معنی بنک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بنک. [ب َ ن َ] (اِ مصغر) مصغر بن است که حبهالخضرا و چتلاقوچ باشد و آن بیشتر در کوهها و جنگلها حاصل میگردد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین). میوه ٔ معروف. (رشیدی).مصغر بن است که حبهالخضراء و چتلاقوچ باشد و به قهوه مشهور است. (آنندراج). مصغر بنه که حبهالخضراء باشد. (ناظم الاطباء). || نوعی از قماش زمین اطلس بود که بر آن گلهای زربفت باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (رشیدی) (از جهانگیری) (برهان):
ز جامه خانه ٔ عشق تو اطلسی گردون
به نعل و داغ بنک پوش کرده ای ما را.
ظهوری (از رشیدی).
|| گلها و نشانها را نیز گویند که بر روی مهوشان از خوردن شراب بهم میرسدیا عرق بر پیشانی ایشان نشیند. (برهان) (آنندراج). گلی که بر روی مهوشان از آشامیدن شراب بهم رسد. و خویی که بر پیشانی نشیند. (ناظم الاطباء).

بنک. [ب ُ ن َ] (اِ مصغر) مصغر بنه است یعنی درخت کوچک. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). بنه. بن درخت کوچک. (فرهنگ فارسی معین). || نشان و اثر. چنانکه گویند از فلانی یا از فلانه چیز بنک نمانده است، اراده آن باشد که نشان و اثر نمانده است. (برهان) (از رشیدی) (آنندراج) (جهانگیری). نشان و اثر چیزی: بنک از فلان نماند. (فرهنگ فارسی معین). نشان و اثر چیزی. (ناظم الاطباء). || نشان و نقش پا. (ناظم الاطباء). نقش پا. نشان پا. رد پا. (فرهنگ فارسی معین).

بنک. [ب ُ ن َ] (اِ) بنه. جای. مکان. || جایی که نقد و جنس در آن نهند. بنگاه. (فرهنگ فارسی معین).

بنک. [ب ُ] (اِ) پوست بیخ ام غیلان باشد و آن درختی است صحرایی در ولایت مصر. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسم فارسی قنب است و به هندی خار مغیلان نامند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). مانند قشوری است که از بیخ ام غیلان خیزد و ازیمن آرند و در طب بکار است. (یادداشت بخط مؤلف).

بنک. [ب ُ] (ع اِ) بن چیزی و خالص آن. معرب است. یقال هؤلاء من بنک الارض، ای من اصلها. (منتهی الارب) (آنندراج). اصل چیزی و آن معرب است. یقال هولاء من بنک الارض. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی از خوشبو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طیبی، یعنی عطر و بوی خوشی است معروف. (از تاج العروس ج 7 ص 113) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || بهره ای از شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد).

فرهنگ معین

(~.) (اِ.) = بنه: جای، مکان، جایی که نقد و جنس در آن نهند، بنگاه.

ردّ پا، نشان و اثر هر چیز. [خوانش: (بُ نَ) (اِ.)]

نوعی از قماش اطلس که بر آن گل های زربفت باشد، گل ها و نشان ها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد، عرق که بر پیشانی ایشان نشیند. [خوانش: (بَ نَ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

بَنه

درختچه،

نشان و اثر چیزی،
رد پا،

حل جدول

بنگاه

مترادف و متضاد زبان فارسی

جا، محل، مکان، بنگاه، اثر، رد، نقش، پی، ردپا، نقش‌پا

گویش مازندرانی

اتراق گاه، محل قرار دادن وسایل و لوازم شخصی در مزرعه و یا...

مرتعی در حوزه ی جنوبی اسبوکلا از لفور سوادکوه تلفظ دیگران...

فرهنگ فارسی هوشیار

رد پا، نشان پارسی تازی شده بن، پاسی از شب ‎ نوعی از قماش اطلس که بر آن گلهای زربفت باشد، گلها و نشانها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد عرق که بر پیشانی ایشان نشیند.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری