معنی بصیر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بصیر. [ب َ] (ع ص) بینا و نابینا. از لغات اضداد است. ج، بُصَراء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بینا. (غیاث) (ترجمان جرجانی ص 26) (مهذب الاسماء). بینا و صاحب بصر. (فرهنگ نظام). بینا ودانا. (مؤید الفضلاء). دیده ور. بیننده:
رادی آمیخته است با کف او
همچو با دیده ٔ بصیر بصر.
فرخی.
بصارت بیلفغد از دل که تو
ز خربه نئی گر بچشمی بصیر.
ناصرخسرو.
عیب کنندم که چه دیدی درو
کور نداند که چه بیند بصیر.
سعدی (طیبات).
ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر می آید.
سعدی (طیبات).
|| دانا و دانشمند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (زمخشری) (غیاث). زیرک. (زمخشری). || بینا و دانا. (ناظم الاطباء). دل آگاه. قادر بتشخیص. روشن بین. روشندل:
رای درست باید و تدبیر مملکت
خواجه به هر دو سخت مصیب آمد و بصیر.
فرخی.
فرقان بنزد مردم عامه بود بزرگ
لیکن بزرگتر ببر مردم بصیر.
منوچهری.
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر بهوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
ور همچو ما خدای نه جسمست و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر.
ناصرخسرو.
یکی قدیربر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیربر از دانش اولوالابصار.
ناصرخسرو.
همی گشاید کشور همی ستاند ملک
یکی بعزم درست و یکی به رای بصیر.
مسعودسعد.
جز بصدرت عیار دانش من
ناقدان بصیر نتوان یافت.
خاقانی.
ناگزیر جملگان حی قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.
مولوی.
عیبت از بیگانه پوشیده ست و می بیند بصیر
فعلت از همسایه پنهان است و میداند علیم.
سعدی (طیبات).
بر احوال نابوده علمش بصیر.
سعدی (بوستان).
|| از صفات خدای تعالی جل شانه. (ناظم الاطباء). یکی از اسماء باریتعالی. (آنندراج). یکی از اسماء باری تعالی و هوالذی یشاهد الاشیاءکلها ظاهرها و خافیها بغیر جارحه. (منتهی الارب).
- ابوبصیر، در این شعر ناصرخسرو بمعنی صاحب بصیرت و بینایی:
بی حجت و بصارت سوی تو خویشتن
با چشم کور نام نهاده است ابوبصیر.
ناصرخسرو.
- || ابوبصیر؛ عتبهبن اسید ثقفی. صحابی است. (ناظم الاطباء).
- بصیر بودن، بینا و دانا بودن. (ناظم الاطباء).
- بصیرتر، بیناتر و داناتر. (ناظم الاطباء).
- بصیر شدن، بینا و دانا شدن. (ناظم الاطباء).
بصیر. [ب َ] (اِخ) داودبن عمر انطاکی. رجوع به انطاکی و ریحانه الادب ج 1 شود.
بصیر. [ب َ] (اِخ) تخلص قاضی بصیر برادر قاضی لاغر سیستانی است. بصیر خبیر است بلطایف و نکات سخن سنجی و خوش بیانی. این رباعی از اوست:
خورشیدوش من که فدایش گردم
پیوسته چو ذره در هوایش گردم
پا از سر من دریغ میدارد و من
دارم سر آنکه خاک پایش گردم.
(صبح گلشن ص 66 و 67).
بیننده، دانا، روشن بین. [خوانش: (بَ) [ع.] (ص.)]
بینا،
[مجاز] دانا، خبیر،
از نامهای خداوند،
بینا، دانا
بینا، آگاه، خبیر، روشن، مطلع
بینشمند، بینا
آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشنبین، مدبر، مطلع،
(متضاد) نابینا، ناآگاه
بینا، دانا
بَصِیر، بینا، دانا، آگاه، زیرک و با تأمل، از اسماء الهیّه، کور و نابینا،