بلوا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
بلوا. [ب َل ْ] (از ع، اِ) بلوی. زحمت. (غیاث اللغات). مشقت:
نزد عاشق درد و غم حلوا بود
لیک حلوا بر خسان بلوا بود.
مولوی.
|| شورش. غوغا. هنگامه. ازدحام. || عدم انقیاد. سرکشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود.
بلوا. [ب ُل ْ] (اِ) در لهجه ٔ خراسانیان امروز، بالوایه ٔ قدما است یعنی پرستو. (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ معین
شورش، آشوب، سرکشی. [خوانش: (بَ) [ع. بلوی] (اِ.)]
فرهنگ عمید
بلیه
سختی،
آشوب، غوغا،
حل جدول
آشوب
غوغا، آشوب، ازدحام، اغتشاش
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشوب، ازدحام، اغتشاش، غوغا، ناامنی، فتنه، هرجومرج، هنگامه، سختی، مشقت، گرفتاری، آزمایش، آزمودن،
(متضاد) آرامش، امنیت
فرهنگ فارسی هوشیار
سختی، آشوب، غوغا
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.