معنی بوقلمون در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بوقلمون. [ق َ ل َ] (اِ) دیبای رومی را گویند و آن جامه ای است که هر لحظه برنگی نماید. (برهان) (آنندراج). نوعی از دیبای که هر لحظه برنگ دیگر نماید. (غیاث) (اوبهی). معرب و محرف از «خامائیلئون » یونانی. دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید. (از فرهنگ فارسی معین):
ز قوقوبی به صحراها فرو افکنده بالشها
ز بوقلمون به وادیها فروگسترده بسترها.
منوچهری.
فروزان تیغ او هنگام هیجا
چنان دیبای بوقلمون ملون.
منوچهری.
روی مشرق را بیاراید ببوقلمون سحر
تا بدان ماندکه گویی مسند داراستی.
ناصرخسرو.
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هر دم ز مخفئی بظهور.
نظام قاری.
- فرش بوقلمون، فرش رنگارنگ. کنایه از گلهای رنگارنگ باغ:
باغ پر تختهای سقلاطون
راغ پر فرشهای بوقلمون.
سنایی.
باد در سایه ٔ درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون.
سعدی.
|| نام مرغی هم هست. (برهان). پرنده ای از راسته ٔ ماکیان ها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد. رنگ آن بیشتر سیاه، سر وگردن وی بدون پر است. دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است. (فرهنگ فارسی معین). یک قسم مرغ بزرگی از طایفه ٔ ماکیان هاکه بومی هندوستان بوده و از آنجا بسیار جاها برده شده و آنرا یبروح نیز میگویند. (ناظم الاطباء).
|| حربا و آن نوعی از چلپاسه باشد که هر نفس برنگی نماید. (برهان). بعضی گویند: غیر حربا است از حربا بزرگتر که صبح برنگی و شام برنگی نماید. مگر فارسیان بمعنی رنگارنگ مستعمل کنند. (غیاث). نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید. حربا. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از حیوانات زاحف، شبیه به چلپاسه و دارای قوه ٔ مخصوصی است که بدن خود را متنفخ کرده و باد میکند و بعد کوچک مینماید ورنگ پوست خود را تغییر میدهد. یعنی بالاصاله دارای رنگی است که مخصوص به او است و جلدش دارای نسجی است بی نهایت شفاف، ولی از اثر بعضی اسباب، رنگ خود را تغییر میدهد. چنانکه هرگاه بر روی درخت سبزی باشد، بواسطه ٔ انعکاس نور، متلون بلون سبز میگردد. و این تغیر و تلون که مخصوصاً بشدت موحش است، حاصل میشود از اثرحس جلد این حیوان و برنگ سرخ و زرد و سیاه و سبز و سفید دیده میشود و این حیوان را هربه و اژنیان نیز میگویند. (ناظم الاطباء):
چرا با جام می، می علم جویی
چرا باشی چو بوقلمون ملون.
ناصرخسرو.
یک رهم یکرنگ گردان در فنا
چند گردم همچو بوقلمون ز تو.
عطار.
|| جانوری است درآب، چون خواهد که جانوری بگیرد خود را بشکل آن جانور کند. (برهان). || کنایه از کسی است که هر ساعت خود را برنگی وانماید. (برهان). کسی که هر ساعت خود را برنگی وانماید. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || کنایه از دنیا و عالم است بسبب حوادث. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || هر چیز رنگارنگ. (فرهنگ فارسی معین). متلون. گونه گون:
دورنگی شب و روز سپهر بوقلمون
پرند عمر ترا می برند رنگ و بها.
خاقانی.
بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام
راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجیب.
خاقانی.
و به بسبب تغیر روزگار و تأثیر فلک دوار و گردون و اختلاف عالم بوقلمون. (تاریخ جهانگشای جوینی). این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون. (گلستان سعدی). مأمون از نوائب دهر بوقلمون و مصون از مصائب گردون. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9). || اهل مشرق سنگ پشت را بوقلمون میگویند. (برهان). || نام گیاهی است. گل بوقلمون. (فرهنگ فارسی معین). || نوعی گل میخک. (یادداشت بخط مؤلف).
دیبای رومی رنگارنگ، پارچه ای که نمایش چند رنگ بدهد، پرنده ای از راسته ماکیان با گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی. [خوانش: (قَ لَ) [معر.] (اِ.)]
(زیستشناسی) پرندهای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاهرنگ و سروگردن بیپر که قدرت پرواز ندارد، پیلمرغ،
(زیستشناسی) آفتابپرست، حربا،
[مجاز] هر چیز رنگارنگ یا رنگبهرنگشونده: باد در سایهٴ درختانش / گسترانیده فرش بوقلمون (سعدی: ۵۴)،
[قدیمی] دیبای رومی رنگارنگ،
[قدیمی] پارچهای که نمایش چند رنگ بدهد،
دیبای رومی رنگارنگ
مرغی نسبتاً بزرگ جثه و خانگی با دم چتری
پیل مرغ، خروس هندی، رنگارنگ، متلون، متلونالرای، دیبای رومی، حربا
یونانی تازی شده شواد شوال پیروج پیلمرغ، رنگارنگی از اقشمه: گلیون (اسم) دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید، نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید حربا، پرنده ای از راسته ماکیانها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد. رنگ آن بیشتر سیاه سر و گردن وی بدون پراست و دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است، هر چیز رنگا رنگ، کسی که هر ساعت خود برنگی وا نماید -6 دنیا (بسبب حوادث پیاپی) . -7 گل بوقلمون یا فرش بوقلمون. فرش رنگارنگ
آفتاب گردک