معنی بهاء در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بهاء. [ب َ] (ع مص) (از «ب هَ ء») انس گرفتن. || نفهمیدن: ما بهأت ُ له ُ؛ نفهمیدم آنرا. || خالی ساختن خانه را از متاع و معطل ساختن. بهأ البیت، خالی ساخت خانه را از متاع و معطل ساخت. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص) ناقه بهاء، آنکه دوشنده را رام باشد. (منتهی الارب). ناقه که دوشنده را رام باشد. (آنندراج). ماده شتری که دوشنده را رام باشد. (ناظم الاطباء). اشتر رام به نزدیک دوختن. (مهذب الاسماء).
بهاء. [ب َ] (ع اِ) (از «ب هَ ی ») خوبی و حسن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیبایی. نیکویی. (فرهنگ فارسی معین). زیبایی. (مهذب الاسماء). || زینت. آرایش. (فرهنگ فارسی معین). || درخشندگی کفک شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || روشنی. درخشندگی. رونق. (فرهنگ فارسی معین). روشنی. (نصاب الصبیان). || عظمت. کمال. || فر. شکوه. فره. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بها شود.
بهاء. [] (اِخ) دهی از دهستان بخش شهریار است که در شهرستان تهران واقع است. و 194 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
روشنی، درخشندگی، زیبایی، نیکویی، زینت، آرایش، رونق. [خوانش: (بَ) [ع.] (اِ.)]
بَهاء، روشنی، درخشندگی، زیبائی، جلال، ایضاً مَصدَرِ بَها، یَبهٌو بمعنای نیکو شدن، زیبا گشتن، در حٌسن و جمال برتر و فائق شدن،
بَهاء، اسم اعظم، اعظم اسماء الهی، حضرت باب مظاهرِ مشیّت کلیّه و حضرت مَن یٌظهرهٌالله موعود معبود خود را باین نام میخواندند،