معنی برک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
برک. [ب ُ] (ع ص، اِ) ج ِ بریک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به بریک شود.
برک.[ب ِ] (اِ) حوض. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء).
برک. [] (اِخ) ابن عبداﷲ. یکی از سه تن از خوارج که بر قتل علی و معاویه و عمروعاص سوگند خوردند و برک کشتن عمروعاص را اختیار کرد. نام او را مبارک نیز گفته اند. (تاریخ الخلفاء ص 117 و 118).
برک. [ب ُ رُ] (ع اِ) ج ِ بِراک. (منتهی الارب). و رجوع به براک شود.
برک. [ب ُ رَ] (اِخ) عوف بن مالک بن ضبیعه ملقب به برک. رجوع به عوف... شود.
برک. [ب ُ رَ] (ع اِ) ماه ذوالحجه بجاهلیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
برک. [ب ُ رَ] (ع ص، اِ) ج ِ بُرکه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برکه شود. || ثابت و نشسته بر چیزی. || مرد بددل و سکاچه (سکارچه). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
برک. [ب ُ] (ترکی - مغولی، اِ) کلاه.
برک. [ب ِ رَ] (ع اِ) ج ِ بِرکه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به برکه شود.
برک. [ب ِ رِ] (فرانسوی / انگلیسی، اِ) نوعی کالسکه ٔ چهارچرخه. (یادداشت مؤلف).
برک. [ب َ رَ] (اِخ) دهی از دهستان بهند بخش شوسف شهرستان بیرجند. کوهستانی و معتدل. سکنه ٔ آن 176 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
برک. [ب َ رَ] (اِخ) نام رودخانه ایست. (برهان) (ناظم الاطباء):
چون نمد همچو دیبه شد چه علاج
چاره چه غرقه را برود برک ؟
خسروی (از فرهنگ اسدی).
مؤلف گویند: این لغت و این مثال و این معنی همه غلط در غلط است. مصراع اول چنین باید باشد: «چون نمک خود تبه شود چه علاج » و در مصراع دوم نیز رود برک (بضم باء) است به معنی وسیله ٔ قطع و بریدن رودخانه یا قایق رودخانه.
برک. [ب َ رَ] (اِخ) مکانی خوفناک در راه فارس که به امن آباد اشتهار دارد.
برک. [ب َ رَ] (اِخ) ستاره ٔ سهیل. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرک. (فرهنگ فارسی معین).
برک. [ب َ رَ] (اِ) آواز که از شکستن انگشتان آید. (یادداشت مؤلف): التفقیع؛ برک از انگشتان بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی).
برک. [ب َ رَ] (اِ) قسمی از گلیم. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). || بافته ای باشد از پشم شتر که بیشتر درویشان از آن قبا و کلاه سازند. (برهان). قسمی از پشمینه که از پشم شتر بافند. (انجمن آرا). قسمی جامه ٔ پشمین دستباف که از آن سرداری و قبا میکردند. (یادداشت مؤلف). این پشمینه در ایران اکنون چنان تکمیلی یافته که ملوک و امرا از آن قبا و جبه کنند. (انجمن آرا). نوعی پارچه ٔ ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست بافند و از آن جامه ٔ زمستانی دوزند. (فرهنگ فارسی معین). پارچه ای از کرک گوسفند و بسیار نفیس و اعلا که از آن جبه و سرداری دوزند، و برک بخرز و کرمان بر سایر اقسام آن ترجیح دارد. (ناظم الاطباء):
با برک گفت که دوزم عسلی ّ تو بدوش
که بسرما نکنم حرب بگاه پیکار.
نظام قاری.
قاری مصنفات تو بر پوشی و برک
هر جا رفوگران هنرور نوشته اند.
نظام قاری.
میکرد سرکشی برک شدّه زآن جهت
خود را سیه گلیم و پراکنده حال یافت.
نظام قاری.
|| جامه ٔ کوتاهی باشد تا کمرگاه که بیشتر مردم دارالمرز [تبرستان] پوشند. (برهان) (انجمن آرا). و آنرا پشتک خوانند. (انجمن آرا). دستک. جامه ٔ کوتاه تا کمر که مردم مازندران و گیلان پوشند. (ناظم الاطباء):
تو سبزپوش روی سفیدی بسان خضر
از سندست عمامه وز استبرقت برک.
کمال غیاث (از انجمن آرا).
برک. [ب َ] (ع اِ) اشتران اهل حواء و جز آنها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتران اهل خبا و غیر آن ها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند یا گروه شتران فروخفته یا شتران بسیار. (منتهی الارب). بارک. بارکه. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، بروک. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || سینه یا باطن سینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرداگرد سینه. (مهذب الاسماء). || پوست سینه ٔ شتر که در خفتن ملصق بزمین باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
(بَ رَ) (اِ.) ستاره سهیل.
(~.) (اِ.) نوعی پارچه ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست بافند و از آن جامه زمستانی دوزند.
پَرک
نوعی پارچۀ ضخیم از پشم شتر یا کرک بز که از آن لباس زمستانی بهخصوص پالتو میدوزند،
نوعی جامۀ ضخیم که در زمستان چوپانان بر تن میکنند یا روی دوش میاندازند،
زینت
پارچه ای از پشم شتر
زینت.
دیگی بزرگ که چوپانان در آن شیرجوشانند، بخاران
کومه ای که با تخته ساخته شده باشد – کومه ی موقت
کت نمدی بدون آستین چوپانان
قسمی از گلیم ترسو، خفتک تالاب
زینت.