همان سال بقتل رسید. (از قاموس الاعلام ترکی). مؤلف تاریخ کرد آرد: باذ چون بخدمت عضدالدوله رسید پادشاه را از او هراسی در دل افتاد و درصدد دستگیری او برآمد، باذ بگریخت و در موصل نیرو گرفت، از ناحیه ٔ میافارقین و دیار بکر مقداری بدست آورد. بعد از مرگ عضدالدوله، صمصام الدوله ده بار لشکر بمقابله ٔ باذ فرستاد. هر ده بار مغلوب شد وموصل بدست باذ افتاد. ابن الیر گوید: چنین روایت کرده اند که کنیه ٔ باذ ابوشجاع بود. ابوعبداﷲ کنیه ٔ برادر اوست که حسین بن دوستک باشد. در هر حال مردی سخی بود، در زمانی که چوپانی میکرد گوسفندان را برای فقراءو دوستان خود سر میبرید و اطعام میکرد، از این جهت سپاهی بر او گرد آمد، ارمنستان و دیار بکر را فروگرفت. چون پسران حمدان مجدداً موصل را گرفته بودند در سال 379 باذ از دیار بکر لشکری گرد آورد که بیشتر از اکراد بشنوی بودند. در ظاهر موصل جنگ مشتعل شد، اما باذ در گرمگاه مصاف هنگام عوض کردن اسب فروافتاد و استخوان پشت او شکست. جسدش را بموصل بردند و بدار آویختند. چون اهالی خبر شدند به ممانعت پرداختند و گفتند این شخص از مجاهدان و غازیان اسلام است و جایز نیست که با پیکر او این معامله برود. حسین بن بشنوی شاعر کرد خطاب به طایفه ٔ اکراد مروانیه گوید:
البشنویه انصار لدولتکم
و لیس فی ذا خفاً فی العجْم و العرب
انصار باذ بأرجیش و شیعته
بظاهر الموصل الحدباء فی العطب
بباجلایا جلونا عنه غمغمه
و نحن فی الروع جلائون للکرب.
(تاریخ کرد رشید یاسمی صص 185- 186).
و رجوع به ابن اثیر چ مصر ج 9 ص 14، 16، 22 و 29 شود.

باذ. (اِخ) باد. از قرای اصفهان، و گفته اند از قرای گلپایگان است. حسن بن ابی سعدبن حسن فقیه باذی که پس از سال 330 هَ. ق. درگذشته است بدان منسوب است. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع).

فرهنگ فارسی هوشیار

بد حال، بد هیات، بد و زشت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر