معنی بیهوش گشتن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بیهوش گشتن. [گ َ ت َ] (مص مرکب) مدهوش گشتن. بیهوش گردیدن. حواس رااز دست دادن. در اثر ضربتی یا داروی بیهوشی مغمی علیه یا مغشی علیه گشتن. از خود بیخود گشتن:
چو آواز کوس آمد از پشت پیل
همی مرد بیهوش گشت از دو میل.
فردوسی.
همی بی تن و تاب و بی توش گشت
بیفتاداز پای و بیهوش گشت.
فردوسی.
بزین اندر از زخم بیهوش گشت
بخاک اندر افتاد و خاموش گشت.
فردوسی.
چو بگسست زنجیر بی توش گشت
بیفتاد و زان درد بیهوش گشت.
فردوسی.
بروی اندر افتاد و بیهوش گشت
نگفتش سخن هیچ و خاموش گشت.
فردوسی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر