معنی بسم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بسم. [ب َ] (ع مص) دندان سپید کردن و باسم نعت آن است. (منتهی الارب). نرم خندیدن و دندان سپید کردن. (آنندراج). تبسم کردن. (از ناظم الاطباء). اندک خندیدن بی آواز و گویند بجز خنده است. (از اقرب الموارد). || خنداندن. (دزی ج 1 ص 87). || و ما بسمت فی الشیی، نچشیدم آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || گماریدن یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (دهار).

بسم. [ب ِ] (ع اِ) مخفف بِاِسم یعنی بنام، مانند بسم اﷲ الرحمن الرحیم، بنام ایزد بخشاینده ٔ بخشایشگر. (از ناظم الاطباء). || مخفف بسم اﷲ. (آنندراج):
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل
نگفته بسم، بالحمد چون کنی مبدا.
خاقانی.
هست امین چار حرف و تاج سه حرف
بسم بین هم سه حرف و اﷲ چار.
خاقانی.
ورق چو کار فروبسته بازنگشاید
بهر کتاب که نامش چو بسم عنوان نیست.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).

فرهنگ عمید

به نام،

فرهنگ فارسی هوشیار

لبخندیدن لبخند زدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر