معنی بلخ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بلخ. [ب َ] (ع ص) مرد متکبر و بزرگ منش. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). بِلخ. و رجوع به بِلخ شود. || (اِ) طول. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || درخت سندیان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به سندیان شود. || بیدمشک. (بحر الجواهر).
بلخ. [ب َ] (اِ) کدوئی که شراب در آن کنند. (از برهان) (از آنندراج):
بهای یاسمن و چکریم فرست امروز
که دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار.
سوزنی.
|| آوند شراب، بطور مطلق. (از هفت قلزم) (از مؤیدالفضلا).
بلخ. [ب َ] (اِخ) شهری بزرگ است [به خراسان] و خرم و مستقر خسروان بوده است اندر قدیم، و اندر وی بناهای خسروان است با نقشها و کارکردهای عجیب و ویران گشته. آن را نوبهار خوانند و جای بازرگانان است و جائی بسیارنعمت است و آبادان، و بارکده ٔ هندوستان است و او را رودیست بزرگ از حدود بامیان برود، و به نزدیک بلخ به دوازده قسم گردد و به شهر فرود آید، و همه اندر کشت و برز روستاهای او بکار شود، و از آنجا ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد، و او را شهرستانی است با باره ٔ محکم و اندر ربض او بازارهای بسیار است. (حدود العالم). نام شهری است مشهور از خراسان و آن از شهرهای قدیم است و همچو استخر فارس و آنرا قبّهالاسلام خوانند ولقب آن بامی است، گویند برامکه از آنجا بوده اند. (از برهان). شهری است مشهور که از بناهای سلاطین قدیم عجم بوده و سالها لهراسب و گشتاسب در آنجا زیستند و در آنجا آتشکده ساخته بوده اند. و آن را نوبهار خوانده اند. و همچنان که مرو را مرو شاهیجان گویند آنرا بلخ بامیان گفتند. (از آنندراج). بلخ را دوازده نهر بوده است و هر نهری رستاقی، و از جمله ٔ دوازده نهر یا رستاق، نهر غربنکی است که قریه ٔ شامستیان مولد ابوزیدبلخی احمدبن سهل بدانجا است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مردم بلخ تا زمان مؤلف ذخیره ٔ خوارزمشاهی (نیمه ٔ اول قرن ششم هجری) به فارسی تکلم می کرده اند. رجوع به ریش بلخی و پشه گزیدگی در ذخیره ٔ خوارزمشاهی شود. شهری است مشهور در خراسان، و در کتاب ملحمه منسوب به بطلمیوس چنین آمده است: طول بلخ یکصدوپانزده درجه و عرض آن سی وهفت درجه است و آن از اقلیم پنجم می باشد. طالع آن بیست ویک درجه از عقرب زیر سیزده درجه از سرطان، و در مقابل آن مثل آنست از جدی، و بیت ملک آن مثل آنست از حمل، و عاقبت آن مثل آن است از سرطان. و آن را در اقلیم پنجم دانند، و اولین سازنده ٔ آن را لهراسب شاه نوشته اند. و برخی سازنده ٔ آن را اسکندر دانندو گویند در قدیم اسکندریه نامیده میشد. بلخ تا ترمذدوازده فرسخ فاصله دارد و رود جیحون را نهر بلخ نیزنامیده اند. بلخ را احنف بن قیس از جانب عبداﷲبن عامربن کریز، در عهد عثمان بن عفان فتح کرد. (از معجم البلدان). در قدیم ایالت معروف و بزرگی بوده در خراسان، بر سر راه خراسان به ماوراءالنهر. اکنون شهری کوچک است که تقریباً دوازده هزار تن جمعیت دارد و در شمال افغانستان واقع است، و قسمتی از آن ایالت جزو خاک افغانستان و قسمت دیگر جزو ترکستان شوروی می باشد. (فرهنگ فارسی معین). و آن را باختر یا باختریش نیز می نامیدند. رجوع به باختر و باختریش شود. دهکده ایست در دل افغانستان حالیه که در ایام باستانی و در قرون وسطی شهری مهم و مرکز ناحیه ٔ بلخ (مطابق باکتریا) و بر رود بلخ که اکنون خشک است واقع بود. در زمانهای پیش از اسلام بلخ از مراکز دین بودائی ومحل معبد معروف نوبهار بود، و در دین زردشتی نیز اهمیّت داشت. اولین حمله ٔ مسلمانان به بلخ در سال 32 هَ. ق. بسرکردگی احنف بن قیس بود. در سال 43 هَ. ق. دگر بار بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبهبن مسلم (متوفی بسال 96 هَ. ق.) بود که کاملاً مقهور آنان شد. در سال 118 هَ. ق. اسدبن عبداﷲ قسری کرسی خراسان را از مرو به بلخ منتقل کرد و این شهر رونق یافت. در سال 256 هَ. ق. این شهر بتصرف یعقوب لیث صفاری درآمد. درسال 287 هَ. ق. عمرولیث صفاری نزدیک بلخ مغلوب اسماعیل بن احمد سامانی شد و بقتل رسید و بلخ تحت حکومت سامانی درآمد. در سال 451 هَ. ق. سلجوقیان تصرفش کردند و در سال 550 هَ. ق. بدست ترکان غز ویران شد. در سال 617 هَ. ق. با وجود اینکه بلخ تسلیم چنگیز مغول شد، مغولان آن را ویران کردند و مردمش را قتل عام نمودند. دردوره ٔ تیموریان تا اندازه ای شکوه گذشته را بازیافت ولی پس از بنای مزارشریف در بیست کیلومتری آن، بلخ روبه انحطاط گذاشت. در اواسط قرن هیجدهم میلادی بلخ بتصرف افاغنه افتاد و از سال 1841م. در تصرف آنها مانده است. خرابه های بلخ قدیم اکنون ناحیه ٔ وسیعی را اشغال کرده است. (از دایره المعارف فارسی):
به بلخ گزین شد بدان نوبهار
که یزدان پرستان آن روزگار
مرآن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان.
