معنی بلعیدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بلعیدن. [ب َ دَ] (مص) مصدر منحوت فارسی از بلع عربی. فروبردن. فرودادن. در حلق فروکردن. اوباردن. اوباریدن. تو دادن.فروبردن بی جویدن. قورت دادن. و رجوع به بلع شود.
- بلعیدن خواستن زنی را، کنایه از نهایت اشتیاق بدو داشتن. (فرهنگ فارسی معین).
در حلق فرو بردن، خوردن. [خوانش: (بَ دَ) [ع - فا.] (مص م.)]
فروبردن چیزی به گلو، بلع کردن، اوباریدن،
فروبردن
فرو بردن
قورت دادن
ابتلاع
فرودادن، اوباریدن، فرو بردن
بلع کردن، خوردن، قورت دادن، لقمه فرو بردن،
(متضاد) استفراغ کردن، قی کردن
فرو بردن در حلق