معنی بیرونق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بیرونق. [رَ / رُو ن َ] (ص مرکب) (از: بی + رونق) کساد. بی مشتری. بی رواج.
- بازار بی رونق، بازار کساد. کاسد. نارواج. تق و لق. (یادداشت مؤلف):
کار بیرونقان بساز آورد
رفتگان را بملک بازآورد.
نظامی.
کسانی که مردان راه حقند
خریدار بازار بیرونقند.
سعدی.
رجوع به رونق شود.
کاسه
کاسد
بیطراوت، راکد، کاسد، کدر، کساد، متروک، نارایج،
(متضاد) پررونق