معنی بیع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بیع. [ب َ] (ع مص) بیعه. مبیع.خریدن و فروختن (از اضداد). (از منتهی الارب). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس (از اضدادست). (از اقرب الموارد). خریدن و فروختن. (ترجمان القرآن). خرید وفروخت. (مهذب الاسماء). بیع از لغات اضداد و بمعنی مبیع باشد و غالباً بر اخراج مبیع از تملک در مقابل ثمن اطلاق گردد و این کلمه بوسیله ٔ حرف جر یا بدون آن به مفعول دوم متعدی شود چون باعه الشی ٔ و باعه منه. و بیع بر شراء یعنی اخراج ثمن از تملک در مقابل مثمن نیز اطلاق شود. و کلمه ٔ شراء نیز از اضداد است زیرا در آیه ٔ شریفه بمعنی بیع نیز آمده است: قوله تعالی «و شروه بثمن » (قرآن 20/12)، ای باعوه. و بیع و شرا بنابر قولی بر معاملات پایاپای نیز اطلاق گردد و بنا برقول الامام التقی بیع و شراء غالباً بر ایجاب و ابتیاع و اشتراء بر قبول اطلاق گردد زیرا مصدر ثلاثی اصل ومصدر مزید فرع بر آن است و ایجاب اصل و قبول مبتنی بر آن میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در لغت بمعنی مطلق مبادله است. (از تعریفات). سلب ملکیت از خودو دادن ملکیت بدیگری در ازاء مالی. (یادداشت مؤلف). اما اکثر استعمال کلمه ٔ بیع در فروختن است چنانکه شراء در معنی خریدن. || باعه من السلطان، سعایت کرد علیه کسی نزد سلطان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || باع علیه القاضی، فروخت قاضی چیزی را با کراهت کسی. (از اقرب الموارد). || باع فلان علی بیع فلان، جایگزین شد در مقام و منزلت کسی، نظیر: شق فلان غبار فلان، مثلی است قدیم نزد عرب و آن وقتی است که میان دو تن رقابت برقرار گردد و یکی قصد غلبه بر دیگری را داشته باشد و چون بمنظور خود دست یابد گویند: باع فلان علی بیعک، یعنی فلان جایگزین تو شد در مقام و منزلت. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). باع علی بیعه، مرتبت و رفعت کسی را پیدا کرد؛ ظفر یافت بر کسی. (از منتهی الارب). || (اِمص) مأخوذ از تازی، خرید. (ناظم الاطباء). فروش. معامله. داد و ستد. ستد و داد:
از تو بجان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زینقدر بیع بسر میرود.
خاقانی.
بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن
بنده ٔ بد بودن و در بیع جانان آمدن.
خاقانی.
هیچ کس عمر گرامی نفروشد به عدم
سر این بیع مرا هست اگر کس را نی.
خاقانی.
خانه ٔ اجرت گرفتی و کری
نیست ملک تو به بیعی یا شری.
مولوی.
در عقد بیع سرایی متردد بودم. (گلستان).
- بیع و شرا (شراء)، خرید و فروش. خریدن و فروختن. (از اضداد است):
بدین سخن شده ای تو رئیس جانوران
بدین فتادند ایشان بزیر بیع و شراء.
ناصرخسرو.
از بهر قضا خواستن و خوردن رشوت
فتنه همگان بر کتب بیع و شرااند.
ناصرخسرو.
- بیع و شرا کردن، خرید و فروخت کردن. (ناظم الاطباء).
- بیع و شری،خرید و فروش. داد و ستد. بده و بستان. ستد و داد. (یادداشت مؤلف):
وی بسا کس رفته تا هند و هری
او ندیده جز مگر بیع و شری.
مولوی.
|| (اصطلاح فقه) مبادله ٔ مال به مال با قید رضایت طرفین و فرق میان تعریف لغوی و فقهی همین قید تراضی است ولی بعضی منکر این فرق شده اند و چنین استدلال کرده اند که اگر چیزی را از کسی غصب نمایند و بدیگری دهند از نظر لغوی نیز آن را بیع نخوانند. بیع از نظر ثمن و مثمن بر چهار قسم است: مقایضه، مطلق، صرف، و سلم. و بیع به اعتبار صحت و عدم صحت بر چهار قسم است: بیع یا از نظر ارکان و لوازم و شرایط و عوارضش مشروع است و آن را بیع صحیح گویند و یا آنکه از نظر موارد فوق الذکر مشروع نمی باشد و آن بیع باطل است [چون بیع مرده و خمر] و یا آنکه اصل بیع مشروع ولی شرایط آن نامشروع باشد و آن بیع فاسد است و اگر اصل بیع و لوازم آن مشروع باشد اما مجاور آن یکی از افعال قبیح باشد آن بیع مکروه است مانند بیع هنگام اذان نماز برای جمعه بطوری که سعی به نماز فوت گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). از برای بیع در کتابهای فقهی تعریفات مختلفی شده است که هر کدام مورد نقد قرار گرفته از جمله: الایجاب و القبول اللذان تنقل بهما العین المملوکه من مالک الی غیره بعوض مقدر. (مختصر نافع). الایجاب و القبول الدالان علی نقل الملک بعوض معلوم. (لمعه ٔ شهید اول). انتقال عین من شخص الی غیره بعوض مقدر علی وجه التراضی. (متاجر شیخ مرتضی انصاری). الایجاب و القبول الدالین علی الانتقال. (متاجر شیخ مرتضی انصاری). نقل العین بالصیغه المخصوصه. (متاجر شیخ مرتضی انصاری).
و برای اطلاع بیشتر از آراء فقهاء در این زمینه و اشکالاتی که به هر یک از این تعاریف شده است به کتاب بیع از متاجر (مکاسب) شیخ مرتضی انصاری رجوع شود.
- بیع اقاله. رجوع به اقاله و اقالت شود.
- بیعالتلجئه،بیعی است که شخصی آن را از روی ضرورت و ناچاری انجام دهد و چنین است که شخصی بدیگری (تظاهر کند) و بگوید که خانه ام را بفلان مبلغ بتو میفروشم. این نوع بیع تحقق نمی پذیرد و شبیه به هزل است. (از تعریفات). امااین تعریف با آنچه در کشاف اصطلاحات آمده است تفاوت دارد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- بیعالحصاه، آنکه فروشنده به خریدار گوید که این ریگهابر هر یک از جامه ها که اصابت نمود آن را بتو فروخته ام. و این بیعی از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مورخان نویسند: از جمله بیعهایی که در بازار «دومهالجندل » - که در اول ماه ربیعالاول منعقد میگردید - متداول بوده است بیع حصاه بوده است که اسلام آن را منع نمود و آن چنین بوده است که یکی از متبایعین بدیگری میگفت این ریگها را بیفکن پس بر هر یک از جامه ها که افتاد آنرا بیک درم بتو میفروشم، یا آنکه یکی از متبایعین ریگی را در قطعه زمینی پرتاب میکرد. از نقطه ای که ریگ افکنده می شد تا آنجاکه میافتاد آن مقدار ملاک معامله میگردید. یا آنکه جنسی را میفروخت سپس مشتی از ریگ در دست میگرفت و میگفت در مقابل هر ریگی یک درم میخواهم، یا آنکه یکی ازمتبایعین ریگی در دست نگه میداشت و میگفت هرگاه که این ریگ افتاد بیع لازم میگردد یا آنکه دو طرف جنسی رابهاگذاری میکردند و سپس یکی بدیگری میگفت هرگاه ریگ را بطرف تو انداختم بیع لازم میگردد، و یا آنکه ریگی در میان گله ای میانداخت و میگفت بهر کدام که این ریگ اصابت کرد آنرا بفلان مبلغ میفروشم. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 176). رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 265 وجامع الاصول ج 1 ص 441 شود.
- بیعالرجع، از بیعهای دوره ٔ جاهلیت، آنست که با قیمت حیوان نر ماده ٔ آن را بخرند. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 180).
- بیعالصرف، یکی از اقسام بیع است به اعتبار مبیع و آنست که بیع ثمن به ثمن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- بیعالطنی، از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن فروختن و یا خریدن درخت و یا فروختن نخل خصوصاً و یا فروختن ثمره ٔ نخل است خاصه. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 178).
- بیعالعینه، آنکه شخصی از کسی ده درم وام طلب کند اما او بعلت سودجویی بگوید که من بجای پول پیراهنی را که در بازار ده درم قیمت دارد به دوازده درم بتو میفروشم و پس از این معامله خریدار پیراهن مزبور را به ده درم میفروشد و در نتیجه وام خود را بدست آورده و دو درم سود به بازاری رسانیده است. و بعضی صورت این بیع را چنین بیان داشته اند که وام دهنده پیراهن را بمبلغ دوازده درم به متقاضی وام میفروشد آنگاه متقاضی پیراهن را بمبلغ ده درم به شخص ثالث (معین) میفروشد سپس شخص ثالث مجدداً پیراهن را بمبلغ ده درم به صاحب اولی آن میفروشد و ده درم را که ازو میگیرد به متقاضی وام میدهد. در نتیجه متقاضی بمطلوب خود رسیده و وام دهنده دو درم سود برده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شخصی از کسی تقاضای قرضی کند اما او بجای قرض الحسنه جنسی را به قیمت بالاتری به او بفروشد و از این جهت آن را عینیه گویند که بجای پرداخت دین به عین داده شده است. (از تعریفات).
- بیعالغدوی، از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن خریدن نتاجهای میش است در یک سال. یا خرید آنچه در رحم باشد و بعضی آن را اختصاص به گوسفند داده اند. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 179).
