معنی بارها در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بارها. (اِ مرکب) جمع بار ونیز بمعنی اکثر. (آنندراج). جمع بار. (دِمزن). مراراً. کراراً. چندین بار. چندین دفعه. مکرر. بمرات. بکرات. (دِمزن). کرات. تارات. غالباً. (دِمزن). ج ِ بارو در موقع معین فعل بیشتر استعمال میشود مانند بارها بشما گفتم. یعنی چندین بار و مکرراً بشما گفتم. (ناظم الاطباء):
بارها گفته ام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه بخود میپویم.
حافظ.
|| محمولات. احمال.اثقال: و بارها پیش خود گسیل کرد. (کلیله و دمنه). و مکاریان آن بارها را بسوی خانه ٔ خود بردن اولی تر دیدند. (کلیله و دمنه).
مکرر، به دفعات، به کرات
مرار
بهدفعات، بهکرات، مکرر
کراراً، چندین بار، اکثراً