معنی بی نظیر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
بی نظیر. [ن َ] (ص مرکب) (از: بی + نظیر) بی مثل.بی مانند. نادر. بی همتا. (ناظم الاطباء):
ای بی قیاس و دولت تو چون تو بی قیاس
ای بی نظیر و همت تو چون تو بی نظیر.
منوچهری.
علم علی نه قال و مقال است عن فلان
بل علم او چو در یتیم است بی نظیر.
ناصرخسرو.
بی نظیر و ملی آن بود که گشتند بقهر
عمرو و عنتر بسر تیغش خاشی و حسیر.
ناصرخسرو.
مزیت و رجحان این پادشاه دیندار در مکارم خاندان مبارک و فضائل ذات بی نظیر بر پادشاهان عصر... (کلیله و دمنه).
به اصل و نسل و شرف زین و فخر هر شمسی
وی است از همگان بی نظیر و بی مانند.
سوزنی.
در حسن صورت بی مثل بود و در لطف هیأت بی نظیر. (سندبادنامه ص 149). باطراوت جوانی و مقتبل شباب در اقران و اتراب خویش بی نظیر است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 357). در صناعت بی نظیر و در عبارت مشارالیه. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255).
چون صبح به مهر بی نظیر است
چون مهر به کینه شیرگیراست.
نظامی.
بر که پناهیم تویی بی نظیر
در که گریزیم تویی دستگیر.
نظامی.
جوان گر بدانش بود بی نظیر
نیاز آیدش هم بگفتار پیر.
نظامی.
گر من سخن بگویم در وصف روی و مویت
آیینه ات بگوید پنهان که بی نظیری.
سعدی.
در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت
در مهر بی ثباتی در عهد بی دوامی.
سعدی.
همی خرامد و عقلم بطبعمیگوید
نظر بدوز که آن بی نظیر می آید.
سعدی.
برخ چو مهر فلک بی نظیر آفاق است
بدل چه بودی اگر نیز مهربان بودی.
حافظ.
رجوع به نظیر و ترکیبات آن شود.
ندر
بی همتا، بی مانند
فرید
بی همتا، بی مانند
بی همتا - بی مانند
یکتا
بیتا، یگانه، دردانه
تک
یوتا