- بیعالغرر، از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است زیرا طرفین معامله از حقیقت آن اطلاعی ندارند و نسبت به ثمن و مثمن و مدت و سلامت آن آگاهی ندارند، مانند فروش ماهی در آب و کبوتر در آسمان و برده ٔ فراری. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 181). و رجوع به غرر شود.
- بیعالغرور، بیعی است که در فسخ آن بیم از میان رفتن مبیع باشد. (از تعریفات).
- بیعالقاء الحجر، یا الالقاء، المنابذه، بیعی بوده است در زمان جاهلیت (اعراب) و آن چنان بوده که اگر مشتری چند عدد ریگ را روی کالایی میگذارد یا میانداخت بیع لازم میگردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون و تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 176). و نیز رجوع به بیعالمنابذه و بیع الحصاه شود.
- بیع المجر، از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن خریدن شتر است با آنچه که در رحم گوسفند یا ناقه است. یا آنکه خریدن آنچه در رحم حیوان است. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8ص 179).
- بیعالمحاقله، بیع گندم است در سنبله در مقابل گندمی درو شده که کیل آنها تخمیناً یکی باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در حدیث است «انه نهی عن المحاقله زراعه. (از اقرب الموارد).
- بیعالمخافر، یکی ازانواع بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن فروختن ثمره است قبل از رسیدن آن و اسلام از آن نهی کرده است. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 178).
- بیعالمرابحه، بیعی است که فروشنده قیمت خریداری شده را به مشتری اطلاع دهد و بگوید که فلان مقدار بیشتر از آن خواهد فروخت. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از شرح لمعه). رجوع به مرابحه شود.
- بیعالمزابنه، فروش خرما بر روی نخل در مقابل خرمای چیده شده ای که تخمیناً کیل آنها یکی باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- بیعالمسارمه، بیعی است که مشتری و فروشنده بر آن توافق نمایند و متعرض بهای آن نشوند (یعنی فروشنده به مشتری قیمت خریداری شده را نگوید) خواه مشتری مطلع باشد یا نباشد. (از شرح لمعه). رجوع به مساومه شود.
- بیعالمنابذه، بیعی بوده است در جاهلیت که اگر فروشنده جنس رابطرف مشتری میافکند بیع لازم میگردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). بیع منابذه بر چند گونه بوده است: 1- مجرد افکندن جنس بسوی مشتری بیع حاصل میگردید، مانندمجرد لمس در بیع ملامسه. 2- نبذ و افکندن جنس موجب فسخ خیار باشد. 3- افکندن جنس بدون اجرای صیغه ٔ بیع. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 177).
- بیعالنجش، از بیعهای نهی شده در اسلام است که در دوره ٔ جاهلیت متداول بوده است و آن چنان بوده که شخصی با تبانی قیمت کالا را بالا ببرد در حالی که قصد خرید آن را نداشته باشد و دیگری چون آن قیمت را بشنود بر آن بیفزاید یا آنکه قیمت را بالا ببرد تا مردم از خریدن آن متوجه به خرید کالای دیگر شوند. (از قاموس و شرح قاموس).
- بیعالوفاء، بیعالمعامله، بیعالتلجئه. آنکه فروشنده به خریدار بگوید این شی ٔ را بتو فروختم در مقابل دینی که بر من داری اما مشروط بر آنکه اگر دینم را پرداختم آن شی ٔ از آن من باشد و این بیع فاسدست. و بعضی گفته اند که این بیع رهن حقیقی است که تصرف در آن بدون اجازه ٔ فروشنده برای مشتری جایز نمی باشد و مشتری ضامن هر گونه استهلاک در آن است و فروشنده حق دارد در صورت ادای دین آن جنس را مسترد دارد. و بعضی گفته اند که بیع جایزی است و بعهدی که کرده است باید وفا کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات).
- بیع بالرقم، آنست که فروشنده بگوید این جامه رابه رقمی که بر آنست فروختم و اگر مشتری بی آنکه مقدار آن را بداند قبول کند، بیع فاسد است اما اگر مقدار آن را در مجلس و یا قبل از مجلس بیع بداند باتفاق آراء بیع جایز میگردد. (از تعریفات). و رجوع به رقم شود.
