معنی بازنشسته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بازنشسته. [ن ِ ش َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) متقاعد. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان). کسی که بر اثر مدتی کار مداوم در سنین پیری از خدمت دولت معاف میشود ولی حقوقی دریافت میکند. رجوع به بازنشستگی شود. || خاموش. فرونشسته. منطفی:
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته است.
سعدی (طیبات).

فرهنگ معین

(نِ شَ تِ) (اِمف.) کسی که در پیری یا پس از مدتی طولانی یابه علل دیگراز کار برکنار شود واز حقوق بازنشستگی استفاده کند.

فرهنگ عمید

کارمند اداره که سال‌های خدمت خود را مطابق قانون به پایان رسانیده و به‌واسطۀ خستگی یا پیری از کار برکنارشده و حقوق بازنشستگی می‌گیرد،
[قدیمی، مجاز] خاموش‌شده،

حل جدول

متقاعد

مترادف و متضاد زبان فارسی

اسم بازنشست، متقاعد، وظیفه‌بگیر، وظیفه‌خور،
(متضاد) شاغل، موظف

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر