معنی بدا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بدا. [ب َ] (صوت) کلمه ٔ افسوس یعنی دریغا بدکرداری او. ضد خوشا. (ناظم الاطباء). از عالم خوشا بمعنی بسیار بد. (آنندراج). بدا چیزی، بئسما. (ترجمان القرآن جرجانی). بدا بحال من، وای بر من. بدا بحال کسی... وای ِ کسی که...، وای بر کسی که... (یادداشت مؤلف):
بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی
خوشا درویشیا کو را بود کنج تن آسانی.
خاقانی (از فرهنگ شعوری).
بدا. [ب َ] (اِ) شرارت و بدکرداری. || سخن زشت. || فحش. || سخن بی ادبانه. (ناظم الاطباء).
بدا. [ب َ] (از ع مص) بیاد آمدن مطلبی. بخاطر آوردن چیزی که از پیش نبود. (ناظم الاطباء). || رأی نوپدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی):
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه (رمایه) ؟ راست
هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا.
مسعودسعد (دیوان ص 3).
و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. (جهانگشای جوینی).
- در اراده ٔ خدای تعالی بدا حاصل شدن، بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قبلاً اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به بداء شود.
بدا. [ب َ] (ع اِ) پلیدی رقیق. || پیوند اندام مردم. ج، اَبداء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || آغاز. (ناظم الاطباء).
کلمهای که هنگام تهدید و ترساندن کسی میگویند: بدا به حالش،
در احکام اسلامی، پدید آمدن رٲی جدید برای خداوند،
پیدا شدن رٲی دیگر در کاری،
آشکار کردن نظر
آشکار شدن رائی که قبلاً نبوده است، هویدا شدن (مصدر) ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن را ء ی دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد را ءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود.