معنی بامزه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بامزه. [م َ زَ / زِ] (ص مرکب) دارای طعم خوش. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). و لذیذ. خوش مزه. خوشگوار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). صاحب طعم. که طعم خوش دارد. خوش طعم:
جیحون خوش است و بامزه و دریا
از ناخوشی و زهر چو طاعونست.
ناصرخسرو.
|| خوش آیند:
دگردانشومند کو از بزه
نترسد چو چیزی بود بامزه.
فردوسی.
|| شوخ. خوش طبع. باطیبت. مزاح. || عجیب.
خوشمزه، لذیذ، دارای طعم خوش،
نمکین و خوش صحبت
خوشطعم، خوشمزه، لذیذ،
(متضاد) بیمزه، دلچسب، ملیح، نمکین،
(متضاد) بینمک، سرد، شیرین،
(متضاد) بینمک، خوشصحبت، خوشمحضر، شوخطبع، خندهدار، شیرین حرکات،
(متضاد) بارد، بیمزه، یخ
خوش مزه
(اسم) سنگی مدور و طولانی تراشیده که آنرا بر بام خانه غلطانند تا سطح بام سخت و محکم شود بام غلطان.