معنی باهر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
باهر. [هَِ] (ع اِ) رگی است در پوست سر تا یافوخ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || (ص) اسم فاعل و نعت از بَهر. واضح. مبین. بین. روشن. (آنندراج). || ظاهر. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیدا. آشکار. هویدا. عیان. مکشوف. علنی. || شاخص. مشهور. (ناظم الاطباء):
اصحاب شافعی را نابوده
چون تو رئیس محترم و باهر.
سوزنی.
|| غالب. فایق.
- باهرالاقبال، کسی که اقبالش بیش از دیگران است. (از ناظم الاطباء).
- باهرالانتظام (کلام)، سخن عالی و نیک ارتباط. (ناظم الاطباء).
- باهرالشرف، آنکه شرف او ظاهر و آشکار باشد. (ناظم الاطباء).
- باهرالنور، پرنور. تابنده. نورانی. منیر: حضور باهرالنور سرکار عرض شود که...
- قمر باهر، ماه که نور او افزون آید برانوار کواکب. ماه که چیره شود روشنی آن فروغ ستارگان را. (یادداشت مؤلف). ماهی که روشنایی آن از روشنائیهای ستاره ها افزون باشد. (ناظم الاطباء).
باهر. [هَِ] (اِخ) عبداﷲبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب. او برادر پدری و مادری حضرت باقر (ع) است واز کثرت جمال لقب باهر داشته و متصدی صدقات حضرت رسالت و حضرت امیرالمؤمنین (ع) و بسیار فقیه و فاضل بوده است و احادیث بسیاری بواسطه ٔ پدران خود از حضرت رسالت روایت کرده، در عهد حضرت صادق (ع) در پنجاه وهفت سالگی وفات یافته است. (از ریحانه الادب ج 1 ص 360).
روشن، تابان، آشکار، هویدار. [خوانش: (هِ) [ع.] (ص.)]
روشن، درخشان،
ظاهر، آشکار،
فائق،
درخشان
روشن
روشن و درخشان
آشکار، بارز، پیدا، معلوم، نمایان، درخشان، تابان، روشن،
(متضاد) ناپیدا
روشن آشکار، برتر داناتر، ملازرگ رگ کوچکی درسر (صفت) روشن درخشان، آشکار هویدا.