- بیع تولیه، بیعی است که فروشنده جنس را به همان مقدار که خریده است بدون سود و یا زیان بفروشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از شرح لمعه).
- بیع حاضر لباد، (از بیعهای دوره ٔ جاهلیت) یعنی غریبی از بادیه به شهر بیاید تا کالای خود را بقیمت روز بفروشد اما شهری به او بگوید کالا را نزد من بگذار تا آن را بیشتر بفروشم. پیامبر به علت احتکار و اضرار به مصلحت عمومی از این بیع نهی فرمود. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 180).
- بیع حبل الحبله، یکی از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن خرید و فروش بچه ٔ در شکم ناقه است و این بیع به علت مجهول بودن و غرری بودن آن در اسلام نهی شده است. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 181).
- بیع سلف، یا سلم. درفقه بیعی که بهای جنس (مبیع) از پیش پرداخته شود و تحویل جنس پس از موعدی که در عقد مقرر شده است صورت گیرد. در مقابل آن بیع نسیه است که جنس نقد است و بها پس از مدتی پرداخت شود. (دائره المعارف فارسی). بیع دین بدین. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به سلف و سلم شود.
- بیع سلم. رجوع به بیع سلف و سلف و سلم شود.
- بیع کالی بکالی، بیعی است که ثمن و مثمن هر دو مؤجل باشد (بیع دین بدین) و آن باطل است. رجوع به کالی به کالی شود.
- بیع مضامین، بیع چیزی که در صلب نر است و از بیع آن نهی شده است. (از اقرب الموارد)
- بیع مطلق، یکی از انواع بیع است به اعتبار مبیع و همان بیع معروف و متداول است که کالا در مقابل ثمن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- بیع مقایضه، یکی از اقسام بیع است به اعتبار بیع آن، و آن فروش کالا به کالاست. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- بیع ملاقیح، فروش آنچه در رحم حیوان ماده است یا آنچه در صلب شترهای نر باشد. (از اقرب الموارد).
- بیع ملامسه، بر سه نوع بوده است: 1- بیعی بوده است در عهد جاهلیت که هرگاه مشتری پس از بهاگذاری کالا را لمس مینمود بیع لازم میگردید. 2- آنکه مشتری کالایی را در تاریکی لمس کند (بدون مشاهده) و خریداری نماید مشروط بر اینکه پس از مشاهده ٔ آن خیار فسخ نداشته باشد. 3- بیعی بوده است در جاهلیت که اگر مشتری جنسی را لمس میکرد بیع لازم میگردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
بیع ملامسه بر چند گونه بوده است: 1 -جامه ٔ تاشده و یا جامه ای را در تاریکی مشتری لمس کند و فروشنده بگوید فروختم به شرط آنکه لمس جای گزین رؤیت باشد که اگر دیدی خیار فسخ نداشته باشی. 2- آنکه مجرد لمس کردن بدون اجرای صیغه موجب بیع گردد. 3- لمس کردن را بعنوان شرطی از برای فسخ خیار مجلس و غیره قرار دهند و از بیعهائیست که اسلام آن را مانند بیع منابذه باطل نموده است. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 176).
- بیع مواضعه یا وضیعه، بیعی است که فروشنده جنس را کمتر از آنچه خریداری کرده است بفروشد (بشرط اخبار به رأس المال). (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از شرح لمعه).
- بیع ناجز بناجز، یعنی بیع دست بدست یکی از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 177).

بیع. [ی َ] (ع اِ) ج ِ بیعه. (منتهی الارب) (ترجمان علامه ٔ جرجانی). رجوع به بیعه شود.

بیع. [ب َی ْ ی ِ] (ع ص، اِ) فروشنده و خرنده و بهاکننده. ج، بِیَعاء، ابیعاء. (منتهی الارب). خریدار. خرنده. المتبایعان. || بیع و بیوع، نیک فروشنده و خرنده. ج، بَیِّعون. (از لسان العرب). || فرس بیع؛ اسب فراخ گام. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

فروختن، خریدن،

فرهنگ عمید

خریدوفروش،
* بیع سَلَف (سَلَم): (فقه، حقوق) پیش‌فروش و پیش‌خرید،
* بیع قطعی: (فقه، حقوق) معامله که فسخ و برگشت در آن نباشد،

حل جدول

خرید و فروش

خریداری

خریداری، خرید و فروش

مترادف و متضاد زبان فارسی

ابتیاع، خرید، دادوستد، صفعه،
(متضاد) فروش، شرا

فرهنگ فارسی هوشیار

خرید یا فروش

فرهنگ فارسی آزاد

بَیع، (باعَ، مَبیعٌ) فروختن، خریدن، خرید، فروش،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری