معنی بوع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بوع. [ب َ] (ع مص) قولاچ کردن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). || اندازه گرفتن ریسمان به اندازه ٔ کشیدگی دو دست (باع). (از اقرب الموارد). و رجوع به باع شود. || فراخ دست شدن به مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشاده دست بودن. (از اقرب الموارد). || گام فراخ نهادن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای هموار در دره ٔ تنگ کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
بوع. [ب َ / ب ُ] (ع اِ) و بضم اول نیز ارش. ج، ابواع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باع. (اقرب الموارد). و رجوع به باع و ماده ٔ قبل شود.
بوع. (ع اِ) استخوانی که زیر انگشت ابهام پااست. (از اقرب الموارد). || لایعرف کوعه من بوعه، مثل یضرب لتمام الجهل. (از اقرب الموارد).
بوع. (ع اِ) ج ِ بائع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به بائع شود.