معنی بساک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بساک. [ب َ] (اِ) تاجی را گویند که از گلها و ریاحین و اسپرغمها و برگ مورد سازند و پادشاهان و بزرگان روزهای عید و جشن و مردمان در روز دامادی بر سر گذارند. (برهان) (فرهنگ نظام). چون تاجی بود که از اسپرغمها کنند. (لغت فرس اسدی) (رشیدی). تاجی که از گلها بافند، هندش سپهر خوانند. (شرفنامه ٔ منیری). تاجی گویند که از گلها و ریاحین و موردساخته در روز اعیاد یا دامادی بر سر کسی نهند. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چون تاجی بود از ریاحین و ازهار و انوار و اسپرغمها کنند که در روز عشرت بر سر نهند. (اوبهی) (جهانگیری) (سروری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 173. و کلمه ٔ پساک شود:
هر یک بر سر بساک مورد نهاده
آبش می سرخ و زلف و جعدش ریحان.
رودکی.
من بساک از ستاک بید کنم
با تو امروز جفت سبزه منم.
رودکی (از احوال و اشعار رودکی چ 1 ص 1194).
چونکه یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفته ٔ آسیاست.
رودکی (از احوال و اشعار رودکی چ 1 ص 1211).
همه امیدش آنکه خدمت تو
بسرش بر نهد ز بخت بساک.
ابوالفرج رونی.
ز زیور همه غرق در سیم و زر
بساکی ز گل برنهاده به سر.
اسدی.
همچو خاک جناب شاه جهان
خاک پایت مراست تاج بساک.
شمس فخری.
تاجی از گل ها و ریاحین که پادشاهان و بزرگان روزهای عید و جشن و مردان در روز دامادی بر سر می گذاشتند، پرچم گل که دانه های گرده درون آن می باشد. [خوانش: (بَ) [په.] (اِ.)]
(زیستشناسی) کیسۀ کوچکی حاوی دانۀ گرده که در انتهای پرچم گل واقع شده، انتهای برجستۀ پرچم که محتوی دانههای گَرده است،
[قدیمی] تاج ساختهشده از گل، افسر، یسال،
افسر، یسال
قسمتی از گل
بالاى پرچم گل
تاج گل
تاج گل بر سر کسی گذاشتن، افسر (اسم) تاجی که از گلها و ریاحین و اسپرغمها و برگ مورد میساختند و پادشاهان و بزرگان و دلیران روزهای عید و جشن و مردمان در روز دامادی برسر میگذاشتند، برجستگی دگمه مانند انتهای میله پرچم گل که محتوی دانه های گرده میباشد.