دقیقی (از آنندراج).
ز پیش پدر گیو شد تا به بلخ
گرفته بیاد آن سخنهای تلخ.
فردوسی.
نوبهار بلخ را در چشم من قیمت نماند
تا بهار گوزگانان پیش من بگشاد بار.
فرخی.
جواب رفت که به بلخ باید آمد تا تدبیر او ساخته آید. (تاریخ بیهقی ص 574). روز پنجشنبه نیمه ٔ ماه محرم قضات واعیان بلخ و سادات را بخواند. (تاریخ بیهقی ص 295). و چون خِلاص یافت [خواجه احمدحسن] با وی به بلخ بیامد. (تاریخ بیهقی ص 153).
حکمت را خانه بود بلخ و کنون
خانه اش ویران ز بخت وارون شد.
ناصرخسرو.
از بلخ تا به ری سیصدوپنجاه فرسنگ حساب کردم. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 3). از بلخ تا میافارقین،... پانصدوپنجاه ودو فرسنگ بود. (سفرنامه ص 8). از بلخ تا بیت المقدس هشتصدوهفتادوشش فرسنگ است. (سفرنامه ص 24). تا همه لشکرهای ایران به دشت شاه ستون از اعمال بلخ جمع آیند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 45). و خرزاسف هزیمت شد و وشتاسف پیروز بازبلخ آمد. (فارسنامه ص 51). و پارس دارالملک اصلی بودو بلخ و مداین هم بر آن قاعده دارالمک اصلی بودی. (فارسنامه ص 98).
چون میگذرد عمر چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ.
(منسوب به خیام).
چار شهرست خراسان را بر چار طرف
که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست...
بلخ را عیب اگر چند به اوباش کنند
بر هر بیخردی نیست که صد بخرد نیست...
مرو شهریست بترتیب و همه چیز درو
جد و هزلش متساوی و هری هم بد نیست...
حبذا شهر نشابور که در ملک خدای
گر بهشت است همینست وگرنه خود نیست.
از اشعار فتوحی که آنرا به انوری نسبت داده اند. و رجوع به تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 660 شود.
عاقلان دیدند آب عز شروان خاک ذل
بر هری و بلخ و مرو شاهجان افشانده اند.
خاقانی.
جان نقش بلخ گیرد و دل قلب مرو گردد
آن روزکز در تو نسیم هری ندارم.
خاقانی.
گرد نشابور و بلخ رزمگهت را خیول
بر در مرو و هری بارگهت را خیم.
خاقانی.
وبه حیلتی خود را از مخلب اجل بیرون انداخت و از آب گذر کرد و بجانب بلخ رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 85). بر دست او مثالی اصدار کرد و بلخ و هرات و ترمذ و بست را بر اعتداد او تقریر کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 164). و سلطان دهقان ابواسحاق محمدبن الحسین را که رئیس بلخ بود به حساب عمال و تحصیل بقایای اموال نصب کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359). در قبهالاسلام بلخ در سنه ٔ 771 هَ. ق. قدم بر سریر پادشاهی نهاد. (حبیب السیر ص 124).
- امثال:
دیوان بلخ است، در اینجا قانون و عدالتی برای رسیدگی به مظالم نیست. دو بیت ذیل اشاره بدان است:
این نگر آن حکم باشگونه ٔ بلخ است
آری بلخ است روستای سپاهان.
گنه کرد در بلخ آهنگری
به ششتر زدند گردن مسگری.
(از امثال و حکم دهخدا).
و رجوع به حکم سدوم و قاضی سدوم شود.
مگر اینجا شهر بلخ است، نظیر مگر اینجا شهر هرت است، یعنی رأی بر ناحق نمیتوان داد و مال یا حق صاحب مال و مستحقی را بزور نمی توان برد.
بلخ. [ب َ ل َ] (ع مص) تکبر کردن. (از اقرب الموارد). تکبر کردن بزرگ منشی نمودن. (از ناظم الاطباء). || (اِمص) بزرگ منشی. (منتهی الارب).
بلخ. [ب ِ] (ع ص) مرد متکبر و بزرگ منش. (منتهی الارب). متکبر در نفس خود. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). بَلیخ. و رجوع به بَلخ شود.
بلخ. [ب ُ / ب ُ ل ُ] (ع اِ) ج ِ بَلیخ که نهریست در جزیره. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد، از تاج). رجوع به بَلیخ شود.
(بَ) (اِ.) کدویی که در آن شراب کنند.
ظرف شراب: بهای یاسمن و چکریم فرست امروز / که دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار (سوزنی: مجمعالفرس: بلخ)،
تکبر،
بزرگمنشی،
شهری در افغانستان
شهری در افغانستان، شهری در خراسان قدیم
مرد متبکر و بزرگ منش