معنی بی وفایی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بی وفایی. [وَ] (حامص مرکب) صفت بی وفا. بدعهدی. (ناظم الاطباء). مقابل باوفائی ووفاداری. زنهارخواری. (یادداشت مؤلف):
که دانست از تومرا دید باید
بچندان وفا اینهمه بی وفایی.
فرخی.
هر روز جهان به جانرباییست
انصاف ده این چه بی وفاییست.
نظامی.
چون کز تو وفاست بی وفایی
پیش تو خطاست بی خطایی.
نظامی.
شد دشمن تو ز بی وفایی
چون بازبرید از آشنایی.
نظامی.
بخوبان دل مده حافظ ببین آن بی وفاییها
که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی.
حافظ.
نمی خورید زمانی غم وفاداران
ز بی وفایی دور زمانه یاد آرید.
حافظ.
مگر که لاله بدانست بی وفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد.
حافظ.
|| ناسپاسی. || غدر و خیانت. || ناپایداری. (ناظم الاطباء).

حل جدول

کیسان

لان

پیشنهادات کاربران

جفا

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر