معنی بهرمان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بهرمان. [ب َ رِ] (اِخ) دهی از دهستان نوق است که در شهرستان رفسنجان واقع است. دارای 300 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

بهرمان. [ب َ رَ] (اِ) بهرامن است که یاقوت سرخ باشد. (برهان) (از آنندراج). یاقوت سرخ گرانمایه. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). یاقوت سرخ. (جهانگیری) (غیاث) (صحاح الفرس). یاقوت. (فهرست مخزن الادویه). سنگ نفیسی است که قرمزرنگ میباشد. (قاموس کتاب مقدس):
در وصف تو شکل بهرمان سازم
وز تو نقش بهرمان بندم.
مسعودسعد.
و آن کمر کز تاب لعل و آب یاقوتش شدی
آب گردون آتش و نیلوفر او بهرمان.
امامی هروی.
نور مه از خاک کند سرخ گل
قرص خور از سنگ کند بهرمان.
خاقانی.
گفتی زبرجد گونه ٔ عقیق گرفته بود و یا پولاد برنگ مرجان و بهرمان گشت. (تاج المآثر).
آن آب نیلگون که ز عکسش گمان بری
مالیده قرطه ای است ز پیروزه بهرمان.
(از تاج المآثر).
از... و یاقوتها بهرمان و عقایل در و مرجان. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 237).
تا بود خورشید و مه برگر زمان
تا بود در کان عقیق و بهرمان
پیش تیغ خسرو گیتی بود
کوه خارا بر مثال بهرمان.
شمس فخری.
هست یاقوت بهرمان پرهیخت
ادب آمد که دیو از او بگریخت.
(صاحب فرهنگ یادداشت بخط مؤلف).
|| گل کافیشه که گل کاجیره باشد. (برهان). گل عصفر که در عرف آنرا گل معصفرگویند و بهندی کسنبه گویند. (آنندراج) (غیاث). گل معصفر را گویند و آنرا خسک و کاژیره نیز گویند. (جهانگیری). گل عصفر. (فهرست مخزن الادویه). عصفر. گل قرطم. زرد. زردک. (تذکره ٔ ضریر انطاکی). گل کاچیره. (بحرالجواهر) (منتهی الارب). بهرمه. کاجیره. گل کاغاله. کافشه. عصفر. گل رنگ. کاغاله. بهرم. احریض. خریع و بزر آنرا قرطم نامند. (یادداشت بخط مؤلف):
با کوه درج گوهرو با ابر عقد در
با باد مشک سوده و با خاک بهرمان.
(از تاج المآثر).
|| بافته ٔ ابریشمی الوان باشد. (برهان). نوعی از بافته ٔ ابریشمی. (آنندراج) (غیاث). نوعی از بافته ٔابریشمی بود و آن بسی لطیف و نازک باشد و سفید و سرخ و زرد و بنفش و سیاه و دیگر رنگها شود. (جهانگیری). حریر رنگارنگ. (صحاح الفرس). جامه ٔ حریر رنگین. (فرهنگ اسدی). حریر سرخ رنگ. حریر تنگ نقش را نیز گویند. (معیار جمالی کیا ص 344) (اوبهی) (از کتاب الجماهربیرونی ص 35):
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.
فرخی.
نوروز نوبهار همی باغ وراغ را
از بهر بزم تو سلب بهرمان کند.
مسعودسعد.
درویش کو برنگ و ریایی بسنده کرد
جای گلیم به که ببر بهرمان کشد.
امیرخسرو دهلوی.
|| رنگ قرمز و سرخ مطلقاً:
تا برآید بهرمان از شاخ گل وقت بهار
تا برآید کهربا از برگ رز وقت خزان
باد روی بدسگالت زرد همچون کهربا
باد روی نیک خواهت سرخ همچون بهرمان.
معزی.
عکس روی سرخ او بر چهره ٔ چرخ کبود
همچو شنگرفی علم بر لاجوردی بهرمان.
عبدالواسعجبلی.
|| غازه که زنان بر روی مالند. (جهانگیری):
چنان بکرد چرخ از ولایتش معزول
که بهرمان عروسانت خنجر بهرام.
امیرخسرو (از جهانگیری).

فرهنگ معین

نوعی یاقوت سرخ، پارچه ابریشمین رنگین، بهرمن نیز گویند. [خوانش: (بَ رَ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

یاقوت سرخ: نور مه از خار کند سرخ‌گل / قرصِ‌خور از سنگ کند بهرمان (خاقانی: ۳۴۴)،
پارچۀ ابریشمی رنگین،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر