معنی باکو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
باکو. (اِخ) (ایالت...) نام یکی از ایالات ماوراء قفقاز و خطه ٔ شیروان که در میان رودخانه ٔ کر (کوروش) و بحر خزر و طوالش واقع است و از جنوب به قره باغ محدود است، قسمت شمالی آن را دامنه های سلسله ٔ جبال قفقاز و رشته های آن تشکیل میدهد و بلندترین کوههایش: شاه البرز، تفان، باباطاغ و بش بادمق نامیده میشود و اغلب از برف مستور است.آب و هوایی معتدل دارد و بحاصلخیزی مشهور است. وسعت این ناحیه قریب 39 هزار گز مربع است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204). و رجوع به باکو (شهر...) شود.
باکو. (اِخ) (شهر...) به واو مجهول شهری است قریب شیروان. (غیاث اللغات). نام شهری است بشمال ایران. (آنندراج). شهری است به عجم. (منتهی الارب). باکوبه. باکویه. باکی. (در تلفظ ترکان). نام بندری در ساحل غربی دریای خزر که 237000 تن جمعیت دارد. بادکوبه. (ناظم الاطباء). شهری در کنار دریای آبسکون در شبه جزیره ٔ آپشرون دارای هشتاد هزار جمعیت و از متصرفات دولت روس (پایتخت فعلی جمهوری آذربایجان) و گویند این شهر را انوشیروان بنا کرد و دارای آتشکده ٔ معتبری بود و معادن نفت آنجا مشهور است. (ناظم الاطباء). شهرکیست [از ناحیت اران] برکران دریا [ی خزر] و به کوه نزدیک و هر نفط که بناحیت دیلمان بکار برند از آنجا برند. (از حدود العالم). یاقوت در ذیل باکویه گوید: شهری از نواحی دربند شیروان است که منبعی نفت عظیم دارد که درآمد روزانه ٔ آن بهزار درهم میرسد. در کنار این منبع چشمه ای دیگر از نفت سفید است که مانند روغن زیبق است و شب و روز قطع نمیشود و اجاره ٔ آن مانند منبع اولی است. و من از یکی دوستان مورد اطمینان بازرگان شنیدم که او در آنجا زمینی را دیده است که درآن همیشه آتش روشن بوده است و حتماً کسی در آن منبعآتش افکنده و آن آتش بعلت ماده ٔ معدنی تا به امروز روشن مانده است. (از معجم البلدان). شهری است از نواحی دربند شیروان. (مراصدالاطلاع). ناحیه ایست در بحر خزر به محاذات جزیره ٔ اﷲاکبر که اکنون آباد است. (نزههالقلوب). در نزهه القلوب ذیل باکویه آمده است: باکویه از اقلیم پنجم است. طولش از جزایر خالدات فدل و عرض از خط استوا مرل، هوایش بگرمی مایل است. حاصلش غله بیشتر باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 92). نفط معادن بسیار دارد و در ایران زمین بزرگترش معدن باکویه است و آنجا زمینی است بر آنجا چاهها حفر میکنند تا به زهاب میرسد. آبی که از آن چاهها برمی آورند نفط برسرآب میباشد. (از نزهه القلوب ج 3 ص 307). جزیره ٔ اﷲ اکبر که محاذی باکویه است. اکنون معمور است و بندر آن دریا شده است. (از نزهه القلوب ج 3 ص 239). در ولایت باکویه زمینی است که از او آتش فروزان است چنانکه بدان آتش نان و آش میتوان پخت و در هنگام بارندگی منطفی نمیشود بلکه مشتعلتر میگردد و من آن زمین را دیده ام و عجب اینکه در آن حوالی مرغزاری است چون بر آن مرغزار اندکی حفر کنند از آن حفره نیز آتش مشتعل میشود. (از نزهه القلوب ج 3 ص 286). مؤلف آثار البلاد ذیل باکویه گوید: شهری است در نواحی دربند نزدیک شروان، در آنجا چشمه ٔ نفتی است عظیم که درآمد آن هر روز هزار درهم است و در کنار آن چشمه ای که نفت سپید مانند روغن زیبق از آن جاری است و شب و روز قطع نمیشود. ابوحامد اندلسی از عجائب آنجا نقل کند که در آن ناحیه زمینی است که در ظاهر حرارتی ندارد اما مردم آن ناحیه آهو وسایر حیوانات را که شکار میکنند گوشت آن را قطعه قطعه کرده در پوستش جای دهند و نمک و سایر ادویه آورده و سپس یک نی تو خالی به دست آورده یک سر آن را در پوست شکار فروکرده و سپس آنرا زیر این خاک پنهان کنند، در همین وقت از داخل نی که سر آن در خارج است بخار آب خارج می شود و چون بخار پایان یافت معلوم میشود که گوشت پخته است. (از آثار البلاد قزوینی ص 578). بندری است مشهور و از شهر شماخی سه مرحله دور... آبش قلیل و خوشگوار و هوایش به گرمی مایل و زمینش ریگزار...گویند از بناهای انوشیروان و حصارش از شاهان شیروان است. قریب سه هزار باب خانه در اوست... و باغات و زراعات در اطراف او نیست....مردمش اگرچه ترک زبانند اما لغت مخصوص نیز دارند، حاصلش زعفران و نفت سیاه. از چیزهای حیرت افزای روزگار یکی آتشکده ٔ آن دیار است... فرقه ٔ هندوان از اقصی بلاد هندوستان آمده به روش کیش خویش طریق پرستش بعمل می آورند. (از بستان السیاحه ص 159). شهر و بندر معروف کنار دریای مازندران که قریب یکصد و بیست هزارتن جمعیت دارد. آبادی امروز باکو بسیار تازه است و بعد از کشف معادن نفت و پس از آنکه راه آهن معروف روسیه بدانجا رسید اهمیت فراوان یافت. باکو در سال 1813 م. بموجب قراردادی به روسیه واگذارشد. راه تجارتی بحر خزر از گیلان شروع شده به باکو ختم و براه های آهن اروپا متصل میشود که از آن راه مبادله ٔ محصولات و ارتباط تجارتی ایران و روسیه بعمل می آید بقسمی که اغلب مال التجاره های دول دیگر اروپائی که اجازه ٔ حمل از روسیه به آنها داده شده از آن راه به ایران وارد میشود و همچنین محصولات ایران از همین خط باروپا حمل میگردد و هنوز هم این روابط برقرار است. و کشتیهائی که از آن بندر و یا از بنادر ویتروسک وکراسنودسک حرکت میکنند مستقیماً به انزلی یا خلیج استرآباد میرسند. (یادداشت مؤلف). باکو از جمله شهرهایی است که بر طبق معاهده ٔ گلستان و سپس ترکمانچای (1228 هَ. ق.) بعد از شکست عباس میرزا نایب السلطنه درجنگهای ایران و روسیه، از ایران منتزع گردید و به روسیه سپرده شد. در این باب رجوع به ترکمانچای شود.
در قاموس الاعلام آمده است: نام مرکز ایالتی است در شیروان در ساحل غربی دریای خزر و دارای ساختمانهای نظامی مهم و لنگرگاه و اسکله ٔ معظمی است. کاخی بزرگ از آثار زمان شاه عباس صفوی در آنجا هست. در پاره ای از مردابهایش بخار نفت متصاعد شود و بمحض آتش زدن مشتعل شود و از این رو این محل در نزد زرتشتیان از زمانهای بسیار قدیم سرزمینی مقدس شناخته شده است و امروز نیز زمان تألیف قاموس الاعلام. جمعی از زرتشتیان در آن جا سکونت دارند، خط آهنی که از باطوم شروع شده و از تفلیس میگذرد به آنجا خاتمه مییابد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1204).
اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان ذیل بادکوبه آرد:شهری است باحصانت و مستحکم و از بلاد متصرفی روس در آسیا و ایالت شیروان، واقع در کنار دریای خزر نزدیک به شبه جزیره آب شرون، دور شهر قدیم دیواری محکم با بروج مشیده بنا کرده بودند. در وسط شهر قدیم در بلندی نارنج قلعه حاوی عمارات و خزاین شیروان و حکام بادکوبه بوده، در سوابق ایام مد آب دریا بدیوار قلعه ٔ قدیم پیوسته اما در این زمان تقریباً یکهزار ذرع دیوارقلعه از دریا دور است و یک سمت شهر به یکی از رشته های کوه قفقاز تکیه نموده است. از بندرگاه که شهر را ملاحظه میکنی مثلث شکل بنظر می آید که مبنای او عریض وبوضع مخروطی منتهی میگردد و در انتهای ضلع وسط نارنج قلعه و خزاین قدیم بادکوبه واقع شده، بالجمله شهر بادکوبه از مداین قدیمه ٔ دنیا محسوب و در یکی از بروج دیوار شهر لوحی نصب و تاریخ تعمیر این شهر مرتسم شده است و تقریباً این تعمیر ششصد سال قبل شده، کوچه های شهر قدیم اگرچه سنگفرش است ولی معوج و بی قاعده و تنگ میباشد. در شهر قدیم و قلعه ٔ وسط او که بمنزله ٔ ارگ بوده الحال آبادیی نیست مگر معدودی از عمارات خزاین و مسجد معتبری که آن جا بوده جبه خانه و قورخانه ٔقشون روس با ساخلوی آن جاست لکن محلاتی که بعد از تصرف دولت روس این شهر را در خارج بنا کرده اند زیاد و سبک ابنیه ٔ فرنگستان دارد. از ابنیه ٔ قدیمه که در آنجا ملاحظه میشود برجی است بسیار مرتفع که موسوم به برج دختر است که بنای آن از سنگ و آجر شده و مشرف ببندرگاه است و حالا چراغ بحری برای هدایت کشتی هائی که ازدریا شب میخواهند وارد بندرگاه شوند بر سرآن برج شبها روشن مینمایند. بهترین بندرگاههای بحر خزر بندر بادکوبه است. محصولات طبیعی و اصلی باکو که بخارج برده میشود اول نفت است که به ایران و تمام روسیه میرود و ثانی تریاک و نیز قدری ابریشم است هندوها بادکوبه را شهر متبرکی دانسته بزیارت آن میروند. در پانزده هزار ذرعی شهر سمت آب شرون معدن نفت است و از چند موضع آن جا متصل آتش از زمین بیرون می آید... اطراف بادکوبه دریاچه های نمکین زیاد دارد و بیست و پنج پارچه دیه در ناحیه ٔ بادکوبه میباشد. در سنه ٔ 1725 م. / 1138 هَ. ق. آنجا را متصرف شد. در 1735 م. / 1148 هَ.ق. دولت ایران آن را از تصرف روس خارج و مسترد نمودو در 1805 یکباره بادکوبه بتصرف روس درآمد و آن جا را شهر نظامی و بندرگاه نمودند. معدن نفت در آن جا بحدی است که اگر شخص عصائی در زمین فروبرد، بعد بواسطه ٔ کبریت هوائی را که از روزنه ٔ زمین خارج میشود آتش زند مشتعل می شود. اطراف بادکوبه علف و سبزه بلکه هیچ قسم نبات و گیاه نمیروید نه اینکه زمین استعداد ندارد بلکه حرارت جوف زمین مانع روئیدن گیاه است. در سنه ٔ 1290 هَ. ق. که موکب همایون ناصرالدین شاه از سفر فرنگستان معاودت میفرمود در عبور از بادکوبه مختصری شرح حال شهر مرقوم شده.
اعتمادالسلطنه سپس گوید:...بعضی از تجار ایرانی مرا دیدن کردند، در بین صحبتهایی مذکور میداشتند که از پدرشان شنیده بودند که اطلاق لفظ بادکوبه به این شهر بواسطه ٔ باد زیادی است که در این جا میوزد و بادکوبه در اصل بادقمه بوده است یعنی بادی که از شن زار می آید، چون سمت وزیدن باد از طرف صحراست بدریا! واﷲ اعلم. شب را مهمان حاکم بادکوبه بودیم در جمیع شهر و اطراف بادکوبه نبات و اشجاری که دیده میشود در همین باغ کوچک حاکم است که زیاده از پنج شش هزار ذرع مربع طول و عرض نداردو با زحمت زیاد بواسطه ٔ کمی آب این باغ را مشروب میسازند. جمعیت شهر الحال از بومی و غریب چهل هزار نفرمیشود، قلعه ٔ قدیمی از بنای ایرانیان در این شهر موجود است، بازار مسلمین در قلعه واقع شده است. برجی که موسوم به برج دختر است و چهل ذرع ارتفاع دارد در یک ضلع این قلعه بنا شده است...فی الواقع از حیث نفت بادکوبه اول مملکت روی زمین است، چاههای زیاد در جائی که معروف به بالاخانه است حفر شده و با تلمبه نفت رااز چاه بیرون می آورند. در این اواخر چاه تازه حفر کرده اند که نفت مثل فواره زیاده از پنج سنگ آب به ارتفاع ده ذرع از دهنه ٔ چاه متصل جاری است بطوری که هفت دریاچه در اطراف این چاه از نفت مملو شده، از بالاخانه به صوری خانه که کارخانه ٔ میرزایف است رفتیم، میرزایف نفت سیاه را تقطیر کرده سفید میکند و کرورها سرمایه و دخل دارد. معبد آتش پرستان هندی و پارسی در این صوری خانه است، عمارتی است مربع و در وسط آن عمارت اطاقی بنا شده است که چهار طرف آن باز است، وسط گودالی است که آتش از میان آن بیرون می آید. اطراف حجرات است، از هر حجره منفذی تعبیه نموده اند که آتش بیرون می آید، یعنی هر وقت بخواهند کبریتی روشن کرده در محاذی آن منفذ میگیرند، هوائی که خارج میشود مشتعل میگردد. در اطراف صوری خانه بمسافت 4 هزار گزی ذرع مربع تقریباً تمام زمین مشتعل است...روز جمعه بزیارت بقعه بی بی هیبت که در یکفرسخی شهر سمت جنوب بادکوبه است رفتم، از قراری که متولی میگفت در زمان مأمون وقتی که امام ثامن حضرت رضا (ع) را در طوس شهید کردند، کسان حضرت که از عربستان به عراق می آمدند هم متفرق شدند، بی بی هیبت که اسم حقیقی اش فاطمه ٔ صغری و همشیره ٔ فاطمه ٔ کبری که حضرت معصومه باشد [بود] از یکدیگر جداشده به رشت آمد، آن جا نتوانست اقامت فرماید به بادکوبه فرار کرد در این قریه که معروف به ده شیخ است وشیعه ها آن جا مسکن داشتند تشریف آورده در همان جا رحلت فرمودند. مقبره در مسجدی واقع شده که از بناهای قدیم است. قبرستان معتبر شیعیان بادکوبه در آن جاست، قبرهای کهنه ٔ زیادی آن جا دیده شده من جمله از شیخ بهائی نامی بود. تاریخی که بر روی سنگ نقش کرده بودندسنه ٔ هفتصد و پنج بود... یکشنبه بتماشای مسجد جامع که در شهر قدیم است رفتم، از قرار لوحی که اینجا ملاحظه شد بنای این مسجد از شیخ خلیل اﷲ نامی است و به این وضع نوشته شده بود.«السلطان بن السلطان الشیخ خلیل اﷲ». تاریخ بنای این مسجد وضع غریبی است، مثل سایر مساجد حیاط و مقصوره ندارد و بطور شبستان همه مسقف است، در وسط چهارطاقی مانند جائی است که سقف ندارد، آنچه معلوم شد این چارطاقی کهنه تر از بنای مسجد است و معاینه به طرز چارطاقی صوری خانه که معبد آتش پرستان است ساخته شده مسلماً در قدیم این چارطاقی معبد آتش پرستان بوده بعد حکام یا سلاطین اسلام مسجد را دور معبد بناکردند - انتهی. (از مرآت البلدان ج 1 صص 150- 154).
لفظ باکو مأخوذ از کلمه ٔ بغ (خدا) است و برج دختر که در باکو است برجی مربوط بمعبد اناهیت بوده که در آن شهر وجود داشته و همچنین همه ٔ امکنه و ابنیه ای که بنام «دختر» شهرت یافته اند معابدی برای ناهید بوده اند. (از مقاله ٔ باستانی پارپزی تحت عنوان ابنیه دختر و قلعه دختر کرمان، مجله ٔباستان شناسی شماره ٔ 1-2، 1338). مرحوم کسروی گوید:این شهر آران را ایرانیان بادکوبه مینویسند، با آنکه در زبان مردمان خود آران و در کتابهای روسی و ترکی نام شهر «باکو» است. بادکوبه گویا از زمان صفویه پیدا شده، زیرا نخستین بار که ما آن را در کتابی می بینیم در عالم آرای عباسی تألیف اسکندربیک منشی تاریخ نگار زمان شاه عباس بزرگ است. پیش از زمان صفویه، حمداﷲ مستوفی در نزههالقلوب و یاقوت در معجم البلدان و دیگر جغرافی نگاران اسلام در کتابهای خود همگی آنرا باکویه نگاشته اند. از اینجا پیداست که بادکوبه بنیادی برای خود ندارد نه در کتابهای مؤلفان باستان و نه در زبان بومیان. آنچه از نوشته های اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان برمی آید این نام ساختگی از اینجا پیدا شده که چون در باکو بادهای تند میوزد کسانی خواسته اند میان این بادها و نام شهر مناسبتی درست کنند و اینست که نام مزبور را تغییر داده و بادکوبه ساخته اند یعنی جائی که باد آن جا را میکوبد! چنانکه گفتیم در کتابهای مؤلفان اسلام نام این شهر را باکویه مینویسند، ازسوی دیگر ما میدانیم که کلمه های پارسی که در آخر خود «ویه » یا «اویه » دارند؛ چون شیرویه، سارویه، بابویه، فضلویه و مانند اینها کلمه های شکسته میباشند. به عبارت دیگر اصل کلمه چیز دیگر بوده در زبان ها بدین شکل درآمده، چنانکه فضلویه را میدانیم که شکسته ٔ «فضل اﷲ» است و همچنین آن کلمه های دیگر.
باکویه را نیز همینکه من در کتابهای مؤلفان اسلام خواندم دانستم که اصل آن چیز دیگر بود و برای جستن این اصل به خواندن کتابهای ارمنی پرداختم و به نتیجه های سودمندی برخوردم. در زمان ساسانیان و پیش از زمان ایشان در ارمنستان و آران و آذربایگان و دیگر گوشه های ایران آبادیهایی با نام های «باکاوان » و «باکاران » یا نامهای دیگر نزدیک به اینها برپا بوده که در هریکی از آنها آتشی افروخته میشده یا بخودی خود افروخته بوده، اینست که این آبادیها را ایرانیان زردشتی گرامی میداشته اند. یکی از این آبادیهای دینی و گرامی ایرانیان همین جا بوده که اکنون باکو خوانده میشود و اصل نام آن «باگاوان » یا «باگوان » بوده است.
موسی خورنی مؤلف مشهور ارمنی در جغرافی خود شرحی درباب بیلقان (که ارمنیان آن را«پایداقاران » میخوانند) دارد و مینویسد: «پایداقاران در شرق «اودی » نزدیک یراسخ (ارس) است و دوازده کوره دارد. هراکود بیروژ، وارداناگرد، پرستشگاه هفت گودل، رودباغا، باغانرود، آروسپیژان، هانی، آتلی، باگاوان، سباندارانبیروژ، ورمزد، بیروژ، آلیوان، در آن جا پنبه فراوان میشود....». پایدارقان شکل ارمنی بیلقان است.
«غیرنداوارتابت » یکی از مؤلفان مشهور ارمنی است که کتابی درباره ٔ هجوم تازیان به ایران و ارمنستان نوشته، در این کتاب ضمن گفتگو از زمان هشام بن عبدالملک مینویسد: «در این زمان بار دیگر شمال برآشفت زیرا پادشاه خزران که خاکان نامیده میشود مرد، مادر او که «پارسبیت » نامیده میشود بسرکرده ای «تارماز» نام فرمان داد که لشکری بر سر خاک هونان گردآورد و بهمدستی از راه خاک هونان و در بند قفقاز و زمین مزکتان بیرون آمدند، چاپیدند زمین پایداقاران را، از رود یراسخ گذشته تاراج کردند اردوید (اردبیل) و شهرستان قانجاق (گنجه) و کوره ای راکه آتشبا گاوان خوانده میشود و اسبانداران بیروژ و ورمزد بیروژ را... آنچه مقصود ما در اینجاست نام آتشبا گاوان است که مؤلف ارمنی یاد میکند و بی گفتگو است که مقصود همان باکو است. دلیلهای دیگر نیز بر اینکه اصل باکو «باگوان »بوده در کار است. و آنگاه کلمه ٔ وان که اینان بر آخر این شهرها میگذراند کلمه ای است که در آخر نام های آبادیها بسیار معروف میباشد چنانکه در این نامها: شیروان نخجوان، هفتوان، ایروان. کردوان....» از آنچه گفتیم پیداست که با گاوان یا باگوان از دو کلمه ٔ «باگ »و «وان » ترکیب یافته. و ان، یا گان، یا ران، یا لان یا رام که در آخر نامهای آبادیها فراوان می آید همه از یک ریشه می آید و بمعنی شهر یا جای یا بوم میباشد.
اما بگ یا باگ یابغ، این کلمه در هخامنشی و اوستائی و پهلوی بمعنی خدا بکار میرفته و بگمان بسیاری از دانشمندان اروپایی این کلمه در زبان های دیگر هم معروف بوده، از جمله بوغ روسی را با این کلمه یکی میدانند. باری ما این کلمه ٔ بگ یا باگ را بر روی یک رشته از نامهای آبادیهای ایران و ارمنستان می یابیم بدینسان: باگاوان: در چندجا در آران و ارمنستان. بگوا: در آذربایگان و افغانستان بغستان: (بهستون، بیستون) در کرمانشاه. بجستان:در خراسان. فغستان: در گلپایگان. بجند: در آذربایجان. بغلان: در خراسان. باگارج: در ارمنستان. باکه: (بعقوبه) در عراق.
گذشته از یک رشته نامهای دیگر همچون بیکندو بیرم و مانند اینها که بگمان ما در آنها نیز همان کلمه ٔ بک است که به «بی » تبدیل یافته، در همه ٔ این نامها بگ یا باگ یا بغ بمعنی خدا و وان یا ران یا لان، یا وا یا ریج بمعنی شهر یا جایگاه است، چنانکه ستان بهمین معنی است. پس باگوان یا باگاوان بمعنی شهر خدا یا جایگاه خداست. و اینکه این آبادیها را به این نامها خوانده اند برای اینست که در هر کدام آتشکده یابتکده ای برپا بود، از جمله باگاوان که امروز باکو گفته میشود هنوز هم نشانه ٔ آتش و آتشکده در آن پیداست. باگوان دیگر که در کوره ٔ باکروند ارمنستان بوده، موسی خورنی آشکار مینویسد که آتشکده داشت. باگاوان ها را که در دو یا سه جای در ارمنستان بوده موسی خورنی و دیگر مؤلفان ارمنی همیشه «شهرچه بتخانه ها» ترجمه کرده و آشکار مینویسند که پادشاهان پیشین ارمنستان که مسیحی نبوده اند بنیاد گذارده بوده اند و جایگاه خدایان کهن از مهر و ناهید بوده است.
آغاتانگیفوس (آگاتانژ) مؤلف ارمنی که در زمان پادشاهان ساسانی میزیسته با گاریج را جایگاه بتان ترجمه کرده میگوید کلمه ای پهلوی است و همین سخن را درباره ٔ باکاوان مینویسد. از گفته ٔ همین مؤلف برمی آید که با گاریج و برخی دیگر از آبادیها که با بگ آغاز میشود نخست «مهرگان » (معبد مهر) بوده و خدای مهر را درآن جا می پرستیده اند. (از مقاله ٔ کسروی تحت عنوان باکو، مجله ٔ ارمغان سال سیزدهم شماره ٔ 2 صص 84- 87):
باکو ببقاش باج خواهد
خزران و ری و زره گران را.
خاقانی.
باکو بدعای خیرش امروز
ماند بسطام خاوران را.
خاقانی.
جان آب وخاکی و باکوه تا پیوسته ای
جان آب وخاک را پیوسته باکو هست جان.
سلمان (از شرفنامه ٔ منیری).
آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو
میخورد خون جهانی و ندارد باک او.
؟ (از شرفنامه ٔ منیری).
و در این بیت مخاطب خانه ٔ ممدوح است که در باکو بوده ورکنی از آن خانه به کوه پیوسته و نیز آن خانه بکناره ٔ آب هم بوده است. (از شرفنامه ٔ منیری). پادشاه والانژاد (شاه اسماعیل) پرتو اهتمام بر فتح حصن حصین باکو انداخت. و بعد از وصول به آن دیار و ملاحظه ٔ خندق وفصیل آن حصار مثال لازم الامتثال نفاذ یافت... که خندق را از سنگ پر سازند... لاجرم کار محصوران بجائی رسیدکه بجان آمده.... امان طلبیدند... (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 460).
ز دربند باکو گذر کرد تیز
بدوران نمود آن اساس ستیز.
هاتفی (از فرهنگ شعوری).
نتوان یافت دلی خوش بجهان ای کاکو
چه روی گاه سوی گنجه و گاهی باکو؟
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
پایتخت کشور آذربایجان