معنی بهائم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بهائم. [ب َ ءِ] (ع اِ) ج ِ بهیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ترجمان القرآن). بهایم. حیوانات وستور و ستور وحشی. (ناظم الاطباء): وی از شمار بهائم است بلکه بتر از بهائم. (تاریخ بیهقی).
رازیست اینکه راه ندانستند
اینجا در این بهائم غوغا را.
ناصرخسرو.
شهوت ار غالب شود پس کمتر است
از بهائم این بشر زآن کابتر است.
مولوی.
بهائم خموشند و گویا بَشَر
زبان بسته بهتر که گویا بِشَر.
سعدی.
در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. (گلستان). رجوع به بهایم و بهیمه شود. || (اِخ) کوهها است به حمی، آب آنرا منبجس گویند. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان). || زمینی است. (منتهی الارب).
(اسم) جمع بهیمه چارپایان ستوران.