معنی بصری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بصری. [ب َ ص َ] (ص نسبی) منسوب به بصر: آموزش سمعی و بصری.

بصری. [ب َ] (ص نسبی) منسوب به بصره. (از اللباب فی تهذیب الانساب). منسوب به بصره و مردم بصره. اهل بصره. ج، بصریون. (ناظم الاطباء).

بصری. [ب َ ص َ] (اِخ) دهی از دهستان کزاز سفلی بخش سربند شهرستان اراک. سکنه ٔ آن 1690تن. آب از رودخانه لجرود و قنات. محصول آنجا غلات، چغندرقند، انگور، میوه. شغل اهالی آن زراعت، گله داری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

بصری. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 350 تن. آب از چاه و رودخانه ٔ شاپور. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

بصری. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 394 تن. آب از رودخانه. محصول آنجا غلات، برنج. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

بصری. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، توتون. شغل اهالی آن زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

بصری. [ب ُ را] (اِخ) دهی است به بغدادنزدیک عکبرا و سیوف را نسبت بدان دهند. (از منتهی الارب). دهی است به بغداد و شمشیر را بدان نسبت دهند. (ناظم الاطباء). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بصری. [ب ُ را] (اِخ) شهری بشام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شهری بوده در خطه ٔ حوران سوریه در 90 هزارگزی جنوب شرقی دمشق و در زمان رومیان قدیم اهمیت بسزایی داشته. بسال سیزده هجری خالدبن ولیدآنرا فتح نمود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بصری. [ب َ] (اِخ) (436 هَ. ق. / 1044م.) محمدبن علی طیب، ابوالحسن بصری. یکی از ائمه ٔ معتزله بود. در بصره متولد شد ودر بغداد سکونت گزید و هم در آنجا درگذشت. او راست:المعتمد. تصفح الادله. غررالادله. شرح الاصول الخمسه، که تمام در اصول فقه است. و کتابی نیز در امامت دارد. (از اعلام زرکلی ج 3). و رجوع به ریحانه الادب شود.

بصری. [ب َ] (اِخ) در کتب رجال بصری مطلق بر عبدالرحمن بن ابی عبداﷲ اطلاق گردد. رجوع به ریحانه الادب شود.

بصری. [ب َ] (اِخ) حسن بن یسار بصری. رجوع به حسن بصری شود.

بصری. [ب َ] (اِخ) حسن بن میمون. از بنی نصربن قعین بود و محمدبن نطاح از وی روایت کرد. او راست: کتاب الدوله و کتاب المآثر. (از الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 158).

بصری. [ب َ] (اِخ) معروف به جعل، ابوعبداﷲ حسین بن علی بن ابراهیم معروف به کاغذی. از مردم بصره بود و در همانجا تولد یافت. از فقیهان و متکلمان بزرگ قدر و نامدار بود. او راست: نقض کلام راوندی. نقض الرازی لکلام البلخی علی الرازی. کتاب الجواب عن مسئلتی الشیخ ابی محمد الرامهرمزی. کتاب الکلام. کتاب الاقرار. کتاب المعرفه. کتاب الایمان. (از الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 248).

بصری. [ب َ] (اِخ) جانشین شلمغانی. ابن العزاقر مؤسس مذهب عزا قریه بود. در خاندان نوبختی آمده است: بعد از قتل شلمغانی یک نفر بنام بصری جانشینی او را ادعا کرد و مدعی شد که روح شلمغانی دراو حلول کرده و او مقام الوهیت دارد. وی در سال 340هَ. ق. درگذشت. رجوع به خاندان نوبختی ص 237 شود.

بصری. [ب َ] (اِخ) نام پزشکی است که ابن بیطار در مفردات مکرراز او روایت کند. رجوع به مفردات ابن بیطار ذیل کلمات: زعفران، ارماک، جزر، برسیاوشان و جز آنها شود.

فرهنگ عمید

از مردم بصره،
تهیه‌شده در بصره: رطب بصری،

مربوط به بصر، دیداری: آموزش بصری،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

دیداری

فرهنگ فارسی هوشیار

چشمی دیدی (صفت) منسوب به بصر چشمی. یا هنرهای بصری. هنرهای پلاستیک مقابل سمعی. (صفت) منسوب به بصره اهل بصره از مردم بصره.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری