معنی بلاد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بلاد. [ب َ] (ص) بلابه و بدکار. بلاده. بلایه. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به بلاده و بلایه شود.

بلاد. [ب َ / ب ِ] (اِخ) شهری است نزدیک حجرالیمامه، وآنجا مانند یثرب به تیرهای نیکو شهرت دارد. (از معجم البلدان).

بلاد. [ب ِ] (ع مص) مبالده. با چوب و یا شمشیر یکدیگر را زدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به مبالده شود.

بلاد. [ب ِ] (ع اِ) ج ِ بَلده. (منتهی الارب). ج ِ بَلد و بلده. (از اقرب الموارد). شهرها. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء): از برای... ترتیب بلاد... انبیا را بعثت کرد. (سندبادنامه ص 3).مصالح بلاد... متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). منابر بلاد آفاق به القاب و خطاب عالی آراسته گردد. (سندبادنامه ص 10). برخی از بلاد از قبضه ٔ تصرف او به در رفت. (گلستان). أقوس، بلاد دور. (منتهی الارب). || ناحیه ها. نواحی. (فرهنگ فارسی معین):
ز بهر آنکه بتان را همی پرستیدند
مخالفان بدی اندر آن بلاد و دیار.
فرخی.
من از دیارحبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم.
حافظ.
|| این کلمه درترکیب اسماء امکنه برای افاده ٔ مفهوم مملکت و کشور بکار رود، مثلاً بلادالعرب، به عربستان و بلادالروم به مملکت رومیان اطلاق شود. (از فرهنگ فارسی معین): خرج واحد فی قرب ینوف القفاف فوق قریه الهجر من بلادالاهنوم فی زمن الامام شرف الدین علیه السلام.... (الجماهر بیرونی ص 271).و أما مواضع تکثر شهرتها، واحد بجبل الشرق من بلاد انس یسمی الرکن... (الجماهر بیرونی ص 271).
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینیان آمد.
منوچهری.
بلاد هند از لب جیحون بود تا شط فرات. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 98). روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 82). از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 120). چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد.... (کلیله و دمنه). که در بلاد اسلام چنان شهری نشان میدهند ودر دیار کفر. (کلیله و دمنه). در سالی پنجاه هزار کم و بیش از برده ٔ کافر و کافرزاده از دیار کفر به بلاداسلام می آورند. (کلیله ودمنه). پس هریک را از اطراف بلاد حصه ای معین کرد. (گلستان).
- بلاد اسلام و بلادالاسلام، مملکت اسلام: اًن هذه النسخ بعد تمامها انما یبعثها المتولی لتلک الاوقاف الی بلده من معظمات بلاد الاسلام، العربیه ًالی بلاد العرب و الفارسیه الی بلاد العجم... (از وقف نامه ٔ خواجه رشیدالدین فضل اﷲ در مقدمه ٔ نسخه ٔ جامعالتصانیف الرشیدیه بنقل از سعدی تا جامی ص 95).
- بلاد افرنج، مملکت فرنگ. رجوع به افرنج شود.
- بلادالبربر، مملکت بربر. رجوع به بربر شود.
- بلادالبهش، حجاز، بدان جهت که «بهش » در آنجا روید. رجوع به بهش شود.
- بلادالثلج، سرزمین برف. سیبریه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مرحوم احمد بهمنیار در تعلیقات خود بر تاریخ بیهق چنین آرد: در مأخذهایی که در دسترس بود این نام یافته نشد و بطوری که از قرائن برمی آید نام قسمت کوهستانی میان هندوستان و ترکستان است که بیرونی در التفهیم، در آنجا که عقیده ٔ هندوان را درباره ٔ قبهالارض ذکر می کند، بدان اشاره کرده است، بدین عبارت: کوههای سردسیر با برفها که میان هندوستان اند و میان زمین ترک - انتهی. و نیز میتوان حدس زد که مراد پامیر و هیمالیا است. بلاد ثلج. و رجوع به بلاد ثلج در همین ترکیبات شود: چهل و هشتم [از ولایات مشهور و نواحی که در ربع معمور عالم هست] ولایت بلادالثلج. (تاریخ بیهق ص 19). و برودت هوا و شدت سرما بحدی انجامید که تمامیت اقالیم حکم بلادالثلج گرفت. (جهانگشای جوینی).
- بلادالجبال، مملکت جبال. نواحی مرکزی وغربی ایران که شامل اصفهان، کاشان، ساوه، لرستان، همدان، قزوین، زنجان تا کرمانشاهان امروزی بوده است. و رجوع به جبال شود.
- بلادالجبل، مملکت جبل. رجوع به جبل شود.
- بلادالخاضعین، ترجمه ٔ لقبی است که در قدیم به ایران یا فارس میداده اند. ایران.
- || سرو سرافکنده.
- || جقه. بته جقه ای. دارای نقش سرو سرافکنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). ابن البلخی در فارسنامه (ص 8) گوید: فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست و به تازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند - انتهی. و مرحوم دهخدا راجع به بلادالخاضعین که در نامه ٔ تنسر ذکر شده است با اشاره به مطلبی که در فارسنامه ٔ ابن البلخی آمده در یادداشتی مینویسد: بلادالخاضعین [در نامه ٔ تنسر] گمان می کنم ترجمه ٔ کلمه ٔ پارس باشد نه بمعنی امروز پارسا، بلکه به معنی فروتن.
- بلادالدیلم، مملکت دیلم. سرزمین دیلمستان. رجوع به دیلم شود.
- بلادالروم، مملکت روم. رجوع به روم شود.
- بلادالزنج، مملکت زنج. زنگبار. رجوع به زنگبار شود.
- بلادالعجم، مملکت عجم. مملکت فارس. مملکت ایران. رجوع به عجم شود: وکذا کان الامر لبنی بویه الذین ببلاد العجم [وجد علی بعض نقودهم:عمادالدولهوالدین]. (النقودالعربیه ص 123).و رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات شود.
- بلادالعرب، مملکت عرب. عربستان. رجوع به بلاد اسلام در همین ترکیبات، و عرب و عربستان شود.
- بلادالفرس، مملکت فرس. مملکت ایران: و کذاعلی نقود بعض السلاطین البحریه، و علی نقود بنی بویه فی بلاد الفرس: صمصام الدوله، و ضیاءالدین. (النقود العربیه ص 132).
- بلادالفرنج، فرنگ. فرنگستان. و رجوع به بلادافرنج شود: فقد قلّت الفضه لاستهلاکها فی السروج و... انقطاع واصلها الی الدیار المصریه من بلادالفرنج و غیرها. (النقودالعربیه ص 117).
- بلادالفِلفِل، از شهرهای اقلیم سوم، که نام آن منیبار است: الاقلیم الثالث من مشرق الارض، الصین الشمالیه و البحریه الساحلیه و بلادالفلفل وبلادالهیاطله. (نخبهالدهر دمشقی ص 20). ثم یلی ذلک [یلی مدینه هنوّر] مدینه منیبار و تسمی بلادالفلفل و فیهامن مدن الامهات فاکنور... و مدینه صیمور... (نخبهالدهر ص 173). و لم أر أحدا غلب أحدا علی مملکته الاّ قوم تتلو بلادالفلفل. (اخبارالصین و الهند ص 236).
- بلادالقرظ، یمن، بدان جهت که روئیدنگاه قرظ است. و رجوع به قرظ شود.
- بلادالمشرق، ممالک شرق. مقصود مصر و ممالک عربی زبانی است که جزء بلاد المغرب بشمار نیایند از قبیل عراق و شام و حجاز وغیره. رجوع به بلادالمغرب در همین ترکیبات شود.
- بلادالمغرب، کشورهایی را که میان مصر و اقیانوس اطلس واقع بودند مغرب مینامیدند که مقصود الجزایر، مراکش، تونس، لیبی، و اندلس است. (از ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون ج 1 ص 42): منذ سنه ست وثمانمائه فی جهات الارض کلها عند کل امه من الامم کالفرس و الروم و... ثم فی الدوله الاسلامیه من حین ظهورها... کبنی امیه بالشام... العلویین بطبرستان و بلادالمغرب و دیار مصر...و دولهالمغل ببلاد المشرق. (النقودالعربیه ص 66).
- بلاد ترک، مملکت ترک. سرزمین ترکان. ترکستان. رجوع به ترک و ترکستان شود.
- بلاد ترکستان، مملکت ترکستان. بلاد ترک. رجوع به ترک و ترکستان شود.
- بلاد ثلج، منطقه ٔ منجمد شمالی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- || سیبری. (یادداشت مرحوم دهخدا).بلادالثلج.
- || هیمالیا و پامیر. و رجوع به بلادالثلج درهمین ترکیبات شود.
- بلاد زنج، بلادالزنج. زنگبار. رجوع به زنج و زنگبار شود.
- بلاد شاپوربلاد شاپور میان پارس و خوزستان است:. نواحی خراب و بروزگار قدیم نخست آباد بوده ست امااکنون خراب شده ست و گرمسیر ومعتدل است وآبهای روان دارد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 147). بلاد شاپور ناحیتی چند است مابین فارس و خوزستان و هوایش معتدل به گرمی مایل و آب روان بسیار دارد و اکثر خراب است. (نزههالقلوب ج 3 ص 127).
- بلاد شام، مملکت شام. رجوع به شام شود.
- بلاد عجم، بلادالعجم. مملکت ایران. مملکت فارس. رجوع به بلادالعجم در همین ترکیبات و عجم در ردیف خود شود.
- بلاد فرس، بلادالفرس. مملکت فرس. مملکت فارس. رجوع به بلادالفرس در همین ترکیبات وفرس در ردیف خود شود.
- بلاد مجاهدبن عبداﷲ، نام دیگر آن، جزیره است و در شرق اندلس واقع است و اهل اندلس از مطلق جزیره همین اراده کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا): و أهل الاندلس ًاذا أطلقوا الجزیره أرادوا بها بلاد مجاهدبن عبداﷲ شرقی اندلس. (روضات الجنات ص 65).
- بلاد وادی النیل، شهرهایی که در دره ٔ نیل واقع است: و علی یدالترک دخلت [بِربَنجیس] فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیه ص 167). تِمِشلِک، نقد فضی مصری کان معروفا فی بلاد وادی النیل. (النقود العربیهص 171).
- بلاد یمن، مملکت یمن. رجوع به یمن شود.
- تخطیط بلاد، علم جغرافی. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

جمع بلده.، شهرها، نواحی. [خوانش: (بِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

بلاده

بلد

حل جدول

شهرها

شهرهای عرب

مترادف و متضاد زبان فارسی

بلدان، بلدها، دیارها، شهرها، مداین، مدینه‌ها، ولایات، ولایت‌ها، قراء، سرزمین‌ها

فرهنگ فارسی هوشیار

(تک: بلد) زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها (اسم) جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد. )، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم) . (صفت) بدکار، فاسق نابکار. ‎-3 فاحشه روسپی، مفسد مفتن. -5 گمراه. شهرها، ج بلد

فرهنگ فارسی آزاد

بِلاد، شهرها، ممالک (مفرد: بَلَد، بذیل کلمه بَلَد و معانی آن مراجعه شود)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری